Mittwoch, 11. Juli 2012

چند اثر نصیر مهرین



                         نشانی تماس با نویسنده   m.nasir@web.de

اندکی از رنجهای زنان و دختران در افغانستان
 

فهرست مندرجات اين کتاب  :
 ـ درس نخوانيد ! جدا درس بخوانيد ! يکجا درس بخوانيد ! هيچ درس نخوانيد! ...
ـ تأملی بر برخی از جدايی ها
ـ درس خواندن جدا ، جدا و يا در يک صنف
ـ پس از نظام امانی
ـ اشاره يی به يک جدا سازی ديگر از سوی فرهنگيان
ـ بازتاب های ستم بر زن هزاره ، در سراج التواريخ در دورهً امير عبدالرحمن خان
ـ نمونه يی از زن ستيزی در شاهنامهً فردوسی
ـ اندکی از رنجهای زنان
1 ـ  سرکوب خونين خانواده های چرخی
2 ـ  سرکوب خانوادهً مجددی ها ( حضرت ها )
ـ در حاشيهً چند گزارش
ـ چند سخن با آنانی که ميخواهند آن اعمال درج تاريخ نشود. 

 بخش هایی از کتاب در پایان میاید:

ــ  " ... فاتحه خانهً زنانه در بيرون از منزل در کابل بوجود آمد ، زيرا امکان رفتن خانم ها برای فاتحه درمساجد ميسر و مقدور نبود. در شهر کابل بنابر بروز ورونما شدن تحولات ، نخست در پارک شهر نو و چندی بعد فاتحه خانهً ديگری در کارته ايجاد شد که بيشتر طرف استفادهً اقشار مرفهً جامعه و آنانی بود که روابط اجتماعی و مراجعين بيشتر برای ابراز تسليت بهره مند بودند و چنين پديدهً را ميتوان به عنوان گامی تحول آميز تلقی کرد و دور نمايش را در صورتی که جامعه سير طبيعی را طی ميکرد در فاتحه خوانی های مشترک ميشد ، ديد....
با ايجاد فاتحه خوانی های زنانه برخی از زنان توانستند از مشکل فاتحه داری درداخل منزل رهايی يابند و گامی برای ادای آن به بيرون منزل بگذارند. شايد شايان يادآوری باشد  که نوع نشستن زنان فاتحه دار برخلاف مردان ( که در مساجد چهارزانو می نشستند ) ، با نشستن روی چوکی ها و بوسيدن فاتحه داران هنگام دخول و خروج به سالون نيز متمايز شده است...
ـ  شفاخانهً زنانه نيز تاسيس گرديد.
شفاخانهً زنانه مستورات در نزديکی سينمای پامير ، زايشگاه در شهرآرا و بعدتر در دورهً رياست جمهوری محمد داود درشهرآرا ، هاشم زيژنتون ايجاد گرديد. ..
ـ با پيدايش چند حوض آببازی در کابل ، روزهای جدا برای زنانی که به شنا ميرفتند نيز در نظر گرفته شد. از اوايل دهه چهل خورشيدی در قلعهً فتح الله خان کابل ، حوض شنای شخصی روزی را برای زنان تعيين کرده بود اما ديروی دوام نياورد. در حوض مکروريان روزهايی را برای زنها اختصاص داده بودند. اما در حوض رياست خدمات تخنيکی ( مردی که تنها نبود و زنی همراهش می بود می توانست داخل حوض شود... )
ـ حمام ها که در آغاز در چند نقطهً شهر کابل فقط مردانه بود ، زنانه و مردانه شدند. در اوايل اجازه يافتن زنان برای رفتن در حمام های عمومی ، روزهايی را برای آنها تعيين کرده بودند ، اما به تدريج حمام زنانه جدا از حمام های عمومی با پايان يافتن وقت اختصاصی به وجود آمد...
ـ خياط خانه ( در آغاز اکثر مردها خياط لباسهای زنانه بودند)  و آرايشگاه زنانه نيز پديد آمد .
ـ در برخی از شيريخ و ژاله فروشی  ورستورانت ها نيز بخشهايی ازيک سالون را به بخش مردانه و زنانه تقسيم کردند.
ـ در باغ های عمومی که در شهر های مختلف افغانستان وجود داشته ، کمترين سهم را زن از آن بهره برده است. در بسا باغها ، برخی از اعضای خانوداه ها ، با بستن چادرهای بزرگ سدی ايجاد ميکردند تا مردان نامحرم ، چهرهً زنان را نبينند ، اما اندک اندک ازين محدوديت ها کاسته شد...
ـ در سيرزمان ، انديشيدن اختصاصی به مسايل زن نشريات جداگانه را در دستورکار قرار داد. نخست به ابتکار تجدد خواهان مضامينی در سراج الاخبار منتشر شد ، اما پس از کسب استقلال در سال 1300 خورشيدی ، نخستين جريدهً نسوان به مديريت خانم اسما رسميه همسر محمود طرزی انتشار يافت. سرمحرر جريدهً ارشاد النسوان خانم روح افزا دختر محمدزمان خان خازن الکتب، همشيرهً حبيب الله خان طرزی بود..."
دربخش درس خواندن جداجدا و يا در يک صنف ، به يک گزارش بسيار جالبی برمیخوريم :
" ... دردورهً امانی در سال 1924 ارشادالنسوان به وجود آمد و بعد تر انجمن حمايت نسوان تاسيس شد. مدرسهً نسوان 1928 ع مدت کوتاهی به آموزش دختران پرداخت. دروس اجباری را که امان الله خان با آرزوی باسواد شدن اطفال جامعه عملی ميکرد، برايش بسنده نبود که شامل دختران نباشد. سعی بعمل آمد که دختران خورد سال اما آماده برای داخل شدن به مکتب، درس بخوانند. کودکانی که در منازل و جدا از امتيازات پسرها با انواع محروميت و محدوديت درس ميخواندند به مکتب راه يافتند. مخالفان در لويه جرگهً پغمان دوستانه به شاه توصيه کردند که دختران نبايد در مکتب و بيرون خانه درس بخوانند. امان الله خان خواست با استدلال و روشنگری وکلای لويه جرگه را که مخالف اصلاحات بودند ، متقاعد کند که اين همه توجه به درس و مکتب ضد اسلامی نيست.
جبههً مخالف وکلای لويه جرگه که طرفدار درس خواندن نسوان در مکتب نبودند ، درخواست کتبی را تهيه و عنوانی شاه در لويه جرگه سپردند. اين سند ، دلايل آنها را که عقيده داشتند ، مکتب رفتن دختران غير اسلامی است ، به عنوان تعبير و تفسير برخی از علمای دينی آن دوران از اسلام و برداشت ايشانرا ازموضوع درس خواندن بخوبی نشان ميدهد.
اينست درخواست آنها :
" ضرورت تعليم نسوان در نشيمنهای شان
ماعلما و سادات و مشايخ ملت افغانستان به حضور اعليحضرت غازی مان عريضه پردازيم که چون ذات همايونی جهت رفاهيت و ترقی ملت و دولت جد و جهد بليغی را به کار برده  و ميبرند حتی که از کمال توجهات عاليه ، شاهانهً شان مکتب مستورات رانيز مقرر کرده اند ، الله تبارک و تعالی وجود مبارک اعليحضرت را پاينده داشته باشد که همواره ترقيات ملت و دولت را ملحوظ داشته اند. اما اقرار مسايل مسلمه و روايات مفتی به فقه شريف بايستی تعليم و تحصيل نسوان را درخانه های خود از اقارب محرم شان باشد تا از آن تعليم دينيکه فرض منصبی ما ملت اسلام است محروم نمانند. بنابرآن از شريعت پروری اولی الامر خود مختار غيور ما ، اميد ميشود که تعليم جميعت نسوان در مکتب ها نشود ، تا مسئله حجاب و سترکه يک فرض ضروريست برای نسوان اسلامی خوبتر و بهتر شود. آنچه معلومات شرعيه که دراين موضوع به نزد اين خادمان دين مبين بود عرض شد ، اگر حضور والا  تسلی بر نوشتهً مايان بشود  بهتر ، و الا دراين مسئله از ديگر علمای اسلامی ممالک خارجه هم معلومات و افره و فتواهای موثقه را حاصل فرمايند."
شاه دربرابر آن علما عقب نشست و استدلالش اين بود که :
" اکنون شما علما ميگوييد که خروج صبيات نيز برای تعليم مستحن ( پسنديده ) نيست ، بالفعل ما دراين مفکورهً تان با شما محض مراعات شرع شريف متفقيم ، اما گمان نمی کنم که ديگر علمای عالم اسلام و فضلای هند ، سند ، مصر، مکهً معظمه ، مدينهً منوره ، شام ، بيت المقدس ، بغداد ، بصره ، کوفه و ترکيه دراين نظريه با شما متفق باشند ، زيرا که درهر يکی ازين بلاد معظمهً اسلامی به تعداد غير واحده مکاتب اناثيه موجو است...  خودم بالفعل برطبق مفکورهً همين حضرات تعليم صبيات را درخانه هايشان امر و اراده ميکنم. "
بعد از نظام امانی
بحث تحصيل و تعليم ذکور و اناث به گونهً جدا ويا مشترک با پيروزی جبههً مخالفين امان الله به پايان رسيد. حبيب الله ( خادم دين رسول الله) با تاثير پذيری از آرزوهای مخالف با اصلاحات و نوآوری ها ، نه تنها موضوع جداسازی را ، بلکه يک باره و به آسانی به هرچه درس و تعليم بود پايان داد و در نتيجه دروازهً تمام مکاتب را بست و گفت درس نخوانيد.
محمدنادرخان که درآغازطی مرحله ای ، تحکيم قدرت و نه رواج اصلاحات را در مرکز توجه قرار داده بود ، بمنظور دلخوشی مخالفين اصلاحات امان الله خان ، " نخستين کاريکه .... نمود ، انسداد مکاتب زنانه ، انجمن نسوان کابل و جريدهً  ارشاد النسوان بود. شاگردان افغانی را ازکشور ترکيه اجبارا رجعت داد و در زير برقع و دلاق مستور نمود."
در دورهً صدارت سردار محمد داود خان نيزکار به سهولت آغاز نشده است. در 24 جوزای 1335 خورشيدی موسسهً نسوان تاسيس شد. رفتن زنان به بيرون به وقت های معين که درآغاز در شهر کابل عملی گرديد ، فارغ از نگرانی ها و دلهره ها برای دولتمردان نبود. دراين زمينه از دولتمرد مشغول و مصروف درآن موضوع و مشغوليت مرحوم رشتيا می خوانيم که :
" تاسيس موسسه نسوان يک امر حساس و باريک بود ، بنابران يک هيئات عاليرتبهً پنج نفری  تعيين گرديد تا در زمينه بطور عالمانه ولی خاموشانه اقدام نمايند. اينها عبارت بودند از علی محمدخان وزير خارجه و معاون صدارت ، عبدالمجيدخان زابلی وزير اقتصاد ، نجيب الله خان وزير معارف ، غلام يحيی خان وزيرمخابرات و ميرزامحمدخان يفتلی وزير دولت و من رشتيا که در آنوقت معين رياست مطبوعات بودم با داشتن حق عضويت وظيفهً منشی اين شورای عالی و سرپرستی مستقيم موسسه را به همکاری خانم اليزابت نعيم ، همسر انجنير محمد نعيم ضيايی که سمت موسسهً را داشت ، عهده دار گرديدم ..."
رشتيا در ادامه می نويسد که : " وزيرمعارف ( نجيب الله خان)  از اشتراک به اين کار معذرت خواست تا مبادا با عکس المل های احتمالی محيط که درآن مرحله پيش بينی ميشد ، مواجه گردد."
 به هر حال برای پيشبرد کار موسسهً نسوان باوجوديکه مردان جدا از آنها تصميم گرفته اند که چنين شود و چنان نه ، چند تن از زن ها که از خاندان درباری و دارای تحصيلی از دوران امانی بودند در راس شعبات تعيين کرده بودند. همچنان ، جدا بودن تعمير موسسه نسوان از  دفترهای مردانه طرف توجه بوده است. اما ازاين اقدام مدتی سپری نشده بود که پارهً از گزارشهای دواير استخباراتی دولت را نگران اوضاع و پيامد ناخوش آيند احتمالی ساخته بود. چون زنان پس از پايان کار ، به صورت دستجمعی در ايستگاههای بس های شهری ايستاده ميشدند ، ووقت رخصتی آنها همزمان با پايان کار مامورين ( مردها ) بود.  ايستاده شدن زنان برای مردها جلب توجه ميکرد.
دولت و شخص معاون صدارت که درغياب صدراعظم مسئول امور صدارت بود مشوش بوده است تا مبادا مخالفين کار زنان در خارج منزل ، دست به اغوا گری ها زده مايهً فساد و حرکتی شوند. بنابران از خارج شدن دستجمعی زنان بعد از وقت رسمی اظهار تشويش کرده است. دراين ميان رشتيا مشوره يی داده است که کارساز از آب برآمده است. او مشوره نداده است که زن را از زن جدا  کنند بلکه پيشنهاد کرده است که در وقت شروع و ختم کار شاگردان و کارکنان موسسهً نسوان را نيم ساعت بعد از آغاز کار مامورين قرار دهند.
رفتن زن ها در بس های شهری که درآن مرد ها نيز حضور دارند مستلزم چاره انديشی ديگری بوده است. رشتيا بازهم از غم ديگری ناليده است. می نويسد : "
" دفعهً ديگر نسبت يکجا شدن زنان و مردان در سرويس های شهری شکايت شرکت سرويس بلند و بازهم موضوع را به گردن موسسهً نسوان انداختند. من ( رشتيا ) پيشنهاد کردم که در هر موتر چند قطار پيشرو که دروازهً عليحده دارد ، برای خانم ها تخصيص داده شود ، موضوع حل ميگردد ، که اين پيشنهاد قبول و جنجال خاتمه يافت."
درپيشينه ها نيز زندانهای زنانه و زندانهای مردانه را جامعهً ما ديده است. زندانهای مردانه که شناخته شده است ، اما متاسفانه از زندانهای زنانه کم گفته و نوشته شده است.
در رابطه با آنچه امور جنايی ناميده اند ، معمول بود که زنان متهم را پس از چندی به توقيف خانهً زنانه در ولايت کابل انتقال ميدادند که بخش جداگانه را احتوا ميکرد ، اما اينگونه ای از زندانهای زنانه را تازيخ ما ديده است که دليلی برای توقيف آنها وجود نداشته است. در واقع دروطن ما زندانهای زنانه نماد ادامهً سنت های قهار پيشينه را حفظ کرده است. به اين معنی که با سرکوب مرد ، زن و طفل اونيز در اکثر موارد درگونه های مختلف مشمول جزا و زندانی شده اند. و اين بيعدالتی تا آنجا دامن کشيده است که آدم به وضاحت منظور گسست نسل مرد سرکوب شده را در آن ميخواند. درچنين موارد اگر لزوم ديد استبداد حکومت ، مخالف را زندانی ويا اعدام کرده است ، زن و طفل او را در جای جداگانه درچارچوبی از شرايط ناگوار قرار داده است تا بی سروصدا و به تدريج بميرند. درچنين موارد زن و طفل مرد طرف غضب قرار گرفته از کار و درس و تماس با اجتماع نيز محروم بوده است.
اما در رابطه با عمل مستقيم خود زنان و دختران ، آگاهی داريم که پس از کودتای هفت ثور و هجوم شوروی در شش جدی ، شرکت زنان سياسی مخالف استبداد حاکم حزب دموکراتيک خلق افغانستان و هجوم شوروی از ميان رفته ، درعرصهً مبارزه رو به فزونی نهاد. دولت حزب دموکراتيک خلق افغانستان نيز از يکسو وزارت اموراجتماعی و زنان و سازمان دموکراتيک وابسته به حزب را برای بسيج و جلب و جذب تاسيس و تقويه کرد ، از سوی ديگر برای کشف ، دستگيری و سرکوب زنان عرصهً مقاومت نيز مشغول شد. توقيف خانهً زنانه در صدارت و زندان اناثيه در زندان پلچرخی به عنوان زندانهای جداگانه دورهً حاکميت آن حزب شناخته شده است. پس از حملهً شوروی و نشاندان ببرک کارمل به جای حفيظ الله امين آدم با استعدادی چون دوکتورنجيب الله را به رياست خدمات اطلاعات دولتی ( خاد ) منصوب کردند. او با استفاده از پول های سرشار ، مشاوريت روسها و سوء استفاده از ضعفی که دامنگير برخی از انسانهاست ، شبکه های دستگيری مخالفين مرد و زن را به گونهً خوفناک سازمان داد. اعضای اين شبکه ها ، وقتی زنان و دختران مخالف را دستگير ميکردند ، فرد دستگير شده اگر در خلال چند روز نخست از طرف يکی از رياست های خاد آزاد نمی شد به خاد صدارت انتقال می يافت.
ازخاطرات انتشار نيافتهً يک تن از زنان رزمندهً مقاوم و رنجديده برميايد که در زندان صدارت حويلی کلانی وجود داشت که در آن حدود پنجاه نفر توقيف بسر ميبردند.
مستنطقين در رياست خاد صدارت در آغاز مردها بودند و در دور بعدی زنان نيز در استنطاق سهم داشتند. دارندهً خاطره يادآور ميشود که در يکی از همان دوره های تحقيق به اطلاع چند زندانی رسانيدند که در تحقيقات لحظات بعدی يک ناظر کشور دوست ! ( روسی شايد برای کسب اطلاع و تهيهً گزارش مستند برای کی جی بی ) نيزحضور ميرساند ، اما زنان مقاوم بنای ابراز مخالفت را گذاشتند.
همين زن مقاوم و رنجديده ، سه شب بيدار خوابی ديده و سه سيلی بر رويش زده اند. براساس گزارش وی اطاقهای حويلی زندان زنانه صدارت در وقت توقيف او ، نمناک بود. در فصل زمستان که در آنجا بسر ميبرد ، مشکلات را می توان حدس زد. زنانی که از آنجا آزاد نمی شدند ، به زندان پلچرخی انتقال می يافتند.
در زندان پلچرخی بخش جدای زنانه با نام اناثيه ياد ميشد. آن بخش در بالای " شفاخانه " زندان قرار داشت. دهليزی داشت بطول 45 متر ، در همسايگی بلاک 5 و چهار اطاق به زنان اختصاص داده شده بود. زنان اناثيهً پلچرخی از طرف خارندوی اداره ميشد ، درحاليکه بخش مردانه زندان تحت ادارهً خاد بود.
ازجداسازی های اجباری روزگار سياسی آن دور که بر دارندهً خاطره تحميل شده بود ، شهادت اندوه آور شوهرش بود. هنوز چندی از اطلاع خبر مرگ او نگذشته بوده است که وی را نيز زندانی کرده و ازپسرش جدا کردند. اما دخترک خورد سال خويش را برای چندی توانسته بود هنگام توقيف با خود داشته باشد. در خلال آن روزهاست که دخترک کوچک ( که اکنون در يکی از دانشگاههای امريکا درس ميخواند ) از دل تنگی های خويش در زندان به مادر گفته و معصومانه تمنا نموده که از آنجا به خانه برود.
سه سال بعد دوباره توقيف و پس از چندی از زندان صدارت به پلچرخی انتقال داده شد ، طفل که سرانجام با اجبار از مادر جدا گرديده بود تا وقت آزادی مادرش نزد مادر کلانش به سر ميبرد. ازين نمونه های گفته و نوشته شده درجامعهً ما کم نيست.
نمونه ها و مثال هايی از دورهً صدارت سردار محمدهاشم خان نيز هست که زنان و مردان را بدون کدام نظز و عمل سياسی به زندانها برده اند.
برای اعضای سرشناس چرخی که مغضوب قهر محمدنادرخان قرار گرفته بودند ، عده ای از مردها را طی چند نوبت اعدام کردند و زنها و دختران وپسران خوردسال را نخست درمنزل شان در نزديکی مسجد شاه دوشمشيره بعد در منازل نمناکی به نامهای سرای علی خان و سرای بادام انتقال داده بودند. هنگام مطالعهً شرح حال اعضای خانوادهً چرخی که در زندانها بزرگ شدند ، آنچه به گونهً تحسين انگيز و تعجب آور جلب نظر ميکند اين است که همه دارای سواد خوب خواندن و نوشتن بار آمدند. دليل آنرا  در اين کسب اطلاع ازتاثير تشويق بزرگسالان در زندانهای مردانه و زنانه ميتوان سراغ کرد.
در زندان ارگ و دهمزنگ نقش مردان فرهيخته ، اديب و شاعر برای تعيين برنامهً آموزشی بسيار مهم بوده است ، و در زندانهای زنانه توجه به باسواد شدن و دور انديشی زنان درس خوانده ، خانواده ها سبب شده است که وقتی از زندان خارج شدند همه از سواد خوب بهره مند بوده اند.
دربارهً زندانهای زنانهً دورهً صدارت محمدهاشم خان ، مرحوم محمدهاشم زمانی که همراه با تمام خانوادهً ايشان ، طرف ضرورت سرکوبی قرارگرفته و سيزده سال را در زندان بسربردند جريان جدا سازی را با ارايهً معلومات پيرامون زندانهای زنانه چنين مينويسد :
" ... زنان و اطفالی که در زندان دهمزنگ در کمال ظلم و بيرحمی از پدران ، برادران و پسران خويش جدا گرديده و در بين موتر مانده بودند ، ديگران توان ناله و گريستن نداشتند ، چنان خاموش مانده بودند که کسی گمان نمی کرد که دراين موتر انسانهای زنده باشند.
... زمانيکه به توقيفخانهً زنانه ولايت کابل رسيدند و ميخواستند اموال در دست داشتهً خويش را با خود بگيرند ، مورد چور و چپاول  قرار گرفتند. سخن مادرم است که اسناد تاريخی استقلال ، فرمانها و عکس ها، بيرق استقلال و کمر بند را پس گرفتم که از شوهرم ميرزمانخان بود، متباقی هر آنچه بود با زور گرفتند. به ما گفتند که امر صدراعظم کبير ( محمدهاشم خان ) است که فرمانها و زيورات و اجناس قيمتی شما را گرفته به صدارت بفرستيم ...
 در زندان زنانهً ولايت کابل ، شپش و خزنده به اندازه ای زياد بود که گويی از ساليانی بدينسو در انتظار مکيدن خون زنان و اطفال و دوشيزه گان معصوم و پاکدامن اند. آمر زندان ولايت کابل مرد بدخويی بود که خواجه محمد ناميده ميشد.
براساس گزارش والدهً جناب زمانی ، در آن زندان زنانه اين زنها نيز زندانی بودند :
ببوگل خانم حبيب الله کلکانی که بنام بی بی سنگری شهرت داشت ، دو دختر بی بی سنگری به نامهای سلطانجانه و سلطانه دختر کوچکش که در زندان زنانه تولد شده و هفده سال را در زندان سپری کردند.
خانم مزاری همسرسيد حسين ، وزير حربيه
شيرين گل ، خانم غلام نبی خان
بی بی خورد انباق شيرين گل و حوره جان برادرزاده اش که نامزد عبدالخالق قاتل محمدنادرخان بود.
ازخانوادهً عبدالرحمن ازبک که هشتاد تن بودند يک زن زنده مانده بود. عبدالرحمن ازبک از مهاجرين پاردريا بود که از دست ظلم روسها فرار کرده و با پول و الماس بسيار به دولت افغانستان پناه آورد. پولهايش را گرفتند ، خودش و خانواده اش را زندانی کردند تا همه بميرند.
از زبان شيرين گل درد های غم انگيزی را بشنويد که افغانيت و انسانيت از آن شرم ميکند:
" آنچه در حق ما شده است از بازگويی آن شرم ميکنم ، همه دعای مرگ خويش را کرده ايم."
سياست دوران سالهای زمامداری داود خان و ظاهرخان با درس اندوزی از عکس العمل های ضد اصلاحات دورهً امانی با محافظه کاری و احتياط ، زمينه ساز ورود بيشتر زنها در عرصه های مختلف اجتماعی شد. بعيد از پذيرش نيست که زنان وابسته به دربار و محيط ماحول دستگاه دولتی ، جدا از بقيه زنان وابسته به اقشار بی بضاعت ، بهترين زمينه را برای بهرگيری از امتيازات نصيب شده باشد.
سياست هايی که متعاقب کودتای هفت ثور حزب دموکراتيک خلق افغانستان ، عملی شد ، بنابر تقاضای برنامهً حزبی ، در بستر کشمکش های سياسی و  نظامی تکاندهنده در جامعه زن را بيشتر و در عرصه های متنوعی از ذرگيزی های سياسی و ختا نظامی و خبرچينی ها سمت داد. آنان که بيشتر از همه از برنامه برای آزادی زن گپ ميزدند ، چنان حال و احوال را بر جامعه مستولی کردند که هزاران داغ در دل مردان و زنان برجای نهادند. و يکی از نتايج جدايی های تحميلی دورهً ايشان آنست که دهها هزار زن بی وقت از مردهای شان جدا شدند. اين جدايی را بايد ناشی از ظلمی دانست که به هدف سر به نيست کردن مردان مخالف، اعمال کردند و با چنين حالی ، فرمان جداگانه يی در امور زنان صادر کردند.
تنظيم های جهادی ، گويی  زن ستيزی را جزء آرزوهای هميشگی قرار دادند. سياست آنهابرمبنای جدا نگه داشتن زن از امور بيرون منزل تقاضا کرده که زن را در مجالس و محافل تصميم گيری راه ندهند. با آنکه زنانی را در فعاليت های سياسی و فرهنگی مشغول ساختند ، حتا نهادهايی را هم زيرنام جداگانه زنان تشکيل دادند ، ولی در پرتو بی اعتنايی در برابر حقوق زنان ، اين تصور دست ميدهد که زنان را نيز برای مبارزه با زن موقع دادند. آنها همواره به اين پندار بوده اند که زن عقل چنين کاری را ندارد! و اين مرد است که بايد تصميم بگيرد.
" در دورهً مجاهدين از نگاه قانونی زنان از حق تحصيل و کار بهره وربودند و هنوز برای زنان مجاز بود در فعاليت های سياسی سهم داشته باشند . زنان دارای سازمانی هم بودند که بنام سازمان اسلامی زنان ياد ميشد و جريدهً ارشادالنسوان از نشرات همين سازمان بود."
و طالبان که گويی سبقت زن ستيزی و جدانگهداشتن و اپارتايد جنسی را در برهنه ترين صورت آن از همه ربوده بوده اند ، پنداشته ميشود که سياست نرينه سازی پيشه کردند که اين حديث مجمل را با اثار زيانبار مفصل آن همه ميدانند.
" بعد از فيصله های مجاهدين نوبت فرمان های طالبان رسيد که اکثرا ويژهً زنان بود. در نومبر 1996 مجموعهً ازيازده حکم در مورد پرسونل طبی زن ، به امضای اميرالمومنين ملاعمر ووزيرصحت عامه منتشرگرديد. مجموعهً از مقررات برای زنان و مردان در 17 دسمبر از طرف ادارهً امر باالمعروف و نهی از منکر اعلام گرديد. اين مقررات و فرامين محدوديت های فراوانی برحقوق افراد جامعه به ويژه رنان وضع کرد. مکاتب دخترانه مسدود گشت و حق کار از زنان  به استثنای بخش طب گرفته شد که آنهم مشروط به شرايط وضع شده طالبان بود.
اين فرمانها از طرف رياست عمومی امر بالمعروف و نهی از منکر صادرمی شد و پوليس همين اداره وظيفهً نظارت بر تطبيق آنرا بعهده داشت و در حالات عدم اطاعت ازاين فرامين اين پوليس صلاحيت آنرا داشت تا به مجازات افراد بپردازد."
آری اندوهنامهً سرگذشت زن در جامعهً ما بدينجا نيزرسيده است که اندکی آنرا بازگفتيم و در جايهای ديگر گفتنی های ديگری را نيزبگوييم. "


دربخش بازتاب های ستم بر زن هزاره ، در سراج التواريخ دردورهً اميرعبدالرحمن خان
" ستمی که در دوران حاکميت مطلقهً اميرعبدالرحمن خان برمردم هزارهً افغانستان رفت ، نه تنها ابعادی ازکارکرد آن مقطع زمانی داشت ، بلکه آثار ديرپايی و چهرهً پاينده به بتبعيض ها و تعصب ها بخشيد.
" ... نمونه هايی از چند رويداد را برگزيديم که ميتواند به عنوان تصويری از زندگی اندوه آميز زن هزاره باشد.
ـ در خلال شرح رويداد های جهانسوز و ميران هزاره و قارس و لنکرد می نويسد : " 219 تن از قوم سلطان هزاره ديزانگی را که سردار عبدالقدوس خان دستگير کرده در باميان فرستاده بود ، قاضی غلام صديق به کابل فرستاد و بياسا رسانيد ( کيفرداد ، مجازات کرد ، کشت )
ـ  سيصد و پنجاه تن مرد و زن و پسر و دختری که فرهاد خان کرنيل ، از مردم طغايی بوغا وغيره مردم جاغوری اسير و دستگير کرده در غزنين فرستاده بود ، حکمران آنجا به کابل فرستاد ، مردان شان همه به قتل رسيدند و زنان و دختران و پسران ايشان از بيست تا بيت و يک روپيه به نام کنيزی و غلامی به امير عبدالرحمن خان فروخته شدند. پول حاصله از فروش آنها و اسرای بعدی بمصرف دولت رسيد ...
بيست تن را به قتل رسانيده و متاع همه را غارت کردند، حکمران هرات ... موافق دستوريرغمل گرفته در هرات فرستاد.
ـ در ذکر محاربه سردار فقيرمحمدخان و فيض محمد خان به هزارهً بوباش مينويسد : سه فوج پياده و سواره نظام و توپخانه و هزار وپنجصد لشکر ملکی از اقوام توخی و هوتکی به فرمان عبدالرحمن خان ، راه علاقه بوش را گرفته زراعت مردمان آنجا را پايمال ستوران نموده جمعی را محبوس و به کلات فرستاد ...  بقيه لشکر روی  قتل و غارت بسوی شرق منطقهً بوباش نهادند. " هواخواهان دولت سر سی تن از کشته شدگان هزارگان را که در ميدان کارزا افتاده بودند ، بريده ؛ با پنجا فرد گاو وغيره مال و متاع ايشان که به غنيمت گرفتند در لشگرگاه آوردند... "
ـ در شرح جنگهای شيرقلعه گزارش ميدهد که :  عساکر دولتی سنگر مخالفين را به قهر و غلبه تصرف شدند ، " بيست و هشت تن هزاره را به تيغ انتقام کشته شدگان خويش بکشتند ، پنج نفر مرد و زن اسير گرفته و مال و متاع و مواشی زياد به غنيمت حاصل نمودند و قلاعی را که در آن نواحی بودند تمام خراب ساختند. زراعت را تلف و علف و دواب و ستور سپاه نموده با خاک يکسان کردند...
ميرمحمد حسين لعل که به خلاع ( خلت و بخشش ) گرانمايهً خاصه سرافراز و ممتازگرديده درخانهً خويش رفته بود عيال و دختران و پسران و سی ونه تن از اشرار هزارهً دايزنگی و دايکندی را به فرمان حضرت والا ( عبدالرحمن خان ) اسير اسا در کابل فرستاده محبوس شدند."
ـ از جنگ حجرستان گزارش ميدهد که : " و سپهسالار تمامت سواران و پيادگان نظام را که همراه داشت امير تخريب قلاع ميران شرير کرده همه را ازاين برانداخت و آقاحسين بيک محمدامين را گرفتار ساخته در کابل فرستاده روز نوزدهم ماه صفر از راه ورث روی بسوی علاقه سه پای نهاد ..."
ـ درحملهً فتح محمد خان از قوماندانهای امير به کرکابه و قاق مينويسد که : " با اشراری که پناهندهً کوهسار شده بودند ، طرح مصارف انداخته بسيار تن را هلاک ساخته سی و يک سر از کشتگان را بريده و نود تن مرد و زن و پسر و دختر اسير گرفته به لشکرگاه بازگشت و سردار عبدالله پس حصول اين فتح سه روز در گيزاب درنگ کرده و نظم و نسقی در امور آنجا نموده چهل و پنج نفر از دختران بزرگ هزاره را که سردار عبدالقدوس خان متصرف شده بود به دست محمدعظيم سه پای افتاده بودند ... با خود برداشته و بسوی چوره انتقال داد."
ـ در خلال جنگهای هشتادان می آورد که : ازهزاره ها به تعداد بسياری  مقتول گرديد ؛ چهارصد تن از مردان و زنان و پسران و دختران ايشان اسير و دستگير شدند. سپهسالار غلام حيدرخان در جنگهای شاه علی و اقوام سعيد درويش ، عده يی را به قتل رسانيد. آنانی که در چار قلعه داخل ، محصور بودند ، همه گلوله باران شدند. قلعه ها به خاک برابر گرديد ، سپهسالار تمام قلعه های آنان را آتش زد و سوختاند. همان سپهسالار هزار و يکصد نفر از اسيران هزاره را از ارزگان با خود برداشت و جانب ترکستان رفت.
" و هم دراين ايام حضرت والا ( عبدالرحمن خان ) از ( اثر ) عريضهً ميريوسف ساکن دای زنگی ...  بر شرارت و مفسدات شانزده تن فتنه جوی نکوهيده خوی ، آگاه گرديد ، منشی يوسف خان را فرمان کرده او همه را با عيال و اطفال در کابل فرستاده داخل زندان عتاب شدند."
ـ مردم زنده ماندهً قلندر ، " مردم غارت شده و پامال شدهً آنجا که با نيم جان در منزل و مکان خود جای گزيده بودند ، پنجصد راس گوسفند و بز برسم هديه و اسم مهمانی سپاه دادند."
بدون ترديدی ميداشت که " هديده " و مهمانی آنها جز برآورده ساختن اوامر جابرانه چيزی نبوده است. اما تعجب انگيز که چگونه آن 500 راس گوسفند و بز از دست  سپاهيانی که دست آزاد و دراز برای قتل ، ويرانی و آتش سوزی داشتند ، زنده مانده بودند؟
باتشديد ظلم و فشار دولت و عمال حکام وی ، مسلم است که آتش مقاومت فرو نمی نشست. مردم هزاره که عرصه های ستيز و آويز و گريز را آزموده بودند ، هيچ امانی از دست دولت نداشتند. تداوم فشار ها يگانه راهی را که برای آن مردم به جای نهاده بودند ، تداوم مقاومت بود. در ادامهً آن کشاکش ها ، امير و عمال وی هار تر شدند. کار به جايی رسيد که امير فرمان داد که سران هزاره و به نظر او اشخاص قتنه جوی اگر فتنه کرده و يا نکرده باشند ، در ملک حويش نمانند  و همه را به کابل بفرستند. در راستای همان اوامر و عملکردها بود که 46 تن از مردم هزاره دايزنگی و بهسود به کابل انتقال يافته به قتل رسيدند.
ـ امير در باب نکاح زنان و دختران هزاره جبر همراه با حيل را درپيش گرفت.
هنگامی که سران نيروی نظامی و عمال امير ، زنان و دختران هزاره را که مظلومانه شاهد دل آزار ترين مظالم بودند ، ميان خود تقسيم و نکاح اجباری ميکردند ، امير برآشفت و فرمان داد که مردمان به قتل رسيده و زنان پير به موطن خويش برگردند و دوشيزگان ايشان به بزرگان بخشيده شوند. در ضمن آنانی تنبيه شدند که زن و دختر هزاره را نکاح نموده بودند. نبايد پنداشت که امير دلسوزی بکار برده بود ، بلکه تعصب جهالت آميز و عمق فاجعه را فرمان منع نکاح و صدور حکمی را همراه داشت مبنی بر خريد و فروش آنها به عنوان کنيز و برده. بمنظور تعميل آن نيت ، امير امر و تاکيد کرد که اگر مامورين و کارمندان وی زن و دختری از مردم هزاره را به نکاح بگيرد ، از کارمندی دولت برطرف شده و سه سال حقوق دريافت داشته را نيز بسپارد.
امير با تعيين مقام پرذلت کنيزی و بردگی به اجاره ، خريد و فروش آنها ، محصول مالياتی نهاد. می نگريم که با رونق کار ، امير به درآمد مالی و بعد اقتصادی پيامدهای تباهی آور برای هزاره ها چشم داشت. امير فرمان داد که " اگر خود مردم هزاره بخواهند ، زن و دختر و پسر خود را بفروشند ، خريداران به سجل و مهر قاضی و حاکم هرقدر که ميخواهند غلام و کنيز خريده ، ده يک بهای آنرا به دولت به عنوان محصول بدهند."
آن جواز رسمی و حقوقی و شرعی عبدالرحمن خانی سبب رونق کار سپاهيانی گرديد که بسوی منازل خويش برگشتند. تجارتی با رونقی روی کار آمده بود. هرکدام از سپاهيان چند تن برده و کنيز به بازار آورده و می فروختند ، و گويا کسی نمانده بود که يکی دو تن کنيز و برده را مالک نشده باشد.
در گزارش کاتب همچنان تذکر ميرود که مردم هزاره ، هزاران زن و فرزند و دختر را که از دو الا ده سير جواری و گندم فروختند.
باری دربارهً زندگی انسانهايی بينديشيم که زن و فرزند خود را پس از لگد مال شدن کلبه های غريبانه و مزرعه و باغچهً کوچک در معرض فروش می گذاشتند و دربارهً علل فروش آنها بينديشيم تادريابيم که در چه وضعيت دشوار و جانگير اقتصادی بسر برده اند؟
باری اين موقف محيلانه امير که در آخر کار و زار و پيروزی خونين نصيب شد ، هم جالب است:
امير که فرمان داد تا بکشند و ببرند و بسوزند ، ويران کنند و زن و فرزندان شانرا به کابل بفرستند ، از آنجايی که انعکاس چنان ظلم و تعدی بسيار وسيعتر بوده است ، جامهً تذوير برتن کرده به جنرال شيرمحمدخان اخطاريی فرستاد و تذکر داد که دست ظلم او وسپه اش کوتاه گردد و چند تن ديگر را جزا های ناچيز و خفيف داد. در حالی که حدود دهسال شيرهً جان هزاره راکشيد و مصيبت های دوامداری را بر آنها تحميل کرد."
نمونه يی از زن ستيزی در شاهنامهً فردوسی

 " وقتی به صفحات تاريخ کشور خويش نگاه ميکنيم ، در کنار احساس کمبودها ، نبود سخن از حال و احوال زنان نيزمارا متوجه به مسايل بسياری از علل و عوامل اين کمبود در تاريخنگاری می سازد.
گفتنی است هنگامی که تاريخی که به شرح جنگها محدود شود ، و آن شرح و تفصيل ها نيز ناقص و جانبدار نگاشنه شده باشد ، و از تاريخی که در توجيه خونريزی پيروزمندان و نکوهش و نثار فحاشی بر مغضوبين پرداخته باشد ، ازتاريخ نگارانی که فهم ايشان از تاريخنگاری بنابر پذيرش سنت پرداخت به کارنامه های جنگی مردان بوده است ، انتظار ديگری هم نمی توان داشت. اين تاريخ برعلاوه ناتوانی از طرح پرسش و دريافت ريشه های اجتماعی و تاريخی و اقتصادی علل جنگها ، به سخن ديگر برعلاوه بيگانه بودنش با نگارش تاريخ جامعه و بيگانه با بررسی ژرف نگرانه به رويداد ها ، گسترهً اثرات انسانی جنگها و ستم ها را فقط در محدودهً شکست و پيروزی مردان می بيند. و اين يکی از ويژه گی های تاريخ ناقص و يک بعدی مذکر است.
اگر بصورت حاشيه وار اينجا و آنجا ، اشاره هايی به زن شده است نه به عنوان اعتنا به شخصيت آسيب ديده بلکه در محور مکث به نقش مرد گوشهً چشمی به او افتاده است. و چه خوب که جای تحسينی را برای آن بزرگوار کاتب فيض محمد و ميرغلام محمد غبار و کسان ديگری می بينيم که در خلال تاريخ سياسی ، بازهم ذهن شان باالنسبه به موضوع معطوف بوده است.
...  اما درچند دههً پسين ، مثال هايی را ديده ، خوانده و شنيده ايم که ميتواند برای ما تصويری از حال زنان ووجوه مشترک تاريخی و موجوديت نمونه هايی مشابه از نتايج روزگاران پيشينه باشد. برعلاوه حفظ سنت تحميل آزار و اذيت زن را درکنار مردی که طرف غضب قرار گرفته و تداوم يافته است ، آشکار می سازد.
درطی ديدار مدارک و اسناد و ديدار با شاهدان عينی ، می بينيم که ديگر اينجا رنگها از ناحيهً آن گونه اعتقاد خوار و خفت و سخيف زنسوز نيست که زن می ديد و در پيش چشمان بينندگان آتش جسد مرد ، زن در آتش فروميرفت و می سوخت ، بلکه دامنهً سرکوب مرد خانواده و چهرهً محافظت سنت تحقير زن حتا درهيئات دفاع از حقوق و رفع تبعيض و دفاع انقلابی از زن ، او را به روز سياه نشانده است. اينجا رنج زن تداوم يافته است زيرا در ظواهر آگاهی از حق زن سخن گفته شده است ، در حالی که عدم گسست از راه و رسم ستم آميزی که برجامعه و از جمله برزن تحميل شده ، در اشکال ديگری به آن رنجهای تاريخی تداوم می بخشيده است.
مثال های چند گانه می آوريم که اندکی معرف گونه هايی از آن ستم و حال و احوال زن تواند باشد.
1 ـ سرکوب خونين خانواده های چرخی ها :
پس از قتل غلام نبی خان چرخی از طرف نادرخان ، قناعت شاه و پس از قتل او به دست عبدالخالق ؛ قناعت بازماندگان را فراهم نکرد ، بلکه همه اعضای خانواده های چرخی ها را در چنان هوا و فضايی در توقيفخانه ها محبوس کردند که منظوری جز فراهم شدن زمينهً مرگ را نميتوان در آن تصميم مشاهده کرد. اضافه تر از پنجاه تن زنان پير و جوان  و دختران و اطفال طی سالهای متمادی در زندانهای با نامهای سرای بادام و سرای علی خان در کابل زندانی شدند. شرايط زندگی را برای آنها چنان سخت و ناگوار کرده بودند که در نتيجه عده ای جان سپردند.
2 سرکوب خانوادهً مجددی ها ( حضرت ها ) :
دولت حزب ديموکراتيک خلق افغانستان ( خلقی ها ) دراواخر ماه جدی 1357 خورشيدی ، عمليات سريعی را برای توقيف و سرکوب خانواده های مجددی ها آغاز کرد. برغم دلچسپ بودن دريافت انگيزهً آن عمل و اعمال مشابه دراينجا بدان موضوع مکث نمی کنيم اينقدر ياد آوری می شود که دولت " خلقی " خود را انقلابی و خوب ميدانست و ديگران را ضدانقلابی ، ضد دولتی و نامطلوب. جزای آن ديگران منطق سياسی اين بينش سرکوب هايی بود که جامعه ديد. دراين ميان برايشان واضح بود که خانوادهً حضرتها در جهان بينی با آنها مشابهتی ندارد. و هم اين واقعيت را ميدانستند که حضرت های مجددی درگوشه و کنار افغانستان مريدان و پيروانی دارند. بنابرين تصميم براين شالودهً مخالف کشی نهاده شده بود که اگر همين حالا مخالفت عملی يی از آنها سرنزند به عنوان ذخاير بالقوه روزی کاری خواهند کرد. پس بايد آنها را توقيف و اعدام کرد.
در نتيجه بخش قابل ملاحظهً مجددی ها که قابل دسترسی بودند دستگير و روانهً زندان و اعدامگاه شدند.
اما دولت خلقی به توقيف مردان بسنده نکرد ، بلکه در يک شب 25 تن زن و طفل را نخست روانهً وزارت داخله کرده پس از تهيه اسم و ولد ، آنها را به زندان پلچرخی انتقال داد.
بدون ترديد ، انتشار خاطرات زنان و اطفال آنوقت ( که اکنون بزرگ شده اند ) در بسط جزئيات  و شناسايی بيشتر آلام و دردهايی که بخاطر منسوب بودن خانوادهً مجددی ها متحمل شده اند ، کمک خواهد کرد.
اززبان شاهد عينی شنيدم که : " چون پنجه های دست راست عزيز اکبری معروف به عزيز اکسا بسته بود ، لست نام ها به وسيلهً خود زندانيان و به دست خانم گل مکی دختر فضل عثمان مجددی بنوشت."
 
گزارشی درکتاب " درپشت پرده های جنگ افغانستان " نوشته الکساندر ماريوف آمده است. نامبرده در سالهای ( 1980 ـ 1981 ) مشاور ارشد نظامی در افغانستان بود.
چند مثال او را که حاکی از زيرپای نهادن حقوق انسانی است بخوانيم وازين راه حال و روزگار زنان و اطفال کشته شدگان آن جنايت را بياوريم :
" شب در فرودگاه مانديم. رفيع ، نجيب ، سربلند ، گلابزوی و ديگران به هرات رفتند. نجيب بخوبی ميدانست که داده های دقيق در دست دارم که دشمنها با با دور انداختن سلاحهای خود به مساجد شهر پناه برده و درآنجا سرگرم نيايش اند. بنابرارزيابی های نخستين ، شمار آنها به 600 ـ 800 نفر ميرسيد. رئيس خاد قرار بود آنها را بازداشت کند ...
نجيب با خاد خود دست به پاکسازی درميان اسيران جنگی زد.
جنرال پتروخالکو با پريشانی و دلهره آمده و گفت :
ـ ببخشيد ! در هرات نجيب با " خاد " ( تکيه از ماست ) خود دارند آدم می کشند.
ـ که را؟ اسيران را ؟
ـ آری بدون دادگاه و بازپرسی!
از خشونت بيش ازحد نجيب پزشک آگاهی داشتم ، مگر با آنهم تصور نمی کردم پس از پخش پيامهايی که به حريف فرستاده بوديم و درآن تضمين نموديم که هرگاه تسليم شوند کسی آنها را نخواهد کشت ، او دستور تيرباران صادر کند. اين ديگر وحشيانه و ددمنشانه بود.
تلاش ورزيدم جلو تيربارانها را بگيرم ، مگر نجيب پاسخ داد که او بدستور مستقيم ببرک کارمل اين کار را ميکند...
در زندگی آدمهای بی رحم و نابکار را ديده بودم ، مگر نه به اين پيمانه ...
ازسرهنگ خليل پرسيدم :
نجيب چند نفر را درهرات تيرباران کرد؟
ـ بيش از سيصد نفر را ...
پروردگارا !
خليل افزود :
اين شغال گنده ( نجيب ) به خاطر هرات روزی سزای خود را خواهد ديد.
... جناح پرچم هرآنچه را که به عنوان اعمال زشت به امين نسبت ميداد با اندکی تفاوت سليقه يی انجام داد. شايد يکی از تفاوتها دراين باشد که در دورهً تره کی ـ امين روسای اگسا و کام اسم خود را در پای لست زندانيان و مکتوبهای انتقال آنها به زندانها می نوشتند ، اما در دورهً ببرک و رياست نجيب کمتر چنين کاری کرده اند".



========================================================================





درنگی بر زمینه­های

استبدادشناسی نادرشاه

با مکثی بر چگونه­گی قربانی شدن عبدالرحمان لودین




کوتاه سخنی
به­عنوان پیشدرآمد


     از اعلان پادشاهی محمد نادرخان در ٢٣ میزان ١٣٠٨ خورشیدی؛ دیری نگذشته بود که اوامـر خشونت­آمیز او؛ و تصامیم مشترکش با برادران، که در مجالس خانواده­گی اتخاذ می­گردید؛ به زنده­گانی برخی از نخبه­ترین و مطرح­ترین شخصیت­های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور مان در کابل به شیوه­های بسیار فجیعانه پایان داد؛ و تعداد زیادی ازین­گونه اشخاص را به زندان­های مخوف و قرون وسطایی خویش در بند کشید.
     برای دریافت علل و عوامل چنین عملکرد و آشنایی با سرچشمه­های اینگونه لزومدیدها، جستار کوتاهی نیز میتواند مارا به­الهامگاه مطلقیت واستبداد نادرشاه رهنمون گردد که در رأس تمام عوامل، علاقه­مندی شخصی او به نظام دیکتاتوری و جلوگیری مردم از مشارکت در قدرت سیاسی کشور، به­عنوان بدیل نظام سیاسی نسبتاً متفاوت امانی خودنمایی دارد که شوربختانه، چنین گونه نظام مورد پسند نادرخان و طرز بینش، اداره و حتی عملکردش، پس از کشته شدن او نیز برای سالیان متمادی بدرازا کشید؛ و با تأسف که هنوز هم در جامعه­ی ما طرفدارانی دارد.
     در تأملی کوتاه روی این موضوع، هم به گذرگاه­های زندگی و دیدگاه­های سیاسی نادرشاه می پردازیم وهم افکار، اندیشه­ها و کارکردهای یکتن از قربانیان او ـ عبدالرحمان لودین ـ را مورد ­نگرش قرار می دهیم؛ زیرا این نمونۀ گزینشی ما، یکی از اندیشمندترین و برجسته­ترین نماینده­گان قربانیان استبداد نادریست که وجودش برای جامعۀ ما غنیمتی گرانبها بود. پهلوی هم قراردادن تابلوهایی از شخصیت­های این­دو چهره­ی معروف تاریخ کشور مارا منصه­ی قضاوت تاریخ در مورد خوب کردن و بد کردن سربرآورده­گان تاریخ معاصر رهنمون خواهد گردید و مارا در برابر آیینه­ی تاریخ قرار خواهد داد. در چنین موقعیتی هم سنگرداران دفاع از استبداد نادری که وجود دیکتاتورانی چون امیرعبدالرحمان و نادرخان را برای افغانستان موهبتی ارزیابی میکنند؛ و هم نکوهنده­گان کارکردهای محمد نادرخان و نظام نهادینه شده توسط او؛ در برابر دو تصویر روشن از یک برهه­ی معین تاریخ معاصر قرار خواهند گرفت و درینجا صرف وجدان های بیدار خواهند بود که به قضاوت دادگرانه بنشینند، و حتی استبداد اندیشانِ نا روشنفکر حوزه­ی سیاست و فرهنگ نیز اگر تحجر افکار و جزمیت اندیشه­های شان مانع از رسیدن به قضاوت سالم گردند؛ حداقل خواهند دید که با توجه به زمانه­ی حاکمیت نادرشاه، هیچ دلیل موجهی را نمی­توان سراغ گرفت که ستمکاری های او را برائت دهـد. هرچند مدافعین ستمگری محمدنادرشاه، خواهند گفت که افغانستان آن زمان چنان روش وپیشامدها را ایجاب می­کرد! اما این نگرش زیانبار که سوگمندانه درجامعۀ ما، ریشه های دست نخورده و نابریده یی دارد، بیشتر از مغزهای پوکیده­ی حلقاتی میتراود که از استبداد نادرخانی سود برده اند؛ و یا با جعل وتحریف حقایق که درتاریخنگاری درباری کشورما سایۀ همیشگی داشته است، افکار و برداشت های شان اخته شده است. وضعیت ناگوار و مصیبتبار سه دهه­ی اخیر، چیره گی استبداد بر اداره­ی کشور و گسترده­گی فساد و پراگنده­گی­های چند دهه­ی پسین را نیز در ظهور چنین موضعگیری­های استبدادپرور نمیتوان نادیده گرفت. هستند کسانی که با توجیه ستم و استبداد، کشتار بی­رحمانه و بی­لزوم وطنپرستان و روشنفکران را ناشی از ضرورت­های همان دوره­ی تاریخ! یا نیازهای امنیتی تلقی میکنند؛ ولی هنگامی که دیواره­های چنین ایستاده گیهای زیانمند، با سلاح انتقاد و مهماتِ اسناد ومدارک ترک برمی­دارد و رخنه پذیر می شود ـ چنانکه درچند دهه­ی پسین گواه آن بوده­ایم ـ مدافعین استبداد را از روی ناگزیری یا دلایل اقناعی به اعتراف «حضور اندک اشتباه» نیز وا می­دارد.
     با آنکه تاریخ کشورما و جوامع همانند مان که حدیت خونبار بی­امنیتی و استبداد، خونریزی و مطلقیت فردی و یا خاندانی را پس از تنش­های اجتماعی؛ بویژه پس ازمرگ شاه و امیری همواره داشته است، در ستیز طرفداران حکومت مرکزی با ملک الطوایف مرکزگریز، موارد بسیاری برای تأمل دارد؛ اما قربانیان محمد نادرشاه را باید ازآن تنشها جدا نمود.  زیرا او کسانی را به کشتارگاه ها و بقیه عذابکده ها فرستاد که با وی در پی چنان ستیزی نبودند؛ بلکه این هیأت فکری و نظام مطلقه­ی خاندانی وی بود که برای نشان دادن زهرچشم به مخالفین و رقبا، و برانگیختن رعب و هراس در دل دشمنان بالقوه­ی نظام خویش، به این همه خونریزی نیاز داشت؛ و از همین جهت است که درین نگاره، کارکرد نظام نادرشاه را با مکث بیشتر برعبدالرحمان لودین در معرض بازاندیشی و نتیجه یابی نهاده ایم.  تأمل ما درین نبشته با اشاره به دو چهره؛ دو نُماد مقابل هم، یکی عبدالرحمان لودین و دیگری محمد نادرخان است. چهرۀ نخست را انسانی تغییرطلب و ترقیخواه برای کشور یافته ایم؛ انسانی که آرزوهایش پیشینه های دارند و درگذرگاه آزمونی نظام دهسالۀ امانی، تقاطع کرده است. دردورۀ پاشیده گی شیرازه های جامعه؛ در حکومت چند ماهۀ امیرحبیب الله کلکانی، چندی زندان دیده اما آزاد شده؛ و اما درآغازین ماه های حکمروایی نادرشاه، موضع ترصدآمیز و همکارانه با شاه داشته است. و اما درشخصیت محمد نادرخان، صفات ارجگزاری به داشتن قدرت مطلقه را به گونه یی می یابیم که در نتیجه­ی آن میل کسب ونگهداشت قدرت، بسا از موازین انسانی و اخلاقی در جامعه ما را  نیز زیرپای گذاشت و نهاد دیرپای و زیانمندی را برای جلوگیری از رشد و تعالی مادی و معنوی لازم  جامعه شکل داد. او برای نهادینه ساختن چنین یک ساختار قدرت سیاسی نه تنها دشمنان بالفعل خود را با وسایل مشروع و غیر مشروع سرکوب نمود، بلکه دشمنان بالقوه و حتی آنانی را که امکانات بسیار ضعیف در مخالف قرار گرفتن با نظام او را داشتند؛ با سفاکی بی سابقه­یی از میان برداشت. برای اینکه اسناد، شواهد و مدارک تاریخی این مطلب را بر شما بازگویند نه ما؛ توجه تان را به دو تابلوی زیرین جلب می کنیم. اما پیش از آن مطلبی را شایان یادآوری میدانم که به پیشنهاد عالمانه ی دوست دیرینه ام، پژوهشگر سخت کوش دکتور اسدالله شعوربرمیگردد. وی برای تهیه، ترتیب و تکمیل فراورده های فکری وقلمیی عبدالرحمان لودین، مطرح نمود تا به اسناد چند آرشیو مراجعه نماییم . زیرا آن چی در زمینۀ فراورده های قلمی و تشخیص اندیشه های لودین گرد آورده شده، بسنده نیست. پذیرش آن پیشنهاد درست اماعدم توفیق به منابع آرشیوی، اسباب تأخیر انتشار متنی را فراهم آورد که با مدارک کم ونابسنده تهیه شده بود. بنابرآن تصمیم گرفتیم تا متن در دست داشته را انتشار داده و تلاش در راستای دسترسی به نبشته های لودین وجمع آوری آنها را نیز دنبال نماییم .
                                                                                                       
                                            
                                           نصیرمهرین
                                             هامبورگ/ جرمنی
                      دلو سال 1388 خورشیدی/ فبروری 2010                 
                                                                                      




بخش نخست
 
محمد نادرشاه
نماد خدعه و نیرنگ


سالشمارِ زنده­گی


    محمد نادرشاه در سال ١٢٦٢ خورشیدی مطابق ١٨٨٣میلادی در قصبه­ی دیره دون ایالت پنجاب هند دیده به جهان گشود.١ زیرا خانواده اش در آن هنگام در دیره دون هند بسر می بردند. پدرکلان او محمدیحیی که از مشاورین مورد اعتماد دربار امیر محمدیعقوب خان شمرده می­شد و در ضمن خُسر یا پدر زن امیر نیز بود، در سال ١٨٧٩م. سهم مهمی در بستن معاهده­ی ننگین گندمک با انگلیس­ها ایفا نمود. هنگامی که امیر محمد یعقوب پس از بستن این معاهده، توسط قوای نظامی انگلیس از سلطنت خلع و به هند تبعید گردید، یحیی خان دستور گرفت تا خانواده­ی او را از شهر مزارشریف ولایت بلخ گرفته، به خود او در هند ملحق گرداند و به این ترتیب محمد یحیی و فرزندانش نیز مانند سایر درباریان امیر محمد یعقوب و خانواده­ی امیر شیرعلیخان، در هند ماندگار گردیده مورد حمایت مالی حکومت هند بریتانوی قرار گرفتند.
     یحیی خان که خود فرزند سلطان محمد مشهور به طلایی و برادرزاده­ی امیردوست محمد خان بود؛ از خانمش همدم (دختر وزیر اکبرخان) دو پسر به نام­های محمدآصف و محمد یوسف داشت که هردو با خانواده­ی شان در هند میزیستند. محمد یوسف سه زن داشت . اززن اول خویش ـ شرف سلطانه ـ دارای سه پسر به نام های محمد نادر، شاه ولی و شاه محمود بوده، ازو دختری به اسم محبوب سلطانه نیز داشت که یحیی خان او را در ١٣٢٠ق/١٩٠٢م به زنی امیر حبیب الله خان داد و جنرال اسدالله سراج حاصل این ازدواج بود. و اما از خانم دومی اش که مستوره نام داشت و از نواده­های محمدعظیم خان بود، نیزدارای سه پسر به نام­های محمدعزیز، محمدهاشم و محمدعلی بود. برهان الدین کشککی در کتاب نادر افغان از پنج دختر دیگر محمدیوسف نیز نام برده، ولی تصریح نکرده که این دختران از کدام مادر اند؟ بهر حال؛ در موضوع مورد بحث ما، نقش افراد بالا، با برگشت شان به کشور، از اهمیت ویژه­یی برخوردارست. هرچند نشان دادن روابط خویشاوندی وازدواج­های آنها از منظر تشخیص سلوک و خلقیات یا روانشناسی آن خانواده ایجاب می نماید که تصویر جامعتر ایشان نیز ارایه شود، اما اینجا با گرفتن عصاره­یی از کار انجام شده توسط برخی از پژوهشگران، آرزومند هستیم حق مطلب به­خوبی ادا شده باشد.٢ فرزندان محمدیوسف که در هند برتانوی به­دنیا آمده بودند؛ در همانجا آموزش دیده و به سنین جوانی رسیدند؛ تا اینکه پس از مرگ امیر عبدالرحمان در ١٣١٩ق/١٩٠١م. به کابل برگشتند. نادرخان که درین هنگام هجده سال عمر داشت و امور نظامی را در هند فرا گرفته بود، پس از برگشت به­کابل و راه یافتن خواهرش در حرمسرای امیر در سالی پس از آن، به­رتبه­ی میراسپوری (کندکمشری = جگرنی) به خدمت در نظام پرداخت و در جوار امیرحبیب الله خان که پدر و کاکایش به­عنوان مصاحبین خاص او تعیین گردیده بودند؛ پله­های رشد و ارتقأ را به سرعت پیمود. در 1323ق/ 1905م. به رتبه­ی برگدی (غندمشری = دگرمنی) و در ١٢٢٦ق/ ١٩٠٨م. پس از سفر سال پیشین هند در معیت امیر، به رتبه­ی جرنیلی (لوامشر = دگروال) نایل آمده، فرماندهی گارد محافظ شخصی امیر حبیب الله به­او سپرده شد.٣ به­دنبال فرونشاندن قیام ١٩١٢- ١٩١٣ مردم پکتیا، به رتبه­ی نایب­سالاری (فرقه مشری = جنرالی) رسید. در جریانات سیاسی داخل دربار ابتدأ همکاری با شهزاده عین الدوله امان الله خان و "حزب دربار" را برگزید و گفته می­شود که در قتل شوهر خواهرش ـ امیر حبیب الله خان ـ سهم گرفت ولی در جریان بی نظمیی نسبی پس از قتل امیر در شکارگاه کله گوش لغمان، که احساسات افراد وفادار به او جریحه دار شده بود، از طرف عساکر بی خبر از کنه جریانات توقیف گردیده، تحت الحفظ به کابل فرستاده شد. اما با آزادی مسلمی که در انتظاراو بود؛ نه تنها که توسط پادشاه جدید از حبس رهایی یافت؛ بلکه به حیث وزیرحربیه (دفاع ملی) نیز تعیین گردید و دو ماه پس ازآن با حفظ مقام، قوماندانی یکی از جبهات مهم جنگ با انگلیس­هارا به عهده گرفت؛ و پس از پیروزی نیروهای تحت رهبری او در جبهۀ تل؛ شهرت به­سزایی یافت و به رتبۀ سپه سالاری (فرقه مشر قدمدار = تورن جنرالی که بلندترین رتبه­ی نظامی در اردوی افغانستان بود) نایل آمد. سالی بعد نیز با حفظ مقام وزارت حربیه، ریاست هیأت تنظیمیۀ قطغن و بدخشان را به عهده گرفت و برای پیاده کردن سیستم جدید دولتی و ساختن نظام اداری به آن ولایت رفت.
     از رویدادهای بعدی برمیاید که میانه­ی شاه امان الله و نادرخان، به­دلیل اختلاف نظر شان پیرامون اصلاحات و شخصیت­هایی که وظایف مهم دولتی را عهده دار بودند، مخصوصاً مشارکت افراد غیر از خانواده و قبیله­ی مربوط خانواده­ی شاهی در امور دولت؛ به­سردی، اختلاف و ناسازگاری رسیده گرایید. وقتی شاه امان الله اورا به­حیث سفیر افغانستان در فرانسه فرستاد؛ روابط از جانب نادرخان گونه­ی تیره­تری را بخود گرفت. نادر با توجه به­اشغال مقامات مهم دولتی توسط رقیبانش، حسودانه پنداشت که شاه اورا به حاشیه رانده است. پس با کناره­گیری از مقام سفارت، عکس­العمل جدی­تری از خود نشان داده، زمینه­ی تیره­تر شدن مناسباتش را با دربار کابل فراهم آورد که این عمل او زمینه­های مساعد جدیدی برای بحرانی در نظام امانی وارد کرده بودند، فراهم آورد.

* * *
     هنگام توجه به فراز بردن های نادر وبرادرانش که آنها نیز از ­رتبه­های سراوسی، سرسراوسی و میرآخوری به­کار در نظام آغاز نموده بودند، گفتنی به نظر میاید که عامل قومی، پیوند خانواده گی و بهره مندی ازشجره هایی که خون شریکی برادران مصاحب را با امیرحبیب الله نشان می دهند، موهبت دیگری در دسترسی پسران ونواده های یحیی خان برای رسیدن به مقامات حساس ادارۀ حبیب الله خان بود. یحیی خان که در پیوند دادن خود با ارباب قدرت شهرت خاص و مهارت کامل داشت، در عهد امارت کاکایش ـ امیر دوست محمد ـ با نواسه­ی او همدم که دختر وزیر اکبرخان بود؛ ازدواج کرد. اما پس از آنکه مناسبات شاه و پسرش بهم خورده، بنا به شایعه­ی معروف، اکبرخان به دستور پدر مسموم گردید؛ یحیی خان به کشمیر گریخت و در هنگام اقامت هفت ساله­ی خویش در سرینگر، خواست با تزویج یکی از نواسه­های والی آن سامان ـ محمدعظیم خان ـ برای پسرش محمد یوسف، در ساختار قدرت سیاسی کشمیر راه یابد، ولی به­زودی با وفات امیر در هرات، پسرش شهزاده شیرعلی بر اریکه­ی شاهی کابل تکیه زده، ولایت کشمیر نیز به کسی دیگر سپرده شد. یحیی خان به کابل بر­گشت و به تصور اینکه شهزاده محمدیعقوب والی کابل که پسر ارشد شاه بود، به ولیعهدی خواهد رسید، دختر خودرا به حباله­ی نکاح او درآورد و به این وسیله، بعدها در دوران پادشاهی چندماهه­ی وی به فرد مهم و تصمیم گیرنده ی دربار او مبدل گشت و در عقد معاهده­ی گندمک با انگلیس ها نقش مهمی بازی کرد. به همین ترتیب، فقط یک سال بعد پس از برگشت به کابل در عهد امیر حبیب الله، ، نواسه اش را با ترفندهایی که در میان مردم کابل زبانزد عوام الناس گشته است، به زنی امیر داده و با این وسیله، پسرانش محمدآصف و محمدیوسف در حلقه­ی مصاحبان خاص امیر قرار گرفته، به مقامی رسیدند که امیر پس از مجالس مشورتی با برادر و فرزندان خویش، به مصلحت­های آنان نیز گوش فرا میداد.


 درباره­ی اینکه چه عاملی سبب شد تا خانواده یحیی خان به افغانستان برگردد، هم ادعای خود آنها و نیز گمانه­های ناشی از لزومدید دولت هند برتانوی برای برگشت شان به افغانستان را نمی توان از نظر افگند. روی همین علت است که درین مطلب دو نظر متفاوت تبارز نموده است :
١- آنان بنابر علاقمندی و رغبت خودشان برای بازگشت به افغانستان، به امیرعبدالرحمان خان مراجعه نموده اند. درینصورت از قراین برمیآید که شنیدن شرایط خوب زندگی برای طایفه­ی محمدزایی در دربار امیر یادشده، و دلتنگی های مهاجرت درهند، درایجاد فضایی برای ابراز تمایل به­بازگشت به کشور مؤثر بوده است .
٢- طرح و نقشه­ی انگلیس و به ویژه تصمیم نایب السلطنه­ی هند ـ جورج کرزن ـ  عامل بازگشت این خاندان به افغانستان بوده است.
     پذیرنده­گان این گمان، لزومدید کرزن را برای جانشین نمودن خاندان یحیی خان پس از مرگ امیر عبدالرحمان در مسند قدرت سیاسی افغانستان درمیان آورده اند. زیرا پنداشته اند که کرزن بالای شهزاده نصرالله و شهزاده حبیب الله فرزند ارشد امیر، اعتماد چندانی نداشت؛ "بنابرین از همان وقت در جستجوی یک بدیل مورد اطمینان و مطلوب خود برای سلطنت آیندۀ افغانستان برآمدند؛ و هیچ بدیل مساعدی که بنا به فارمول انگلیس؛ باید از سلاله­ی محمد زایی، ولی رقیب سرسخت دودمان امیر دوست محمد می بود؛ بهتر از خانواده­ی یحیی خان سراغ شده نمی توانست"٤  پسانتر شباهت همین مسأله را حین دریافت انگیزه ها و عوامل بازگشت نادرخان و برادرانش از نیس فرانسه به سوی افغانستان به وضاحت کامل می بینیم .
     نکته­ی مهم دیگری که در پوشیده نگهداشتن آن سعی کرده اند، آنست که از تحصیلات خانواده­ی یحیی خان در هند هیچ چیزی نگفته اند؛ برهان الدین کشککی در کتاب نادر افغان خود تعلیمات نظامی نادرخان در دیره دون را خصوصی و خانه­گی قلمداد نموده و باز در قسمت آشنایی او با زبان های خارجی از اردو، انگلیسی، فرانسوی و ترکی یاد می­کند. آیا میتوان باور داشت که فرزندان خانواده­ی یحیی خان در دیره دون از تعلیمات رسمی محروم بوده اند؟ حال آنکه فرزندان امیر محمد یعقوب خان و دیگر ارکان دولت سابق افغانستان در آنجا مشغول تعلیم و آموزش بوده اند. حتی فرزندان غازی محمد ایوب خان فاتح میوند که دشمن درجه یک انگلیس نیز بود؛ در مکاتب نظامی آنها ها بدون کدام مانعی تحصیل کردند و در اردوی هند بریتانوی و پسان ها در اردوی پاکستان تا درجه­ی جنرالی نیز رسیدند؛ مانند جنرال عمادالدین ایوب و چندین تن دیگر.  روی این حقایق مسلم میتوان گفت که نادرخان و برادرانش در مکاتب نظامی انگلیس ها تربیت یافته بودند، تا روزی در کشور شان نقشی به سود آنها ایفأ نمایند، چنانکه کردند؛ و آشنایی کامل آنها با زبان انگلیسی دلیل دیگری بر تربیت یافتن آنها در مکاتب انگلیس­ها در پنجاب بوده می تواند.


نکاتی پیرامون استبداد نادرشاه­


         به­تصویر کشیدن استبداد نادرخان را از دست یازیدن او به­ستانیدن جان شخصیت­های مطرح  کشور می­آغازیم :
    نادر به­ساده­گی دستور می­داد که فلان اشخاص را دستگیر نموده، سپس به­دار بزنید؛ یا فلان کس را همین حالا و در حضور همه چاماری نمایید. با درنگی بر عمق چنین اوامر و دستورات، ملتفت خواهیم شد که صدور دساتیر قتل به شیوه­های فجیعانه توسط پادشاهی تازه به­قدرت رسیده­یی که هنوز نیاز به تأیید مردم داشته محتاج پشتیبانی افراد و نیروهای سیاسی جامعه بود، مُهر و نشان مطلقیت دیرینه و استبداد تاریخی را در پیشانی داشته؛ شیوه­ی حکومتداری را با ویژه­گی­های قرون وسطایی اش به نمایش میگیرد؛ زیرا چنین رویکردی در درازنای تاریخ حاکمیت فقط به­وسیله­ خودکامه­گان و جباران گاهنامه­ی جامعه­ی بشری اعمال گردیده است و بس؛ و نادرخان نیز با اتخاذ چنان راه و روشی، نشان داد که نُماد استبداد و میراثدار مطلقیت است؛ یعنی جامعه­ی ما طی سده­های پیهم، شاهد حضور چنان ساختاری بوده است که شاه و امیرش صلاحیت نگهداشت و یا پایان­دهی جان مردم و تاراج داشته­های آنها را تمثیل میکرده اند. نادرخان هم پس از رسیدن به­قدرت، کوشید که با پذیرش همان ساختار سنتی فکری به ایجاد نهادهای اجرایی آن بپردازد و در اوضاع تاریخی تا حدودی متفاوت، نظام خودکامه را به تمثیل گرفته در راه نهادینه ساختن آن تلاش ورزد.  پس دور از انتظار نیست که در نفس چنان لزومدیدی، می­نگریم که تصمیم شاه مطلق­است؛ اداره­ی امور در دست شخص اوست؛ محدودیت قانونی که صلاحیت اورا مشروط کند، وجود ندارد. در نتیجه رأی، فکر و اندیشیده گیهای خویش را با هر وسیله­ی ممکن به کرسی می­نشاند؛ و در ادامه­ی چنین امری به نابودی عناصر مخالف و دست بردن به گلوی کسانی پرداخت که سربه تن شان می ارزید. در همین سلسله، چاشتگاهی در قصرشاهانه­ی خویش دستور داد که به زنده گی عبدالرحمان لودین (١٢٧٢- ١٣٠٩ خورشیدی/١٨٩٣- ١٩٠٣م)  پایان داده شود. او دستور مرگ انسانی را داد که چون گل نوشگفته یی بود و با توجه به آنچه در دیدارخویش با مدارک مربوط به او، نگریسته ایم و در صفحات پسین خواهیم آ ورد، به شگوفه نشستن های بسیاری را میشد ازاو انتظار داشت.
     در نتیجه­ی امر شاه و مرگ لودین، جامعه­ی ترقیخواهان ما، آن مرد سیاست ، ادب رزمی و انتقادی، انسان متوسل به قدم و قلم و مبارز نترس و جسور را از دست داد. جامعه به فقدان کسی  روبرو گشت که آگاهی سیاسی و ادبی اش در گفتارها و نوشتارهای وی جلوه­های متبارز روشنفکرانه داشت و در جسارت و سخن به موقع گفتن او نیز تجلی می یافت. هنگامی که می­نگریم، شاه سنگدل، آن گل بهار و خزان دیده را پرپر کرد، تنها نشان دادن چهره­ی کلی استبداد رأی شاه به دریافت چرای قتل پاسخ نمی دهد. میشود گفت که نادرخان اداره­ی امور را در دست گرفته بود و بدلیل اعتقاد به نظام استبدادی چنان اوامری میداد. اما اگر بازهم  این سؤال مخالفت­آمیز فریادی را برمی آورد که چرا ؟ و پاسخ جویی به آن، هم نیازمند نشان دادن استبدا نادر خان است؛ ولی بسنده نیست. زیرا عطف به  استبداد شناسی و از جمله استبداد شناسی مورد نظرما، مستلزم دریافت ویژگیهایی از خاستگاه ها، و تشخیص رنگ و بوی مکانی و زمانی آنست. نتیجۀ مکثی که ازین موارد پیرامون استبداد نادرخان بدست می آیــد، درآغاز نشاندهنده­ی دوعنصرست :
-  عنصرترس که حاکی ازضعف نظام نادری بود.
-  اشتباهات فعالان سیاسی، زمینه­ی مساعدی را در اختیار مطلقیت شاه می گذاشت .
     زمینه­ی توفیق و غلبۀ عنصر نخستین را، اشتباه و توَهُمی مساعدترنموده است که نـُماد آن را  در برداشت­ها و موضعگیری لودین ویاران او آورده ایم. تصور ما اینست که بیشترینه پرداخت­ها به استبداد نادرخان، به این زمینه معطوف نبوده اند. و آن اینست که در قلمرو شناخت لازم هنوز دچار نارسایی و کمبودهای قابل بحث بیشتر هستیم .
     در گستره­ی این بحث، گفتنی است که بدون تردید، اشکال نظام های استبدادی درافغانستان و جهان هنگام دست بردن به جان ومال مردم، خواستگاه­های مشخص زمانی، ذوقی، عقیدتی ، و بارهای مشخص اجتماعی داشته اند. پاسخ مشخص به این سوال را که چرانادر خان دست کشتار شخصیت های مهم برد؟ با دریافت همین مشخصات میتوان بدست آورد. به­سخنی دیگر، لازمست که برای دنبال نمودن جریان آسیب­پذیری جامعه، استبداد و در زمینۀ بحث مورد نظرما، استبداد نادرخان را با ابعادی از ویژه­گی­های آن بشناسیم. ولی با دیدن تنها استبداد نادرشاهی وهراستبداد دیگری، برآیند کار نتیجه یابی تا هنگامی ناقص خواهد بود که جانب قربانیان او شناخته نشوند. تاریخ ما تا حال صرف به همان یادآوری از استبداد دولتی بسنده نموده است.  کمبودها و نارسایی های نهفته درعنصـــر مخالف که در سطح اشتباه ، کمک کننده­ی استبداد بوده است؛ در معرض ارزیابی قرارنگرفته است. در حالیکه توجه به این موضوع ، به ویژه پس از تبارز فعالیت های حزبی و یا گونه یی ازآن همواره حایز اهمیت است؛ مسلم است که درآغاز، آنجا که به عدم تحمل استبداد بمثابه­ی صفت مشترک کلیه نظام های جفاکار می رسیم؛ گمانی برجای نمی­ماند که افکارنادرشاه نیز ازهمان ریشه آب نوشیده است . او بنیاد های نظام خویش را برسلب حق انسانهای دیگر، منع و نفی آنها در راه سهمگیری ایشان در اداره­ی امور شکل داد. اما تاریخ کارکردها و بازشناسی آن روند نیاز دارد که ویژه­گی چهره و کارکردهای انسانهایی را نیز دریابیم که برای بقای مبارزاتی خویش می کوشیده اند. بطورمثال، وقتی کسانی که الهام سیاسی خویش را در خودرایی می بینند، با آگاهی، اطلاع و مشاهده­ی حضور کسانی که ظرفیت چرا گفتن را دارند، در نآرامی و ترس به سرمی برند. پس تصمیم می گیرند که آنها را بکشند. در نظام خودکامه­ی نادرخان نگریسته ایم که بیشترین قربانیان او مخالفینی نبوده اند که اقدام به­عملی علیه او نموده باشند. برخلاف، بخشی از قربانیان نظام استبدادی او درچهره های کسانی معرفی میشوند که یا نظاره گر بوده اند و یا حتا از همکاری با نظام وی دریغ نیز نکرده اند. این ویژه گی استبداد نادرخان، و مقایسۀ آن با حاکمیت امیر حبیب الله خان، شاه امان الله خان و امیر حبیب الله کلکانی، نمایانگر درجه­ی شدت و اوج آن گونۀ از حکومتداری است.
     مورد دیگری نیز شایان یادآوریست که هنگام بازشناسی استبداد نادرشاه، تنها به کمبود نقد جامع نظام و قربانیان او مواجه نمی شویم؛ به ویژه نقدی که خاستگاهش بررسی کلیه اشکال استبداد باشد. حین دریافت این کمبود، خاموشی و اغماضی را می یابیم که طرق و راههای تصرف قدرت سیاسی را از طرف نادرخان با دل و جان پذیرفته اند. در حالیکه میان سیاست های حاکم درهدف تصرف قدرت با اعمال سیاست های حکومتی و مستبدانۀ او رابطه­ی ماهوی و ناگسسته یی وجود دارد. این اغماض به ویژه دربرابر آن زمینه­یی ازاقدامات او مشهودست که دارنده­ی بارهای محیلانه­ی قبیله یی و قومی بوده اند. اقداماتی که ترس از تشخیص مکنونات آنرا همواره در لباس حیل سیاسی و کاربرد خشونت همراهی نموده است. ازآنجایی که بعُد قبیله­یی، قومی و منطقه یی کارکردهای نظام او بصورت قصدی وبنابردلیل روشن تأثیر نهادن عوامل قومی در افغانستان، درکارعده یی ازقلمزنان تاریخنگار و کسانی که ادعای رویکرد جامعه شناسانه بر دریافت استبداد داشته اند، به فراموشی سپرده شده است؛ در نتیجه نقد استبداد نادرخان از قلمرو کار ایشان خارج مانده است. همین غفلت و چشم پوشی ناشی از محدودیت قومی در نگرشها و نگارشها بوده است که (به استثنای چند مورد معدود) استنتاج لازم از استبداد نادرخان ارایه داده نشده است. و بسا که با نشان ندادن آن وجه قومی ـ منطقه یی او، حتا دانایانی که انگیزه­ی گسست از کارکرد نادرخان و موضع انتقادی علیه او ندارند؛ بصورت منطقی به مواضع دفاع ازو و نظامش میرسند و این درحالیست که می بینیم، رعایت وجدان وارسته از چنان قید و بندها، هیچ نوع موانعی را نباید در برابر دیده گان پژوهشگر ایجاد نماید. درینصورت، آن چــه را که امیرحبیب الله خان، شاه امان الله خان وامیرحبیب الله کلکانی و کسان دیگری درافغانستان نشان دادند؛ بدون هرنوع مانع ومحدودیت، میتوان نگاشت و مطرح نمود.
     درتوضیح بیشترصفات نادرشاه ، این نکات را خیلی برجسته می یابیم :                                                
١ ـ تزویر و ریا با اتخاذ تاکتیک­ها و سیاست­های ظریفانه­ی دپلوماتیک و موفق؛ چنانکه درین ساحات:
ـ در زمینه­ی اغفالِ مدعیان تاج و تخت، چون امان الله خان و یارانش، والی علی احمد، حضرت محمد صادق مجددی (نورالمشایخ) و امثال آنها.
ـ در زمینه­ی استفاده از عامل منطقه یی ـ قومی با در پیش گرفتن جنگ سمتی- قومی از همان آغاز ورودش به قلمرو قبایل سرحدی هند.
٢ ـ اعمال خشونت در تنظیم امور دولتی.
٣ ـ  شتاب در کاربرد خشونت.
     ٤ ـ انتقام گیری، تعبیت از عامل عقده و عدم فراموش مخالفت­هایی که او و برادرانش در گذشته ها با کارمندان عالیرتبه­ی نظام امانی داشتند  (مانند عقده­گشایی در برابر جنرال محمد ولیخان، جنرال غلام نبی چرخی و خانواده اش، جنرال پینن بیگ خان بدخشی و جنرال زمان خان کنری)
٥ ـ رویکرد به­شیوه­های سنتی مبنی برسپردن اداره­ی اموربه نزدیکان؛ تقسیم قدرت با برادران و در نتیجه ایجاد استبداد خاندانی .  
     تزویر، مکر، حیله و نیرنگ های هنرمندانه و دپلوماتیک، نادرخان را از شروع فعالیتش برای کسب قدرت، زیرنام نجات وطن همراهی نموده است؛ زیرا او پس از آنکه در پنجم دلو ١٣٠٧ شهر نیس فرانسه را ترک نموده به روز نزدهم حوت همانسال به سرحدات افغانسنان رسید؛ با برداشتن نخستین گام­ها در جهت تدارکات نظامی برضد دولت امیر حبیب الله دوم؛ تأکید بر نجات وطن داشت. درحالی که وطن از جانب نیروی اجنبی اشغال نشده بود. بلکه افرادی هیجانی، متأثر از نقش برنامه های دولت و تبلیغ مخالفین آن، به نیروی نظامی تبدیل شده، با استفاده از نارسایی های نظام امانی، زمینه­ی رشد و نمویی یافتند تا قدرت را بدست بیاورند. آنانی که قدرت را بدست آوردند، نیرومند نیز نبودند. بلکه آن ضعف نظام امانی وعدم دفاع مردم ازآن نظام بود که زمینه­ی ورود شان را بکابل وبه ارگ شاهی مساعد گردانید. ازینرو ادعای نجات درق اموس سیاسی ـ فرهنگی محمد نادرخان را باید دربرداشتی دیگری که او از نجات داشت سراغ نمود. با توجه به کارکردهای نادرخان، بهتر آن تواند بود که تعریف نجات را از برداشت و طرز تلقی همیشگی خانواده­های اشرافی در نظر بگیریم که آنان خویشتن را بدلایل بهره­مندی از امتیازات اجتماعی و سیاسی، سزاوار حکمروایی پنداشته، انحصار قدرت را مخصوص خود میدانند؛ و اگر "اصل ونسب" و شجره های پیشینیان ایشان "کریم الطرفین" بوده است، سایه­ی محرک های بیشتر برای نجات قدرت از دست رفته، ایشان را همراهی کرده است. نادرخان نیز با توجه به پیشینه­ی حدود دو سده داشتن قدرت نیاکان خویش، ازآن انگیزه های "نجات" دهی متأثر بود. آن خوی و عادت، ذهنیت مبنی برداشتن همیشه گی قدرت سیاسی را چنان درافکار و آرزوهای ایشان بافته وتنیده بود که از دست رفتن آن را مساوی با از دست رفتن وطن و امنیت می پنداشتند. این چنین است که وقتی حبیب الله کلکانی قدرت را گرفت، افرادی چون نادرخان، در واقع در هیأت فکری و تاریخی خویش به گونه یی ازغصب قدرت بوسیله­ی "بیگانگان" و از دست رفتن وطن مواجه شدند. اما هنرنادرخان دراین بود که مکنونات قلبی و اندیشه­های قبیله یی و دردست داشتن قدرت با ذهنیت سنتی و تاریخی را هرگز اشکارا برزبان نمی آورد. ازینرو در فعالیت های روزمره، زبانی را بکار می برد، که آمیخته با مؤلفه های ظریفانه و دپلوماتیک بود. کاری که در سیاست دستگاه دولتی، توسط او نهادینه و تا امروز نیز مورد کاربرد دولتمردان کشور قرار دارد. باری گمانی نتوان داشت که نارسایی ها، غلط کاری ها و بی کفایتی های نظام امیرحبیب الله کلکانی، به توفیق و پیروزی های نادرخان مساعدت می نمود. همچنان که کلیت اوضاع و ضعف بقیه داعیه داران قدرت، زمینه های رسیدن اورا به کابل هموارتر می کرد. پشتیبانی و اطمینانی را که وی از ناحیه­ی دولت انگلیس داشت، نه تنها فضای مساعدتری ر ابرای رسیدنش به کابل مساعدتر میساخت، بلکه از پیروزی دپلوماسی محیلانه­ی او نیز حکایت دارد. در مورد ادعای ناثواب و نادرست نجات وطن از دست امیر حبیب الله کلکانی، که از طرف نادرخان اصطلاح مروج دزدان سقوی زمان امان الله خان را به عاریت گرفته بود، زمانی میتوان به تردید مواجه شد که زندگی فاقد امنیت و مخاطره آمیز انسانها درهردو نظام مقایسه شوند. درست است که در زمان حکومت نه ماهه­ی حبیب الله کلکان بی کفایتی و نارضایتی حاصله ازآن وجودداشت و رو به گسترش نهاده بود؛ اما آنچه دردوران پس از او اِعمال شد، پهنه یی از بیدادگری های چنان خشن و بی رحمانه را با خود داشت که دولتمردان روستایی و بیسواد عهد حبیب الله کلکانی قدرت به خواب دیدن آن را نیز نداشتند . اگرعدم یادآوری واقعیت های دردناک دوره­ی حبیب الله کلکانی، هر انگیزه و هدفی را که با خود داشته باشد، هر خاستگاهی چون مذهبی ـ دینی ، قومی، سمتی و هر تکیه گاهی که برای دفاع از او در نظرباشد، (حتا عیار نامیدن او) با واقعیت های تلخ حکومتداری وی سازگاری ندارد؛ نادیده گرفتن بنیادهای سیاسی و مظالم برخاسته ازدوره­ی نادرشاهی نیزبارگرانی بردوش وجدان هایی خواهد بود که از یادآوری آنها امتناع می ورزند. هنگام صحبت پیرامون "امنیت" به این موضوع برخواهیم گشت.
     شایان افزودنست که بررسی مسؤولانه و دور از تعصبِ رویش شورش تحت رهبری حبیب الله خادم دین رسول الله؛ و گسترش و پهنا یافتن آن را، در متن کلیت سیاست های دورۀ امانی و در پیوند با بقیه شورشهای چهار گوشۀ افغانستان، میتوان مورد ارزیابی قرار داد؛ بررسیی که مستلزم عطف به جوانب تاریخی و جامعه شناسانه است. اما آنچه پس از پیروزی و«فتوحات نجات بخش» نادرخان در طی چندین دهه­ی پیهم با فحاشی، توهین و تحقیر حریفان او بر کتاب ها تحمیل گردیده است، حاکی از جعلیات فاتحان و فاتح پرورانست. دیدن آن جعلیات از دریچه­ی پاکیزه گی برگهای تاریخ افغانستان، سزاوار ستردن و نکوهیدن است.
  

زیرکی نادرخان
در راه کسب قدرت


     ازآن جاییکه در آغاز تلاش برای دسترسی به تاج و تخت و غصب قدرت سیاسی افغانستان، آشکار ساختن نیات اصلی و پنهانی نادرخان، نه تنها که نمی توانست موفقیتی را برایش به­بار آرد، بلکه درین راستا مشکلسازهم شده می توانست؛ و او با درک این مطلب، چنان علایمی از خود بروز می داد که طرفداران شاه امان الله را متقاعد سازد که در صدد برگرداندن سلطنت به اوست و باید به یاری قوای نادری شتافت؛ از سوی دیگر، مدعیان دیگری را که در پی کسب قدرت و به دست آوردن تاج و تخت بودند، میتوانست با تبسم های دپلوماتیک و سکوت های پر رمز و راز به حاشیه براند. داکتر اکرم عثمان به استناد کتاب خاطرات پدرش نکته­ی جالبی درین زمینه اشاره نموده، می­نویسد: از دفتر خاطرات غلام فاروق خان عثمان٥ که در جریان اقدامات محمد نادرشاه، هنگام ورودش به ولایت جنوبی (ولایات پکتیا، پکتیکا و خوست فعلی) مرحله به مرحله با او همگام بود، برمی­آید که نادرشاه با هوشیاری و تدبیر، تمام موانع را از سر راهش برداشت. سپس او این خاطره­ی پدرش را به سان نمونه­یی از چنان تدابیر او به نقل گرفته، نوشته است: «در ایستگاه­های قطار دهلی و لاهور مستقبلین زیادی که شمار تقریبی آنها به هفت، هشتهزار نفر میرسید، به پیشواز سپهسالار محمد نادر خان حاضر شده بودند. در پیشاور نیز مردم از موکب او و هیات همراهش با گرمجوشی استقبال کردند. ام- ای حکیم چسر و دکتور غلام محمد هندی ساکن منطقه­ی صدر پیشاور، رهایشگاه آبرومندی برای اقامت سپهسالار و همراهانش آماده کرده بودند. پیشاوری­ها با شعارهای «زنده باد امان الله خان!» و «زنده باد نادرخان!» از آنها پذیرایی کردند. درین وقت «والی علی احمد خان» از طریق مهمند وارد پیشاور شد و در«دین هوتل» اقامت گزید. شنیدیم که اورا «ملک قیس» و اهالی «شینوار» غارت کرده اند؛ چه مدعی تاج و تخت افغانستان بود و شینواری ها که دیگر ازاو روگردان شده بودند؛ به سختی تاراجش کردند و حاضر نشدند که به او بیعت بدهند. سپهسالار محمد نادر خان مرا ماموریت داد که به دیدنش بروم و مقصدش را از آمدن به پیشاور جویا شوم. والی علی احمد خان توسط من به سپهسالار محمد نادر خان پیشنهاد کرد که باید به اتفاق یکدیگر به خاطر نجات افغانستان سعی بخرچ دهند، فرقی نمی کند که ریاست کشور ازآن من باشند یا از آن سپهسالار نادرخان. وقتی که آن پیشنهاد را به نادر خان رساندم پوزخند زد و هیچ نگفت.
     یکی ازعلل شادمانی مردم پیشاور شایعه­یی بود که می گفتند سپهسالار نادرخان مصمم است پادشاهی را به اعلیحضرت امان الله خان برگرداند.» داکتر اکرم عثمان ازین یادداشت پدرش نتیجه می­گیرد که: «از قراین و پسمنظر زندگی نادرخان و برادرانش برمی آید که آنها از دیرگاه در فکر تصاحب قدرت سیاسی  بودند و گام به گام چنان آرمانی رادنبال می نمودند.»٦ به تأیید این سخن می توان به چند مورد دیگر نیز اشاره نمود که مکنونات تزویرآمی نادرخان را به وضاحت کامل نشان میدهند :
     نادرخان درسالهای پادشاهی امان الله خان، در چندین مورد با پاره یی از افکار و اعمال او موافقت نشان نداده بود. به طور مثال:
     پیش از همه میدانیم که نادرخان از گونه­ی مشروطه خواهان و اصلاح طلبانی نه بود که بگونه­ی شاه امان­الله می اندیشیدند، بلکه از نزدیکان و محافظین امیرحبیب الله بود. دسترسی به امتیازات اشرافی را که امیر برای پدر و کاکایش (یوسف خان و آصف خان) و فرزندان آنها به شمول محمد نادرخان فراهم نموده بود، به دلبستگی او به­حفاظت نظام می افزود. تنها موردی که پای نادرخان را به یک وحدت عمل در میان آورد، قتل امیر حبیب الله خان است. این چرخش در موضعگیری نادرخان به زیان امیر، بایست هنگامی رونما شده باشد که از تصمیم قاطع و از وزنه­ی توان و سازماندهی امان الله خان متیقن شده بود . آنچه را که غبار از دیدارامان الله خان و نادرخان پیش از قتل امیر می آورد، حاکی ازآنست که نادر در سطح همکاری علیه امیر با فرزند او شهزاده امان الله به تفاهم رسیده بود.٧  آن تفاهم بی­نتیجه نماند. به دنبال آن، نادرخان درجنگ استقلال خوب درخشید و به سپهسالاری رسیده، به گرفتن نشان­ها و القاب عالی دولتی نایل آمد. و این امر بر توقعات بیجایش افزود.
       شورشهای جنوبی، اختلافات درونی جناح­های دربار امانی را تشدید بخشید. با آنکه جزییات این اختلافات تا هنوز نیز منتشرنشده؛ و اسناد لازم از تمام زمینه های اختلافات در دست نیست ؛ اما برنامه هایی را که نادرشاه پس از تصرف قدرت سیاسی به منصه اجرا گذاشت؛ میتواند حاکی از آن باشد که نادرشاه با اصلاحات درونی دربار و مشارکت شخصیت های تحول طلب غیرخاندانی در امور دولتی عهد امانی توافق نداشته است. دو دیگر اینکه در هنگام بغاوت سمت جنوبی علیه نظام امانی که به همکاری استخبارات انگلیس صورت گرفته بود، نادر حاضر نشد به سرکوبی مخالفین بپردازد؛ و شاه وادار گردید، این امر را به عهده­ی جنرال محمدولی بدخشی وزیر امور خارجه بگذارد و با توفیقی که درین کار نصیب بدخشی گردید، عهده­ی وزارت حربیه به دوش وی افتاد؛ و این امر بر نادر گران آمد.
     پذیرفتنی است که دورکردن نادرخان ازوزارت حربیه در ١٩٢٤م اختلاف کوچکی میان او، شاه و طرفدرانش نبوده است. یکسال پیش ازآن کوتاه شدن دست برادران نادرخان از امورنظامی و سپس از دست دادن موقعیت ممتاز خود وی، از موجودیت اختلاف و عدم اعتماد شاه برآنها حکایت دارد. نمیتوان تردید داشت که نادرخان پس از دور شدنش از مسؤولیت امور سرحدات و متعاقب آن از وزارت حربیه، احساس اهانت نموده، و عقده­ی بیشتری را حمل کرده است. به احتمال قوی، در متن وجود اختلافات دیگر، نخستین اختلاف و نارضایتی شدید نادرخان ازهمان موقع برجسته تر شده است. هنگامی که شاه او را در ١٩٢٤ روانه­ی سفارت پاریس نمود، و دوسال بعد، در ١٩٢٦ ازآن مقام برکنار گردید؛ مخالفت او با شاه امان الله شدت بیشتری یافته، تا عزل برادرانش از مناصب دولتی پیشرفته است؛ و به گونه­یی که غبار یاد کرده، درین سال، رشته­ی مناسبات بین شاه و خانواده­ی نادرخان بکلی منقطع گردیده؛ خود او از وزارت مختاری پاریس، برادرش محمد هاشم خان از سفارت ماسکو و محمد عزیزخان برادر بزرگش از وظیفۀ نظارت محصلین افغانستان در فرانسه  معزول شدند.٨ ولی سالنامه­ی کابل که در سومین سال پادشاهی خود او انتشار یافته است درین باره چنین نوشته است: «اعلیحضرت همایونی (منظور محمدنادرشاه است)، در اوایل برج قوس ١٣٠٢ از عهده­ی وزارت حربیه نظر به بعضی موانع مستعفی گردیدند. در سال ١٣٠٣ به وزارت مختاری افغانستان در پاریس منصوب و بتاریخ ١٩ سرطان رهسپار فرانسه گشتند. در ٣٠ نومبر ١٩٢٧م در اثر علالت مزاج استعفای قطعی خویش را اظهار داشته به معالجه پرداختند.»٩  تصور میشود که این گزارش سالنامه­ی کابل مبنی بر "استعفای قطعی"  گونه یی از دادن امتیاز برای نادرخان بوده است. به­هرحال، سبکدوشی نادرخان از سفارت در پاریس، بازگشت آنی او به افغانستان را در قبال نه داشت؛ بلکه این جریان تنها نشانه­یی از عکس العمل نادرخان علیه سیاست های شاه امان الله بود؛ ولی پیوستن چند تن از برادرانش با وی در نیس فرانسه، زمینه­های بهتری را برای پروردن افکار قدرت طلبانه و طرح توطئه­های خطرناک را در ذهن او ایجاد کرد



درزمینه­ی سیاست منطقه یی
با انگلیس وشوروی1

                                                                                                          

نادرشاه خط مشی خویش را در زمینه ی سیاست جهانی و منطقه یی چنین اعلام داشت :

" ادامه وبرقراری واستحکام مناسبات افغانستان با دول خارجه :  مثل زمان امان الله خان که مناسبات افغانستان با دول خارجه  که جریان داشت، جریان خواهد کرد وحکومت موجوده دوستی وسلوک مرغوب دول متحابه را نسبت به افغانستان آرزو  وخواهش دارد. وهم حکومت موجوده با تمام موجودیت خود ، برای حفظ استقلال افغانستان وارائه کردن نظر دوستان وخیر خواهانه ی خویش با دول معاهدین حاضر وآماده است . " *
سیاست منطقه یی نادرشاه بگونه ی دقیق وحساب شده چنان تدوین شده بود که نیازهای تحکیم قدرت مطلقه را جواب بگوید. هنگام ابلاغ سیاست خارجی درباره ی کشورهای منطقه وبه ویژه دو کشور هند بریتانه یی وشوروی که  بیشتر دارنده ی اهمیت بودند؛ چنان اشاره یی هم نشده بود که حاکی از اختلاف  با آنها باشد. اوضاع در کشورهای همسایه نیز به گونه یی بود که اتخاذ آن سیاست وپیشبرد آن کمک می نمود. اتحادشوروی از دوره ی کوتاه امارت امیر حبیب الله کلکانی که پشتیبان ابراهیم بیگ، عصیانگرمخالف تسلط  شوروی  بود، دل خوشی نداشت. نخستین کشوری بود که پس از تصرف قدرت به وسیله ی نادرخان ، پادشاهی او را به رسمیت شناخت . تردیدی نیست که آن به رسمیت شناختن آرزومندی وامیدواری هایی را درزمینه ی ایجاد مشکلات ومحدودیت هابرای نیروهای ابراهیم بیگ با خود داشت که با استفاده ازمهاجرت به افغانستان ، دست به عملیات ضد دولتی در قلمروهای اشغال شده میزد.
 سیاستی را که نادرشاه در برابر ابراهیم بیگ درپیش گرفت، سختگیری ها وسرکوب های خونین بود همراه با لطایف الحیل . درنتیجه ی آن مرکز مخالفت از میان رفت و شخص ابراهیم بیگ از روی ناگزیری ترجیح داد که سر درکف نهاده وبرای مقاومت به شوروی برگردد .
نادرشاه در رابطه با دولت انگلیس، که اداره ی امورهند را دراختیار داشت ، نیز سیاست خاطرخواهانه ی ان کشور رادر پیش گرفت . همانگونه که در زمان پادشاهی امان الله خان  تشبثات وحرکات قبایل سرحدی راعلیه انگلیسها نمی پذیرفت؛ در زمان پادشاهی خویش ، به ویژه هنگام شورش های حومه ی پشاور، علاقه یی به پشتیبانی از آنها نشان نداد . سیاستی را رعایت نمود که دلشادی انگلستان را با خود داشت .
  با ایران نیز به داشتن رابطه ی بدون تشنج ادامه داد.
  چنان چه پیشتر گفتیم ، خواستگاه  اصلی اتخاذ چنان سیاستی، نیاز تحکیم قدرت بود که در مرکز توجه نادر وبرادانش جای داشت . مخالفت های امان الله خان وطرفدارانش علیه نادرشاه ، دشواری های حاصله از شورشهای مردم شمالی که نظام نادرشاهی آنها را دشمن پنداشته بود و مظالم بسیاری را برآنها تعمیل میکرد، نبود پایه های مستحکم اجتماعی وفقدان امکانات تسلیحاتی؛ وازهمه مهمترنداشتن ادعای بیشتر در منطقه، اتخاذ چنان سیاستی را بیشتر زمینه می بخشید.  نادرشاه وبرادرانش چیزی بیش از توفیق تحکیم قدرت درافغانستان نمی خواستند. مثلا ً آنها ادعای مبارزه با کمونیسم شوروی نداشتند که نگرانی ومخالفت های ماسکو را برانگیزد. ویا آزادی مناطق قبایلی واسترداد پشاور را مطرح نمی کردند.  این بود که آن دوکشور( شوروی وبریتانیا) با چنان سیاست منطقه یی دولت افغانستان رضایت داشتند. قرار دادها ی مختلف با کشورهای فوق وبقیه کشورها که بیشترین اروپایی بودند، به نوبه توانست اجرای سیات در نطرداشته ی دولت نادرشاه را کمک برساند.
با این همه ، دولت نادرشاه نیاز داشت که با داشتن دپلوماسی پشت پرده،  درعمل به یکی از کشورهای یادشده تکیه ی بیشتر نماید. کمک های عاجل انگلستان به  دولت او سخن از آن تکیه گاه مورد نیاز ودوست او بود . از طرف دولت  انگلستان به نادرشاه  " 175000 پوند سترلینگ ، ده هزار قبضه تفنگ وپنج ملیون عدد  کارتوس کمک بلاعوض گردید ."
جالب این است که در آغاز، نادرشاه دریافت چنین کمکی را به اطلاع نرسانیده بود. **


  1- برای  این عنوان، متن فشرده یی را آوردیم که پیشترها ازین قلم انتشار یافته است.
  * ماده ی چهارم "خط مشی حکومت اعلیحضرت محمد ادرشاه شهید. سالنامه ی 1312 صفحه ی 9. این خط مشی هنگام جانشینی پسرش محمد ظاهر شاه  به عنوان خط مشی وی بار دیگردرآن سالنامه انتشار یافته است .
** میر محمد صدیق فرهنگ . افغاتستان درپج قرن اخیر صفحه ی 409


زمینه­های مساعد برای نادرخان


     نادرخان با توجه به وضع بحران زده­ی نظام امانی ـ که تشدید هرچه بهتر آن یکی از آرزوهایش بود ـ برای دنبال کردن مقاصد خویش فرصت طلایی یافته بود؛ و از سوی دگر برای تحقق اهدافش امکانات مقدماتی مهمی را در اختیار داشت که بزرگترین آنها وجود برادران همراز و موافقش بود که از استعداد و امکانات عملی برای سازماندهی عملیات نیز بهره­یی داشتند. برخلاف بقیه اشخاص منفرد و کانونهای خانوادگی متفرق، این مزیت برای  نادرخان، زمینه های صحبت، تفاهم و تصمیم مشترک را ایجاد نمود.١٠ و علت این امر واضح نیز هست؛ زیرا تربیت فرزندان متحد و متفق یکی از ایجابات مبرم جوامع قبیلوی و فیودالی بوده، متضمن بقای خانواده و حفظ منافع اقتصادی و سیاسی آنست؛ ولی این اصل در افغانستان توسط امیر عبدالرحمن به شدت کوبیده شد. امیر برای جلوگیری از سر بالا نمودن فیودالان محلی و سران قبایلی که از داشتن برادران و پسران متعدد و نفوذ محلی برخوردار بودند، یا به سرکوب بی­رحمانه­ی شان پرداخت و یا اینکه یک، یا چند تن از پسران آنها را زیر نام غلام بچه به کابل آورده، به دربارش جا داد؛ تا از یک طرف ازین گونه اشخاص گروگانی به دربار داشته باشد که به سبب او نتوانند دست از پا خطا کنند و از سویی دیگر این افراد را امیر مطابق میل خود، آشنا به آداب درباری و وفادار به­خویشتن تربیت نموده، هم در امور ولایات مربوطه­ی شان در آینده با اطمینان خاطر از آنها کار بگیرد و هم با این عملش، عطش قدرت طلبی خان و ملک و ارباب های محلی را فرو نشاند. ولی خانواده­ی نادر با دوری از وطن در درازای هجده سال سلطنت امیر عبدالرحمن ازین جریان مصئون مانده، موقع آنرا یافتند تا فرزندان شان را به­صورت عنعنوی و مطابق به ایجابات فرهنگ قبیلوی تربیت نمایند و از طرف دیگر همبسته­گی آهنین فرزندان و نواسه­های یحیی خان که شامل فرزندان محمدیوسف و محمدآصف می­گردد، در تاریخ حکمروایان کشور ما، حد اقل طی یکهزار سال گذشته، کاملاً بی­نظیر بوده است. با آنکه برخی ها عامل این وحدت آنها را در مشوقات بیرونی دانسته اند؛ ولی هر عاملی که درین موضوع دخیل باشد؛ چنین همدستی و همیاری نادرخان و برادرانش بود که مسیر تاریخ کشور مارا در یکی از حساسترین برهه­های زمانی تغییر داد؛ چنانکه مهمترین نماد آن را در بهم پیوستن این برادران که عبارت بودند نادرخان، هاشم خان، محمد عزیزخان و شاه­ولیخان، در شهر نیس فرانسه برای برگشت به افغانستان و غصب قدرت دولتی می بینیم.
     نامه­ی شاه امان الله عنوانی نادرخان برای تشویق او به سهمگیری در فعالیت ها جهت حل بحران جاری کشور، موهبت دیگری بود برای تطبیق اهداف پنهانی او؛ و دستآویزی محکمی بود برای اغفال طرفداران امان الله خان. او در حالی که با علم ساختن این سند چنین وانمود می­کرد که به هدف برگشت سلطنت به شاه امان الله عازم کشورست، اما از همان آغاز برعکس توصیه های شاه عمل می­کرد؛ چنانکه او برخلاف خواهش امان الله خان که راه شوروی ـ قندهار را برای برگشت او به افغانستان پیشنهاد نموده بود؛ مطابق لزومدیدها و راهبردهایی شخصی و مشوره­ی مقامات انگلیس، راه هند ـ پکتیا را در پیش گرفت؛ زیرا درین مسیر چشمانداز روشن­تری برای تصرف قدرت سیاسی و زمینه های مساعدتری برای تبارز شخص خود می­دید. جریان حرکت، فعالیت و محتوای شعارهای نادرخان نیز نشانداد که او در صدد استفاده از ارتباطات پیشین خود با سران قبایل و متنفذین سمت جنوبی بود؛ چنین نیز شد و سرانجام او حرکت خویش را با اتکأ به پایگاه ها و هرم های قومی، قبیله یی و منطقه یی سمت و سو داده، با این استفاده ازین حربه، از یکسو شاه امان الله و هوادارانش را در انزوا کشید و از طرف دیگر حبیب الله کلکانی و دولت او را در تنگنا قرار داد. شبکه­ی او ضمن طرح شعار نجات وطن، به بسیج نیروهای قومی از جنوب  و شرق کشور مبادرت ورزید. با آنکه تنش عناصر قبیله یی، روند بسیج قومی را باربار به مشکلات مواجه نموده بود، اما شبکه­ی او با طرق گوناگون به ویژه با نشان دادن دشمن مشترک در کابل، مشکلات را از سر راه خویش برداشتند. اما امان الله خان با اتخاذ یگانه راه مقابله با شورشهای جنوب و شرق کشور، که خسارات جبران ناپذیری را بر نظام او تحمیل کرده بود، درآن مناطق نه از داشتن سازماندهنده­گانی بهره مند بود و نه از شعارهایی بهره می جست که نادر آنها را سر داده بود؛ زیرا شاه امان الله که در درازای ده سال سلطنت خود برای ملت سازی تلاش نموده بود؛ درین مرحله­ی حساس مطرح ساختن شعارهای قومی را خاینانه تفسیر می کرد و به نفع دشمن خارجی می دانست.
       نادرخان با بذل انواع رشوت سیاسی و قومی و وعده­ی امتیازات قبیلوی، رؤسای اقوام و قبایل را به مبارزه دعوت می نمود. اما امان الله خان هنگام تقبیح شورشهای تحت رهبری ملا عبدالرشید و ملا عبدالله کلمات تند و اقدامات شدیدی را علیه اقوام آنها بکاربرده بود. نمونه یی از چنین برخورد امان الله خان را در جلسات پایانی مجلس کبیر ملی یا لویه جرگه­ی سال ١٣٠٣ خورشیدی می­بینیم که در آن هنگام، رئیس شورای دولت، خواهش یکعده از مشایخ و سادات سمت جنوبی عنوانی شاه را مطرح نموده از امان الله خان استدعا میکند که توبه آنها را بپذیرد؛ اما شاه برافروخته شده به بدگویی آنها و اقوام ایشان پرداخته و باربار ا ز درد  دلی ناشی از حرکات آنها بود؛ شکوه آمیز گفت:
ترحــــم بر پلنگ تیز دندان           ستمکاری بود بر گوسفندان
احسان، خوبی و نیکی­هایی که من بالای سمت جنوبی که فی الحال بمقابل من برخاسته اند، کرده ام والله به خاندان پدر خود؛ و به­قوم محمدزایی نکرده ام. اگر کدام گروهی از ایشان برای نمایش اتن ملی هم به­کابل میآمد، در بدل آن غرق پول می گردیدند. بیشترین مانور­های عسکری هم از افراد این قوم بدبخت ترتیب و بدشمن نشان داده میشد. بالاخره از میان تمام ملت افغانستان نگهبان های شخصی خود را نیز از میان این طایفه برگزیدم. . .  سینه­های ملعون شان از اعطای نشانهای وفای بی­وفایی مثل ریگ پراست. مالیه­ی همه شرکت کننده­گان جهاد را برای یکسال معاف کردم ولی ازین احسان فراموش کننده­گان را  تا سه سال . . . اکنون در برابر این همه احسانهای من، این قوم بدبخت، جاهل و محسن کش بر روی من میزنند.  لعنت بر ایشان باد!                  
آرزو داشتم  که  کارطوسهای خریداری شده از خارج، به سینه­ی دشمنان ما بخورد . . . بدا بحال سمت جنوبی که امروز اولین اسلحه­یی که از آنطرف میاید، برای کشتن مردم سمت جنوبی میرود . . . عسکر دلیرم کی را میکشد؟ جهال سمت جنوبی را . . . لازمست که عسکرم آن کافرنعمتان بی ایمان را بکشند. سرزنش و مجازات این طوایف جهالت پیشۀ سمت جنوبی تا حال تأخیر رفته . . . افسوس برین ملت جاهل و این عشایر نادان که خود شان تیشۀ ریشۀ خود شده اند . . .
     امان الله خان که قلبش از شورش مردم جنوبی جریحه­ی سختی برداشته بود؛ به این الفاظ بسنده نه کرده به وکلای حاضر در جلسه­ی سمت جنوبی درین مجلس دستور به­پا برخاستن را صادر می­کند. بنابر گزارش برهان الدین کشککی «تمام وکلای جنوبی به استثنای نماینده­گان اقوام منگل، جدران، سلیمان خیل و برخی از اقوام دیگر آن ولایت از داخل تالار با شرمنده­گی خاصی به پا برخاستند؛ و شاه با عتاب به آنها خطاب نموده گفت: شخص شما را نمی گویم، زیرا شما برای ما خدمت کردید، بلکه اشرار بد هنجار و اقوام جهالت شعار تان را از طرف خود هزارهزار بار لعنت میگویم.١١
     نادرخان و برادرانش نه تنها که از تمام این رویدادها آگاهی داشتند، بلکه خود شاهد جریان آنها نیز بودند؛ پس برخلاف امان الله خان، به دلجویی آن قبایل پرداخته، کوشیدند تا با پیروی از سنت های قبایلی، با تدویر جرگه ها به حل اختلافات عشایر و ایجاد تفاهم بین گروه های قومی دو طرف سرحد پرداخته، آنان را برای حمله به کابل بسیج نمایند.
     بهره گیری از تجارب عهد امانی با اجتناب از لغزش­های او در امور سیاسی و گزینش شیوه­های ایل پروری، در کتاب یادداشتهای مارشال شاه ولیخان بخوبی قابل تشخیص است. با آنکه درین کتاب پاره­یی از جریانات سمت جنوبی پس از گذشت سالها به نوشتار درآمده، که قابل تأمل میباشد؛ خاصه آنکه نویسنده­ی آن خود مارشال شاه ولی خان نبوده، بلکه بنا به گفته­ی خبره­گان کابل، به تقریر او توسط استاد صالح محمد پرونتا به نوشتار آمده است،  اما بذر انگیزه­های استفاده جویی و تحریکاتی که منجر به گردهم آیی قوای جنگی قومی گردیده، و در نتیجه سبب بسیج شدن اقوام علیه همدگر شود، در محتویات این یادداشت­ها بخوبی مشهود است؛ چنانکه ارین جملات: «سپه سالار از همان اول شب، پیغام فرستاده مردم خوست را به یک جرگه­ی ملی دعوت داد. فردا در طلوع آفتاب، نخستین بار جرگه­ی قومی منعقد شد. درینجا بود که اولین سنگ تهداب نجات وطن گذاشته شد. مشران (بزرگان ومتنفذین) هر قوم با دسته­های قومی در جرگه شامل شدند. انجام آرزوهای ما مربوط به فیصله­ی این جرگه ها بود . . . (سپه سالار) مردم را برای یک قیام ملی جهت حفظ آبرو و حفظ نظام و اجتماع و طرد ظلم و جهل دعوت کرد و چنان با شجاعت و ایمان و اطمینان کامل سخن راند که همگان یکباره به شور و شعف درآمدند و کمال آمادگی و قربانی خود را در راه  دفاع وطن و حفظ امنیت و همراهی با نظریات خیرخواهانه­ی سپهسالار اظهار نمودند . . .  سپه سالار، سردار شاه محمود خان غازی را با الله نواز خان به خوست احضار فرمود، مجلس­ها شروع گردید. عاقبت تجویز شد که باید به سه منطقه تقسیم شویم. سردار شاه محمود خان به جاجی برود و آنجا قوای قومی را تشکیل داده خود را به گردیز برساند. من در قبائل منگل بروم و در آنجا ترتیبات گرفته خود را به گردیز برسانم و خود سپهسالار به جدران برود و به اتفاق مردم آنجا به گردیز عزیمت کند. الله نواز خان نیز در معیت سپهسالار باشد . . . هر روز مجلس­های قومی برپا میشد . . .»
در خلال همان جلسات وسخنرانی های تهییجی است که نادرخان رشوه­های لفظی را درپهلوی پخش سلاح تحویل سران قومی میکند: «اول باید شستن دامن تاریخ ما ازین لکه­ی بدنامی باشد. آنگاه مسأله­ی سلطنت خود بدست خود عامه­ی ملت افغانستان فیصله خواهد شد. من می­بینم که اگر بزودی این خانه جنگی و سفاکی رفع نشود، خانه­ی اجدادی ما و شما ویران، کشور برباد و استقلال وطن ما  که شما مـردم جنوبی بیشتربه حصول آن سهم دارید، «!» از دست خواهد رفت . . .» . بیان سپهسالار تأثیرخود را بخشید. ١٢ چنین است پر زدن به کلاه مردم با استفاده از احساسات قومی و بزرگسازی عشایر برای سوء استفاده از احساسات قومی و نیروی جنگی آنها.
     محی الدین انیس نیز در بحران و نجات، به­شوراندن احساسات مردم توسط نادرخان و برادرانش اشاره نمود و نوشته است که: «سردار والا سپهسالار صاحب وهر دو برادر محترم شان، شوراندن احساسات مردم را به عهده گرفته اند.» ١٣
     ازآنجایی­که شایع شده بود، نادرخان برای بازگشت شاه امان الله به­قدرت، تلاش میکند؛ ولی او در موقعیتی قرار نداشت که بتواند با صراحت آنرا تکذیب کند؛ و این به­مسأله­یی مبدل گشته بود که اسباب بروز مشکلات از سوی مخالفین امان الله خان می گردید؛ ولی نادرخان این معضلات را نیزبا زیرکی دفع می­نمود . مثلا ً مردمان دریخیل که ملا عبدالله مشهور از قوم آنها بود، برای عبور سپاه نادرخان از منطقه­ی شان که میان خوست و گردیز واقع بود؛ مشکل ایجاد نمودند. اما نادر که پیشبین چنین رویدادی بود، در پهلوی پرهیز از برخورد نظامی؛ با نصیحت و مسالمت­جویی با آنها، راه ارگون را برای رفتن به گردیز در پیش می گرفت. از سوی دیگر می بینیم که او با مشاهده­ی اختلافات ذات­البینی قبایل و توقعات رقابتجویانه­ی آنها برای دریافت سلاح بیشتر، قطعات را به سه بخش تقسیم نموده، هریکی را زیر رهبری خود و برادرانش قرار می­دهد و راه های جداگانه­ی رسیدن به گردیز را برای هریکی از آنها برمی­گزیند. در ادامه­ی این پیروزی­ها و موفقیت­هایی که در حوزۀ بسیج ملیشیای قومی نصیب نادرخان گردید، بهترست که از پیامدهای آن درسوی دیگر، یعنی درجایی­که هدف انگیزشها و تحریک احساسات را تشکیل میداد؛ نیز آگاهی یابیم . رحیم شیون درین زمینه مینویسد: «هنگام عملیات نادرخان علیه کابل، هسته­ی اساسی نیروهایش را ملیشیای قبایلی انگلیسی و جنگجویان قبایل جنوبی که همه لباس افغانی پوشیده بودند؛ تشکیل میداد. قبل از حمله برکابل، نادرخان به آنان وعده نمود که چون شهرتصرف شد، آن را در اختیار قوا بگذارد که در مدت سه شبانه روز غارت کنند. نادرخان بقول وفا کرد. به­گفته­ی شاهدان عینی، شهر کابل از غارت و تجاوز قوای نادرخان، نسبت به آنچه در دوره­ی حبیب الله خان خساره دیده بود، به مراتب متحمل خسارات بیشتر گردید. نادرخان اعلام داشت که امیر افغانستا ن را جرگه تعیین میکند؛ لاکن تمام نمایش مسخره­ی انتخابات آزاد برای آن بود که ١٤ سپتمبر ١٩٢٩ نادرخان ، نادرشاه و امیر افغانستان شد.»١٤
     نادرخان در زمینه­ی بهره گیری از دین مردم نیز با ظرافت بسیار، راه خویش را از امان الله خان جدا کرده بود. هر قدر ادعای کفر و"لاتی" گری امان الله خان در جامعه جای پذیرش یافت، او با توسل به دین و مذهب سعی نمود، اثبات نماید که اصلاحات او مغایر شعائر دینی و اساسات اسلامی نیست. حتا وقتی که تمامی طرح­ها و برنامه­های اصلاحی را پس گرفت، و به­سخنرانی­های دینی توجه بیشترنمود، درآن چیزی جز اثبات مسلمانی و آرزوی حفظ سلطنت خود را  نمیدید. خوش چانسی نادرخان درآن بود که مُهر اتهام ضدیت با دین را درجبین نداشت، و هیچ نیروی خارجی نیز در پی تخریب او نه­بود تا تبلیغی را درین راستا برعلیه او سازمان دهد. افزون براینکه او خود تظاهر بر دینداری داشت؛ سلاح نیرومند قبیله پروری مناطق جنوب و شرق کشور را دردست گرفت. توفیق او در استفاده ازین سلاح درحدی بود که هیچ کسی پیدا نشد تا برای رهبران شورشیان پیشین که با خواستگاه واحد و تعبیر معین دینی در شمال و جنوب و شرق کشور، شورش­ها را شعله ور نموده بودند، بگوید که " شورشیان مسلمان"  نباید همدیگر را بکشند. ولی توفیق محمد نادرخان در استفاده ازین عامل موجود در جامعه به اندازه یی بود که با داشتن شمشیر قومی ـ منطقه یی، دارنده گان آن سلاح پیشین را که کمر نظام امانی را شکسته بودند، در زیر لوای قومی بسیج نماید. بنابر توجه جدی نادرخان به این عامل بود که درجنوبی، وقتی سخنان مخالفین اصلاحات امان الله خان را می شنید، زیرکانه سعی مینمود توجه شان را به وضع موجود و رسیدن بکابل معطوف دارد. در گزارش چهارم حمل، درشرح ادامۀ کوششهای نادرخان می خوانیم : «سردار والا، وسط اردوی یک قوم منگل قرارگرفته، نطق مفصلی از فلاکت و مصیبت مدهشی که نصیب این مملکت شده است، ایراد نموده، دلایل و براهین مقنعی نسبت به ضرورت اسقاط سقو گذشتاندند. نطق درین بار بیست دقیقه دوام کشید. درین اثنا خطیبی از قوم برخاسته و بعد از اظهارعبارات مانده نباشی از طرف قوم، یک تمهید مطول راجع به مذمت دوره­ی سلطنت امانی نمود. مدار شکایت ونالش او تأسیس مکاتب، تمدید سرک، وضع قانون و رفع حجاب نسوان بود. که بعد از قطار کردن یک عده ازین عیب­ها «؟؟» نتیجه را به تکفیر اوشان رسانید. در حالی که این بیانات، سرداروالا را خیلی به تأثر آورده بود، در اخیر برای اطمینان خاطر این جمعیت بزرگ که متهیج شده بودند، تأکید فرمودند که من غیر از خیر مملکت هیچ منظور و مرادی ندارم.»١٥
     شاهدان عینی مجالس نادرخان می­گویند که او، در برابر مردمانی که بنابر برداشت­های خویش از اصلاحات امانی، شاه را تکفیر می­نمودند، چهره­ی تأثرآمیزی بخود میگرفت؛ زیرا نمی­خواست در برابر سلاح دینی که شاه امان الله را به­زیر کشیده بود؛ به مقابله بپردازد. او امان الله خان را شکست دیده­یی ارزیابی نموده بود که واپسین نفس­های سیاسی خویش را میکشد. اما غافل نبود که امان الله خان پیروانی هم دارد. طرفداران او درهند، نادرخان را تشویق به­خدمت برای امان الله نموده بودند. در داخل کشور نیز طرفداران او کم نبودند. نادر نمی­خواست با برانگیختن آنان­ بر علیه خویش، جبهه­ی دیگری بگشاید.  آنچه برای او اهمیت خاص داشت، از میان برداشتن موفقانه­ی امیر حبیب الله کلکانی بود. ازین سبب نادرخان می­کوشید تا با پنهان داشتن مخالفت خود با شاه امان الله و جلوه نمایی­اش همچو عنصر وفادار به­او در انظار عامه­ی مردم؛ هم ظرفیت­های مخالفین امان الله خان را جز نیروی ذخیره­ی خویش داشته باشد و هم از نیروهای طرفداران او به سود خویش استفاده نماید.
     نادرخان که نمی­توانست با شعارهای اسلامی به بسیج نیرو بر ضد نظام حبیب الله کلکانی بپردازد؛ در دیدارهایش با سران اقوام و قبایل، پیوسته دادن امتیازات بزرگ را به آنها وعده می­داد و گاهی نیز در پهلوی این وعده­ها به ابرازمکنونات قلبی خویش نسبت به امان الله خان وا صلاحات او نیز پرداخته از عدم توجه او به قبایل جنوبی انتقاد می کرد و این نکته نیز برای عده­یی از مردم واضح بود که او از سابق با شاه سر ستیز داشته است.
     دین و قومیت به عنوان دو عامل نیرومند بسیج مردم به علت بافت مستحکم آنها در زیرساخت های جامعه همواره مورد استفاده­ی سیاسی قرار گرفته؛ و بر رویدادهای مهم تاریخ ما پیوسته رنگی و نشانی بر جای گذاشته است. ازهمینرو تا زمان رونما شدن تغییرات اساسی و تحولات بنیادی و حضور یافتن عناصرفکری و معنوی قوی تر فرهنگی طرح اساسی ترین مسایل جامعه را نمیشود بدون این دو عنصر به بحث کشید برای مسایل جاری و یا دیرینه­ی جامعه جدا ازآنها طرح­های بهبودخواهانه ریخت. اهمیت این دو عامل و نقش مؤثر آن­ها را زمانی میتوان بهتر درک کرد که به عنصر توحید دهنده­ی دینی د رجنگ­های ضد متجاوزین درتاریخ افغانستان و استفاده­های سؤ از عامل قومی ـ قبیله­یی در جهت استحکام قدرت های ناجایز حداقل در سده­ی پسین توجه نماییم. با نگاه شتابنده­یی نیز میتوان دریافت که در همین چند دهه­ی پسین نیز نحله­هایی از عوامل دینی و مذهبی وعلایق "ایدئولوژیک" دین ناباور و دین ستیز ماتریالیستی و برعکس آن دین شعاران نیز در متابعت از عامل قومی قرار گرفتند. سالها پیش دیدیم که معتقدان به "تجدید تریبت ایدیالوژیک" زیرنام گسست از گرایش قوم و مذهب، و باورمند به مبارزه­ی طبقاتی و وحدت خلقها، ازتأثیرات واستفاده های عامل قومی ـ منطقه یی برکنار نماندند . زیرا این عامل درجامعه­ی ما ریشه های مستحکمی داشته است. همان ژرفنای ریشه­یی عامل قبیله و قومیت در جامعه­ی ما حاکی است که بسا سیاستمداران و قلمزنان در نهانخانه­ی  ضمیر خود، قومی باقی مانده اند. در برابر آنها جنبش اسلامی ما تفاوت انسان را به جز در تقوای شان نباید در بیابند، چنان در ورطه­ی قوم پرستی و قبیله پروری سقوط کردند که اعتصام به حبل الله را نیز فراموش کردند. ولی یادآوری موضوع بهره برداری نادرخان از سلاح قومی ـ منطقه یی، به معنی عدم توجه او به نقش دین ومذهب و روحانیون بلی­گوی نیست. او درحالی که موازی با بهره­گیری­های سمتی و قومی یا نافذترین و مؤثرترین عوامل، برای رسیدن به­قدرت، از آنها استفاده می نمود؛ پس از غصب و تصرف قدرت، از دین همچون وسیله و ابزاری بسیار مهم استفاده نمود . نشاندن هدف بهره بردارانه در نخستین ماده­ی خط مشی او به وضاحت از سؤ استفاده­ی حکومتش از دین و مذهب حکایت دارد. آوردن موادی چون منع رشوت و شراب نوشی درین خط مشی، بیش از آنکه در مورد حل یک مشکل اجتماعی مطرح شده باشد، جنبه­های تحکیم مبارزه با امان الله خان را داشت؛ در حالیکه اگر نظام او احیاناً آلوده به رشوت­ستانی و شرابنوشی هم بوده باشد؛ با این ترفند، نادرخان او و نظامش را به ترویح این دو امر ضد شرعیت ملزم می سازد؛ یعنی متهم به­همان اعمالی که در نظام نادرشاهی و اخلافش این دو کار، به سان بسا از ناهنجاری­های اجتماعی دیگر با شتاب بیشتری گسترش یافت.  
***
     درزمینه­ی گسترش شبکه­ی تصرف قدرت، ظرفیت های پیشینه­ی فعالانِ نادرخان اهمیت داشت؛ چی آنها توانستند در اندک مدت این شبکه را گسترش وسیعتری داده آنعده از مخالفین و ناراضییان از امان الله خان را وارد حلقه­ی شان سازند که هریکی استعداد، توانایی و امکانات احراز موقعیت های کلیدی این پروسه را داشتند؛ مانند ملک جیلانی چپرهاری و محمد گل مومند در شرق کشور و متنفذین خانواده­ی مجددی که در سرتاسر کشور پراگنده بوده، نفوذ قابل توجهی در بین مردم آن­روزگار داشتند و میتوان گفت که خود شبکه­یی بودند فعال و منظم، و درین موقعیت به بهترین متحدین و سازمان­دهنده گان حرکت نادرخان مبدل گردیدند. افزون براینها، شبکه­ی نادرخان، نایب سالار عبدالرحیم صافی ـ والی مقتدر و نیمه مستقل هرات را ـ  که درشکست طرفداران امان الله خان در شمال و در غرب کشور نقش مهمی داشت ـ  با مهارت عجیبی به بیطرفی کامل کشانید و منفعل نمود .
     نادرخان درتمام راهی که برای رسیدن به کابل در پیش گرفته بود، از نجات وطن گفت. در برابر طرفداران شاه امان الله می­گفت که صاحب تاج و تخت اوست و بدیلی در برابرش وجود ندارد و اما در مقابل مخالفین وی این جمله را به­تکرار بر زبان می­آورد که در باره کسی که باید زمام امور آینده­ی کشور را به­دست بگیرد، انتخاب مشخصی ندارد؛ آنچه که اکنون فکرش را به­خود مشغول داشته فقط اینست که چی گونه باید امیر حبیب الله کلکانی را سرنگون ساخت. او به این طریق بر نیت نهفته در ذهن خویش که برای تصرف قدرت داشت؛ پوشش می­نهاد. با آنکه تمامی امکانات عملی و ارکان سازماندهی او برای رسیدن به تخت شاهی معطوف بود و از آن هدف تبعت می نمود، نادر خویشتن را چنان یک ناجی مردم و خیرخواه وطن جلوه می­داد که هرگز درپی تصرف قدرت نیست؛ و این درحالی بود که شخصیت های اطراف او، طرفدار دوباره به قدرت رسیدن امان الله خان نه­بودند؛ و در لحظات سرنوشت سازی که نیاز خواندن خطبه آن­را حساستر می­نمود، مسلم بود که پادشاهی نادرخان را مطرح می نمودند. طوریکه نتایج اقدامات در فرجام کار نشان داد که چنان نیز کردند و نادرخان به تاریخ بیست دوم میزان ١٣٠٨خورشیدی مطابق شانزدهم اکتوبر ١٩٢٩ میلادی، اعلیحضرت محمد نادرشاه غازی شده بر اورنگ شاهی افغانستان تکیه زد. با آنهم، کثرت و فعال بودن دوستان و طرفداران شاه امان الله در کابل و خارج از افغانستان سبب گردیده بود که در ماه­های نخست، نظام نادری استحکام لازم را نداشته باشد و روی این علت، نادرخان هنوز هم از همان نیرنگ کهنه استفاده می نمود که گویا تلاش دارد که امان الله خان را وادار به برگشت به کشور سازد!  جناب محمدآصف آهنگ از زبان پدر شان شهیدمحمد مهدی خان که مدتی سمت منشی پادشاه را داشت، حکایت میکند که: نادرخان در روزهای نخستین پادشاهی­اش در جواب کسانی­که برای اظهار تبریک و تهنیت به دربارش می آمدند؛ میگفت: «به صاحبش تبریک باشد» ١٦ و به­ این وسیله هنوزهم میخواست برای یکعده از طرفدران امان الله خان برساند که پذیرش مقام شاهی از طرف او مؤقتی است؛ و در ضمن سعی داشت به همین وسیله مخالفین پادشاهی  خویش را نیز تشخیص بدهد.
***
     در نتیجه­ی تاکتیک­های موفقانه اما خونبار نادرخان، نه تنها حبیب الله کلکانی و یارانش شکست دیدند و مردمانی که بیشترین نیروی انسانی و سپاه آن مغضوب نا آگاه از رمز و راز سیاسی او را تشکیل میدادند؛ در معرض آزار، اذیت و تاراج کم مانندی قرار گرفتند؛ بلکه برخی از هواداران شاه مستعفی و مخلوع ـ امان الله غازی ـ اغفال گردیده و در نتیجه، موفق به گشایش جبهۀ دیگری نشدند. حتا کمک­هایی هم برای نادرخان انجام دادند. انتظار منفعلانه­ی غلام نبی چرخی، کمک­های نقدی غلام صدیق چرخی، و مشارکت عملی جنرال شیراحمد چرخی برای نادرخان، ازین نمونه هایند.  زیرا آنها باور نداشتند که نادرخان از نیس فرانسه  با نیت تصرف قدرت حرکت نموده است .  


مرحله­ی فریب و نیرنگ 


     مکر و فریب نادرخان در برابر نیروهای بالفعل مسلحی مانند قوای حبیب الله کلکانی و یارانش تا زیرپای نهادن تعهدی که در حاشیه­ی صفحه­ی قرآن بسته بود؛ وضاحت بسیار دارد. او برای جلب اعتماد حبیب الله و یارانش، برادر خویش شاه محمود را که در دوران پادشاهی امیر حبیب الله کلکانی به دربار او در کابل حضور داشت؛ با اماننامه و تعهد کتبی دایر بر عدم اذیت آنها در حاشیه­ی قرآن، نزد او به شمالی فرستاد و ایشان نیز با اطمینان به آن سوگند بزرگ نادرشاه، به­تاریخ اول عقرب ١٣٠٨خورشیدی به کابل آمدند؛ اما هنوز ده روز نگذشته بود که امر اعدام شان به اجرا درآمد.  نادرخان به اینهم بسنده نکرد؛ زیرا به نیکی میدانست که این تعهدشکنی­اش بدون ابراز مخالفت و انزجار قلبی مردم متدین کشور نخواهد ماند، لذا پای آرزومندی ملیشه­های پکتیا را برای کشتن حبیب­الله و یارانش درمیان کشید. و به آن وسیله خوشنودی بخشی از مردم پکتیا و نارضایتی مردم شمالی را دامن زد .
     نادرخان با آنکه مردم شمالی را با قساوت بیمانندی کوبیده بود، با اجبار و کاربرد حیل گوناگون از آنها بیعت گرفت و برای ترور شخصیت و از میان برداشتن جنرال محمد ولی بدخشی وکیل سلطنت شاه امان لله، عریضه جعلی از طرف مردمان آن سامان که زیر فشار سخت و طاقت سوز قرار داشتند؛ تهیه دید. درآن عریضه­ی جعلی چنان وانمود گردیده بود که گویا این محمد ولیخان بود که با همدستی و تشویق حبیب الله کلکانی زمینه های رشد شورش و سقوط نظام امانی را فراهم آورد. پس محمود سامی و محمدولیخا­ن­را روی صحنه­هایی از نمایش سیاسی آورده؛ محاکمات فرمایشی ومحیلانه دایرکردند.١٧  چنان ادعاها و نمایشات مسخره واکنش شدید روشنفکران را برانگیخت و چنان بازتاب وسیعی یافت که رژیم نادری از نتایج و اثرات آن قادر به از بین بردن جنرال محمد ولی بدخشی کفیل مقام پادشاهی عهد امانی نشد و به صدور حکم هشت سال زندان برای او بسنده کرد. اما چهار سال پس از آن، نادرخان با مساعد دیدن زمینه، بدون کدام محاکمه این بزرگمرد تاریخ معاصر مارا به چوبه­ی دار آویخت و با این کارش یکی از سرسخت ترین دشمنان استعمار و یکی از بهترین حامیان استقلال کشور را از سر راهش برداشت.
    با آنکه اختلاف نادرخان با جنرال محمدولی بدخشی و جنرال محمود سامی ریشه در مناسبات شان در هنگام همکاری در وزارت حربیه داشت که منبع آن درجناح بندی­های دوره­ی پادشاهی امان الله خان سراغ گردیده می­تواند؛ ولی استشاره­ی دولت انگلیس را درین امر نمی توان از نظر دور داشت. چی آن چی که در بین مردم معروف است به همین انگیزه ارتباط می­گیرد.
     در همین سلسله، نادرخان برای جلب اطمینان جنرال غلام نبی چرخی ـ یکی از دولتمردان بلندپایه و بلند آوازه­ی دیگر دوره­ی امانی، بازهم برادر دیگر خویش، شاه ولی را نزد او به­اروپا فرستاده برای همکاری با دولت جدید و مشوره برای حل معضلات جاری کشور دعوتش کرد. جنرال غلام نبی چرخی نیز دعوت او را پذیرفته، به کابل برگشت ولی به­تاریخ شانزدهم عقرب ١٣١١خورشیدی، به دستور مستقیم نادرخان و جلو چشمان او و برخی از اعضای خانواده­ی با قنداغ کاری محافظین نادر، فجیعانه به قتل رسید.  ١٨
     یکی دیگر از فریب کاریهای نادرخان این بود که پس از غصب قدرت سیاسی، طی ابلاغ خط مشی حکومت خویش، تمام کوشش را به کاربرد تا نظام خودکامه­ی خانوادگی ـ مطلق­العنانی خود را رنگ و آرایش مذهبی بدهد؛ چنانکه در نخستین ماده­ی خط مشی حکومتش، مذهب حنفی را ستوده و عملا ً مذهب جعفری را در معرض تبعیض و ستم گذاشت . در آن ماده می گوید: «حکومت موجوده، موافق به احکام دین مقدس اسلام و مذهب مذهب حنفی، امور مملکت را اداره و اجرا خواهد کرد. و برای اینکه شریعت غرای محمدی(ص) در امور مملکتی قایم و دایم باشد، ریاست شورای ملی و وزارت عدلیه مسؤول میباشند. شعبۀ احتساب از امور لازمی این حکومت است؛ بیک صورت منظم این شعبه دایرخواهد شد. موافق به احکام دین، اهالی افغانستان بدون امتیاز قومیت و نژاد باهم برادر و در حقوق مساوی یکدیگرشناخته می­شوند، حجاب در افغانستان موافق به­دین و شریعت محمدی صلی الله علیه و سلم قایم خواهد بود.١٩                                
     نادرشاه بدینوسیله با یک تیرِمادۀ خط­ ­مشی خویش، چندین هدف را نشانه گرفته بود. نخست تداوم  رسمیت مذهب حنفی و زیرپای نهادن حقوق حقۀ مذهبی دارنده گان مذهب جعفری در افغانستان . دوم خوشنودی بخش­های از شورشیانی که علیه نظام امانی و مخالف مذهب جعفری بودند. سوم با دایر نمودن شعبه­ی احتساب خواست به ملاهای ساده باور تفهیم نماید که با دایر نمودن آن شعبه، حکومت وی در اداره­ی امور بر طبق شریعت محمدی رفتار می نماید. چهارم، در حالی که در آغاز تبعیض و ستمی را نهادینه می نمود، در سطر بعدی  همان ماده­ی قانون خویش، به­گونه­یی فریبنده ادعای "بدون امتیاز قومیت و نژاد و با هم برادر" بودن اهالی افغانستان را دارد.
     جای دادن نمادین برخی از روحانیون متنفذ در قدرت و رعایت بسا ازموارد محافظه کارانه برای تثبیت و تحکیم  قدرت از همان اهمیت موضوع نزد شاه منشأ می­گرفت. و از سوی دیگر درماده­ی نهم همان خط مشی می بینیم که او، بگونه­ی اغواگرانه کوشیده است که نظام استبدادی خانوادگی را با مقولۀ انتخابات و وکلای شورا بیاراید. چنانکه آورده است: «شورای ملت: وکلای ملت از تمام اهالی بمرکز میرسند. صورت انتخاب بطور سابق بوده، وکلا را  اهالی از دانشمندان و علما و صادقان و بهی­خواهان که ملت برآ نها اعتماد کلی داشته باشد، انتخاب خواهند کرد. وزرای دولت و حکام مسئوول، وکلای ملت خواهند بود. ریاست شورا حق تفتیش خواهد داشت و رئیس شورای ملت از طرف وکلای ملت انتخاب میشود.٢٠
     ظواهر این قانون را چنان آراسته بودند که گویا حکومت دمکراتی وجود دارد که دارای قوه­ی مقننه است و قوۀ اجرائیه نزد آن مسئول میباشد. در حالیکه شاه و برادرانش اختیاردار جان و مال مردم بودند؛ وهیچ نوع انتخابات آزاد و نظارت قوه­ی مقننه­یی بر اعمال مستبدانه­ی آنها حضوری نداشت. این چنین فریبکاری که در بسا از کشورها وجود داشته است، به مراتب خطرناکتر از حکومتداری مستبدینی است که انتخابات، وکلا  و نظارت قوه­ی مقننه رابرسمیت نمی شناسند.
     هیچگونه سند و مدرکی در اختیار نیست که مطابق آنچه که در ماده­ی نهم خط مشی نادرشاه آمده است، انتخاباتی در کشورصورت گرفته باشد.  در حالیکه مدارک و اسناد بیشماری را در اختیار داریم که شاه و برادرانش حکومت مطلقه­ی استبدادی و خاندانی را بر مردم اعمال می نمودند. آنچه را زیر نام شورا داشتند، تجمع افرادی بود که در زیر سایه­ی برچه و خونریزیهای بی محابای حکومت جمع می شدند. با آنکه شاه و برادرانش میدانستند که این ترفند، نه مردم جامعه و نه جهان را فریب داده می­تواند، با آنهم بگونه­ی شرم آوری یک­عده از انسانهای فاقد اراده را برای صحه گذاری تصامیم خویش، زیرنام شورایملی در کابل جمع میکردند تا این قصد را نیز نشان بدهند که در جمیع کارکردهای آنها نظر این نماینده­گان و مشوره­ی اهالی کشور نیز سهیم بوده است ؟!
     مشاوره­ی زمامداران مستبد و مطلق­العنان با برخی عناصر مجرب  و متنفذ  و روحانیون، پیشینه­یی دارد که غالبا ً آرزوی زمامدار خودکامه، تایید لزومدیدهایش بوده است، اما سخن از انتخابات وکلا و شورایی که وزرای دولت و حکام نزد آنها مسئول باشند، ابزاری فریبنده­ی نادرشاه و برادرانش بود که میتواند به فریبکاری سیاسی آنها بیشتر ره ببرد.  نادرشاه و برادرانش با این­گونه ترفندهای سیاسی و فریبنده، زیان دیگری که به­جامعه رسانیدند، آن بود که درک نادرستی از شورا و انتخابات را برای مردم افغانسنان ایجاد کردید.


نادرخان و سلاح خشونت


     نادرشاه فقط اندکی پس از آنکه جانی و توانی یافته، جای پای خود را در مسند قدرت آسیب­ناپذیر یافت؛ دست به قلع و قمع کسانی دراز کرد که نیات مکارانه­اش را به نیکی می­شناختند؛ ازینرو، دو ماه  پس از غصب قدرت و رسیدن به مقام پادشاهی شخصیت های متنقذ و سربرآورده­ی زیرین عهد امانی را به کشتارگاه فرستاد:
ـ نایب سالار پینین بیگ خان غازی بدخشی که در جبهه تل معاون نادرخان بود.
ـ میرزا محمد اکبرخان
ـ امرالدین خان
ـ عبداللطیف خان کوهاتی
ـ محمدنعیم خان کوهاتی
ـ عیسی خان قلعه سفیدی
ـ تازه گلخان لوگری
ـ سلطان محمد خان مرادخانی
ـ محمد حکیم خان چهاردهی وال        
ـ احمدشاه خان کندکمشراحتیاط                      
ـ دوست محمد خان غند مشر پغمانی                 
ـ سیدمحمد خان کندکمشر قندهاری. ٢١
     نادرشاه با اتخاذ تصامیم شتاب آلود برای نابودی مخالفین بالقوه­ی خویش، یک عده از انسانهای جامعه را نابود ساخته و یا به زندان افگند؛ زیرا افزون بر اینکه استبداد رأی بر دستگاه فکری- سیاسی اش حاکم بود، شتاب حرکت سرکوبگرانه یکی از ویژه­گی­های خاص استبداد نادرشاهی را تشکیل می­دهد. شتابی که در واقع معرف ترس او از تلاش­های امان الله خان و طرفدارانش و همچنان خیزش های محلی در شمالی و بقیه نقاط کشور بود؛ مانند قیام مردم دری خیل جدران در سمت جنوبی که برعلیه مظالم و ستم­های او برپا شد؛ ولی به شتاب نادر در کشتن و بستن مردم افزود. او هراس داشت که فرصت را از کف ندهد. ازینرو به قول شادروان غبار « بی حوصله  گی دیوانه وار»  دراعمالش حاکم بود.
     یکی از مظاهرنظام نادرخان مانند همه دروغگویان سیاسی و حکام توطئه گر این بود که، نخست کسانیرا که مخالف تشخیص میداد به قتل می­رسانید و پس ازآن اعلامیه­های توجیهی و دروغ آمیزی منتشر می­کرد. اعلامیه­هایی را که درباره­ی جنرال پینین بیگ بدخشی، امرالدین خان، جنرال غلام نبی چرخی، عبدالرحمن لودین و امثال شان منتشر کرده است همه و همه حاکی ازین راه و شیوه های دروغ گویانه و حتا بسیار بیشرمانه است. شاهان و امیران پیشین دستور می­دادند و امر شان اجرا میشد. اما نادرخان، می­خواست مجوز قانونی هم نشان دهد! پس، بعد از کشتار شخصیت­های شناخته شده­ی کشور اعلامیه انتشار میداد. در واقع نادرشاه اول می کشت بعد  "محاکمه" میکرد.٢٢ دام گستردن برای جنرال غلام نبی چرخی را که ناشی از توهم نادرخان درباره­ی وی بود؛ مثال می آوریم: پادشاه جنرال چرخی را به روز ١٦ عقرب ١٣١١ برای مشوره و قدم زدن به قصر دلکشا دعوت کرد و او نیز با دو برادر و برادرزاده اش و یکی دو نفر دیگر از نزدیکانش به ارگ رفت؛ اما نادرخان درجلو قصر دلگشا دستور داد تا چرخی را جلو چشم اعضای خانواده­اش به ضرب­های متواتر قنداغ تفنگ بکشند و خود نیز نظاره­گر صحنه­ی مرگ این دوست عهد نوجوانی و همکار دوران ورازت حربیه­ی خود بود؛ و دو روز بعد، خبر اعدام او را با ­صفات یک شخص «قاتل، عیاش، فاسد، قاچاقبر و دزد» چنین به­نشر سپرد: «اعلیحضرت بعد از کشتن غلام نبی، مجلسی مرکب از وزرا، معین­ها، مجالس شورا و اعیان و جمعیت العلما، در صدارت تشکیل داده، سبب کشتن غلام نبی را طرح فرمود. مجلس تصدیق و عریضه تقدیم کرد و نوشت که از اوراق ملحوضه مجلس خیانت­های سابقه و لاحقه­اش (؟) به ثبوت پیوسته، مجازاتیکه اعلیحضرت به او داده اند، موجبات مزید تشکرات عموم اهالی را فراهم ساخته ماهم صمیمانه ازین جامعه خواهی اعلیحضرت تشکر می کنیم.»٢٣
     واقعیت چه بود؟  غلام نبی چرخی از همکاران و یا به الفاظ  دقیق­تر، از "امانیست" ها بود. پس از اعلام سلطنت نادرخان، پادشاهی او را نپذیرفت.  در خارج کشور روابط حسنه­ی خویش را با امان الله خان نگهداشت. ازآنجایی که نادرشاه به سهم و نقش غلام نبی خان چرخی و برادرانش اهمیت بسیاری قایل بود، و میدانست که تداوم مخالفت آنها دولت او را در نا اطمینانی بیشتری قرار خواهد داد، و درصورت همکاری برادران چرخی موفقیت­هایی را دولت او نصیب خواهد شد، برای کشانیدن چرخی بکابل طرحی ریخته شد. در نتیجه برادر نادر، شاولیخان به اروپا سفر نموده و با غلام نبی چرخی یکجا روانه­ی کابل شدند. اینکه شخص روزگار دیده و مجربی چون جنرال غلام نبی چرخی عواقب سفر را چگونه اندیشیده بود، هر چه باشد، اما مسلم است که به آرزوهای نادرشاه سر تعظیم فرو نبرده بود. بنا به گفته­ی برخی از موسفیدان محترمی که در آن زورگار به حلقه­ی برادران چرخی نزدیک بودند؛ او مخصوصاً سیاست قومی و قبیلوی نادرخان را خیانت ملی تلقی نموده و به او توصیه کرده بود که از اتکا به یک طایفه­ی مشخص و افراد خانواده­ی خود، بپرهیزد و در سیاست خارجی نیز تنها طرف انگلیس را که در بین جامعه­ی ما منفورست نگرفته، بی­طرفی یا سیاست بین­البین را اختیار نماید. واضح شده است که شاه وغلام نبی خان درهر هفته چند روزی باهم  دیدارهایی داشتند. با هم قدم میزدند. صحبت هایی که در جریان بوده است، به نارضایتی نادرشاه می افزوده است. به قول میرمحمد صدیق فرهنگ «غلام نبی خان که مردی مردم دار و سخاوت منش بود، خانه اش حیثیت کلوپ عناصر
مخالف را پیدا کرد که در بین شان جواسیس دولت هم پنهان بودند»، پس میتوان به شتاب فرمان اعدام او از طرف شاه پی برد.
     نادرشاه به این تصمیم رسیده بود، پیش ازینکه روزی مطلع شود که غلام نبی خان از کشور خارج شده و یا از دامش جهیده است، او را اعدام کند. نادرشاه با اعدام غلام نبی چرخی در واقع  فردی را از میان برداشت که قویترین درد سر به نظرش میامد. فردی که شاید کافی باشد بگوییم امانیست بود؛ اما دزد و قاچاقبر و عیاش و قاتل نبود. و امروز به روشنی میدانیم که چه کسانی دزد و قاتل و قاچاقبر و عیاش و فاسد بوده اند!  از سوی دیگر، اطلاعیه­ی نفرت انگیزی را که  حکومت پس از شهادت او منتشرکرد، به خوبی از سطح فرهنگ دروغ ـ بمثابه جز جدایی ناپذیر فرهنگ سیاسی نظام­های مطلقه ودروغ پردازـ سخن می­گوید . توسل به بهتان، همواره نظام نادرشاهی را از لحاظ اینکه از شنیدن حقایق ترس داشت،همراهی می­نمود. این چنین است که در تمام اطلاعیه هایی که علیه مخالفین منتشر می نمودند،اندکترین صداقت و حقیقت هم در آنها راه نداشت. انتشار چنین اعلامیه­های تهمت­آمیز و دروغین که درباره­ی محمد عظیم منشی­زاده نیز به­چاپ رسید؛ پس از کشته شدن نادرخان نیز استمرار یافت؛ چنانچه نمونه­ی آن­را در اطلاعیه­یی می­بینیم که در باره­ی ضارب نادرشاه ـ عبدالخالق ـ منتشر شد.
  
گسترش دامنه­ی خشونت


     نظام سلطنتی مطلقه­ی نادرخان، که هر قدمش را با احساس ترس از مردم و نیروهای مخالف خود بر می­داشت، خود در پی آفرینش رعب در دل مردم نیز بود، تا از ترس خود بکاهد. درین راستا یکی از شیوه­های سنتی نظام­های استبدادی مشرقزمین که به­وسیله­ی پیروان او ادامه یافت، عملیه­ی هولناک نابود ساختن همه اعضای خانواده­ی افراد مغضوب بود. و در مواردی که درجه­ی مخالفت افراد با دولت شدت نمی داشت و صرف به حبس های دومدار و یا نامعلوم محکوم می گردید تمام خانواده و نزدیکان او از مأموریت دولت و کار در ادارات رسمی ممنوع گردیده کودکان شان از تحصیل در مکاتب و مؤسسات تعلیمی رسمی محروم می گردیدند تا در آینده توانایی سازمان دادن عملیات انتقامی را نداشته باشند؛ پس زنان، کودکان و نزدیکان محکومان را نیزاعدام و یا زندانی می نمودند که این امر چیزی جز از انتظارمرگ تدریجی برای آنها نبود. نادرخان و نظام او در بعد دیگر می­خواست به این وسیله برای سایر مردم زهرچشم نشان دهد تا از ترس آمدن چنین حالت بالای فرزندان و خانواده های شان در فکر مخالفت با سلطنت و قدرت خانواده­گی آل یحیی نگردند. یکی از مثال های چنین عملکرد نظام نادری برخورد به خانواده­ی محمد عظیم منشی زاده معلم مکتب امانی است که برای بلند کردن صدای اعتراض روشنفکران از برگشت نفوذ سیاسی دولت انگلیس در سیاست دولت افغانستان، با ورود به صحن سفارت انگلیس در کابل، یک تن از کارکنان آن سفارت را کشته بود. او را به جرم این کارش در حویلی محبس دهمزنگ بدار آویخته، اعدام نمودند. اما چنانکه سیدمسعود پوهنیار در کتاب ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان می نویسد پنج برادر او، محمد بشير منشي زاده، محمد كريم منشي زاده، محمد كبير منشي زاده، محمد منير منشي زاده و عبدالله منشي زاده را که از روشنفکران باسواد کابل آن روزگار بودند، برای سالیان درازی به زندان انداختند که سه تن آنها در زندان با زنده­گی پدرود گفتند. ٢٤ یادداشت صبور غفوری در مورد یکی ازین برادران کافی خواهد بود تا حالت دیگران را نیز از روی آن قیاس کنیم: «امروز مولانا بشیر برادر بزرگ عظیم خان را در زندان ارگ آورده در یک اطاق قفل کردند، بیچاره زولانه و زنجیر و الچک و کوته قلفی (زندان تجریدی) میباشد. بیچاره مولانا بشیر یک مرد صاف و ساده بوده، در مکتب حبیبیه تحصیل کرده و اخیراً مدیر اخبار در خان آباد بود. انگلیسی هم میداند، در امور سیاسی مداخله نکرده و با برادران خود رفت و آمد نداشته و شخصی عاجز و شریف است. من یقین دارم که به این قضیه هیچ ارتباط نداشته، قراریکه اطلاع گرفته ایم همه برادران عظیم خان در سرای موتی واقع سراجی محبوس گردیده، عیال و اولادهای شان تحت مراقبت و سخت به تکلیف می باشند.»٢٥  به­همین ترتیب سید کمال محصل در کشور آلمان که به سفارت افغانستان مقیم برلین رفته، محمدعزیز برادرنادرشاه را که در آنجا وزیر مختار بود در ماه جون سال ١٩٣٢م به­ضرب گلوله از پا درآورد.  و در هنگام بازجویی به پلیس آلمان گفته بود که برادر شاه را برای ابراز مخالفت خویش با نفوذ بریتانیه در افغانستان به­قتل رسانده است، زیرا پس از شروع حاکمیت نادرخان و برادرانش، ذهنیت وابستگی آنها به انگلیس بسیارجا افتاده بود. ازین رو هر نوع نارضایتی علیه دربار خودکامه و آزار و اذیت آن­را در پیوند با سیاست­ها و لزومدیدهای انگلیس میدیدند. گرچی سید کمال بر اساس قوانین آلمان در برلین اعدام شد؛ ولی از خانواده­ی او در کابل به­یگانه کاکای او خلاصه می­شد که یک کاسب عادی و بیسوادی بیش نه­بود و از افکار سیاسی و ارتباطات سازمانی برادرزاده اش نیز چیزی نمی دانست. ببینیم که معاصرین آنها از سرنوشت این مرد مظلوم و نا آگاه از همه چیز چی حکایت می کنند: «عموی منحصر به فرد سیدکمال مردی معمر و از هردو گوش ناشنوا بود. هنوز در دکان محقر خود در رسته­ی مسگری کابل مشغول کوفتن چکش بود و ازحوادث روز بیخبر. ناگهان پلیس­های مسلح کابل ریختند و آن مرد بیگناه را دستها بستند. او می پرسید. که چه واقع شده است؟ پلیسها با زحمت زیاد توانستند او را حالی کنند که قوماندان کوتوالی احضارش کرده است، زیرا او به سختی شنوایی خودش را از دست داده بود و هرگز صداهای عادی را احساس نمیکرد. درهرحال او را بردند، اما درعوض دفتر قوماندانی او خودش را ناگهانی مقابل با چوبه­ی دار دید. پس آب خواست، وضو کرده، دو رکعت نمازخواند. او هنوز کلمه­ی اسلام را بر زبان میراند که ریسمان دار را به گردنش انداختند. لمحه­ی بعد تر جسد او روی دارمعلق میزد و شبانگاه در کلبه­ی ویرانه اش، زن و فرزندانش در ماتم او به خاموشی و صبوری می گریستند.» ٢٦
     به­همین­ترتیب، اعضای تقریباً همه خانواده­های اعدام شده گان و زندانیانی که مقهور ستم خاندان سلطنتی بودند، به سرنوشتی دچار می شدند که یا بمیرند و یا اگر زنده می­مانند، از درس و تحصیل و تعلیم بدور باشند. برای این منظور فرزندان و حتا نزدیکان آنها را از کار برطرف و از مکاتب اخراج میکردند. طرح چنین سیاست که به­منظور گسترش سایه­ی ترس از دولت بود، از ژرفنای خشم نادرخان علیه خانواده های مغضوبین نیز ناشی میشد. او به این باور بود که ریشه­های سرکوب شده­گان را برکنند تا از آنها نو نهالانی در آینده­ی جامعه نروید. مبارزه­ی این خانواده­ها برضد چنین مشی نا انسانی دولت و به­خاک برابر کردن تیر نظام نادری در بسا موارد تحسین برانگیزست. به ویژه آن هنگامی که زنان خانواده سعی نموده اند، فرزندان شان بصورت خصوصی درس بخوانند و سواد بیاموزند. از روایت های جناب آصف آهنگ حکایتیست که پس از شهادت پدرشان مهدی جان، چون اجازه نداشتند درمکتب درس بخوانند، بعضی از خویشاوندان ایشان توصیه نموده بودند که باید نزد کسبه کاری به شاگردی بپردازند، تارشته یی را برای کار کردن یاد بگیرند. اما مادر ایشان، پافشاری نموده بود که نه! سعی میکنم حتماً خواندن ونوشتن را یاد بگیرند. همچنین خانم غلام نبی خان چرخی با توجه به فضای زندان و تعداد زیاد زنان و کودکان در آنجا چاره یی سنجیده بود که طبق برنامه هر روز اطفال درس بخوانند. وقتی آنها از زندان رهایی یافتند، نه تنها که همه خواندن و نوشتن را فراگرفته بودند، بلکه هر کدام به زبان خارجی نیز دسترسی داشتند. از شادروان محی الدین انیس مظلوم که حق بسیاری بر جامعه­ی تحول پسند افغانستان دارد، بگوییم که ، پس از مرگ او در زندان، اعضای خانواده اش با چنان دشواری­هایی مواجه گردیدند که اشک آورست. گذشته از دیدن ناگواری­های بسیار، پسرش فرید و دخترش فریده از نعمت سواد بی بهره ماند. فرید تا کنون به­شغل دریوری مصروفیت داشته و دخترش با ازدواج با کاکای بی فرهنگ داکتر نجیب چی سیه روزی ها را متحمل نشد تا مظلومانه جان به جان آفرین تسلیم کرد. بنا به حکایت زنده یاد استاد عبداللطیف پاکدل (که جنازه شان همین امروز سه شنبه ٥عقرب ١٣٨٨/ ٢٧ اکتوبر ٢٠٠٩م در شهر تورنتوی کانادا به­خاک سپرده شد؛ پس از زندانی شدن پدر کلانش مستوفی عبدالقیوم خان، فرزندان بالغ او نیز به زندان افگنده شدند و کودکان از مکاتب اخراج گردیدند، با آنکه کوچکترین پسر مستوفی جناب استاد عبدالرشید بینش به همت شوهر همشیره اش زنده یاد استاد محمد ابراهیم خلیل سواد و دانش آموخت و خود استاد پاکدل به همت سایر اعضای خانواده ولی تا اخیر عمر برای شان در ادارات دولتی کاری داده نشد، صرف در زمانی که عبدالمجید زابلی در مخالفت با دولت قرار گرفت و همه مغضوبین دولت را در بانک ملی جذب نمود، این دو تن نیز در سلک کارمندان آن بانک قرار گرفته به سبب سواد قوی و دانش عمیقی که آموخته بودند به مراتب عالی آن مؤسسه نایل آمدند. به این ترتیب می بینیم که گسترش دامنه­ی خشونت و آزار رسانی دربارسلطنتی افغانستان به خانواده های مخالفین دولت یک بار دیگر میراث استبداد و ظلم شاهان و سلاطین ستمگر مشرقزمین را به نمایش گذاشت که گردآوری اسناد و خاطره­های خانواده­های ستمدیده­ی استبداد خاندانی، خود کتاب مستقلی می شود که داستان­هایش همه پر از آب چشم خواهد بود؛ ازین سبب به ذکر همین چند مثال بالا بسنده می­کنیم .
  
رویکردها و توضیحات


١ - نخستین شماره­ی سالنامه­ی کابل که در سال ١٣١١ خورشیدی از طرف انجمن ادبی کابل به­نشر رسیده بود؛ به­سان کتاب نادر افغان برهان الدین کشککی، ضمن شرح حال نادرشاه، ازنشان دادن جای تولد او (دیره دون هند) امتناع ورزیده است.
     محمدیعقوب ماستر سکوت که در هنگام تیره­گی روابط دولت افغانستان با کشور تازه ایجاد شده­ی پاکستان، با شادروان عبدالحی حبیبی به آن مملکت گریخته و از رادیو کراچی برضد خانواده­ی سلطنتی افغانستان تبلیغ می نمود، همه شب سخنانش را با یکی ازین دو بیت آغاز می کرد که توسط استاد حبیبی سروده شده بود:
از جور دهر دون ستم دیره دون کشیم                         یا رب چی کلفت است که جور دو دون کشیم
یا:
صبا به قهر بگو خاندان یحیا را                                که سر به کوه و بیابان تو داده یی مارا
اشاره به دیره دون در یکی از ابیات بالا، زادگاه آل یحیی را می رساند.
٢ - جالبترین کتابی که سیمای خانواده گی، روابط خویشاوندی و نزدیکان خانواده­ی یحیی خان را به­نیکی ترسیم نموده و معلومات ارزنده و مستندی درباره­ی آنان گردآورده است، جلد دوم افغانستان درمسیر تاریخ میرغلام محمد غبارست. بحث داکتر محمد اکرم عثمان در سایت زنده­گی نیز با آوردن اطلاعات تازه درین مورد، جالب دقت است. همچنان تأملات داکترسیدعبدالله کاظم که با استفاده از منابع بیشتر و منجمله کتاب آتش در افغانستان دیه تالی استوارت و افزودن معلومات جدیدتر نوشته شده است، سخنان غبار را تأیید و تکمیل کرده است.
٣ ـ  کشککی، برهان الدین. نادر افغان. کابل: ریاست عمومی مطابع. ١٣١٠خ. صص ١٢ ـ ١٣.
٤ - کاظم، داکتر سیدعبدالله. زنان افغان زیر فشار عنعنه وتجدد. کالیفرنیا: مؤلف. ٢٠٠٥ م. ص ٢٠٦.
٥ ـ غلام فاروق عثمان فرزند محمدعثمان خان در ٢٦ محرم سال ١٣٢٢ هجری قمری در کوچه­ی خوابگاه کابل به دنیا آمده بود، در ١٣٥٢ ش چشم از جهان پوشید. نخستین همسر او زبیده دختر محمد عزیزخان و برادرزاده­ی نادرخان بود. زمانی که مناسبات شاه امان الله با نادرخان تیره شد، غلام فاروق عثمان احتمالا به جرم وابستگی به گروه نادرخان، مدت کوتاهی به زندان افتاد، و زمانی­که، امیر حبیب الله کلکانی پدر او ـ محمد عثمان ـ را اعدام کرد، غلام فاروق خان به هند بریتانوی پناه برد و در آنجا با همدستی عبد الحسین عزیز و محمد عثمان امیر، در صدد تشکیل گروهی به طرفداری امان الله خان بر آمدند؛ و این اقدام مقارن زمانی بود که شاه امان الله ناگزیر به ترک سلطنت و سیاست گردیده؛ رهسپار اروپا بود. نادرخان که اندکی پس از آن به همراهی برادرانش فعالیت­های سیاسی شانرا در خاک هند بریتانوی آغاز کرد، غلام فاروق عثمان به­آنها پیوست. (به نقل از یادداشت های داکتر اکرم عثمان و با اظهار سپاس از ایشان که نقلی بخشی ازین یادداشت های شان را برای نگارنده فرستادند.)
٦ - عثمان، داکترمحمداکرم. مصاحبه با  فرید سیاوش. سایت زندگی. قسمت سی وسوم. به آدرس:    zendagi.com
منابع زبان انگلیسی برای معلومات فشرده پیرامون نادرشاه :
- Stewart.Djea Talley : Fire in Afganistan.London, 1914-1929.
- Adamec, Ludwig W. Who’s Who of Afganistan. Austeria. 1975. p 198.
٧ – غبار، میر غلام محمد. افغانستان درمسیر تاریخ.  جلد دوم . ص 30 . کابل: مهتمم وناشر حشمت خلیل غبار. ویرجینا . ایالات متحده ی امریکا . جون 1999
٨ – همانجا. ص ٣٤.
٩ – سوانح اعلیحضرت غازی. سالنامۀ کابل . کابل: انجمن ادبی.  ١٣١١ ص ٢.
١٠ ـ استثنای دیگری را که درین زمینه و همدرین عهد دیده میتوانیم، فرزندان سپه سالارغلام حیدرخان چرخی است. ولی اینها که پرورش یافته­ی دربار امیر عبدالرحمن و امیر حبیب الله بودند، با روحیه­ی وفاداری به دولت تا آخرین لحظات نیز به دستگاه سلطنت وفادار ماندند .
١١ - اسناد لویه جرگه­ی سال ١٣٠٣ خورشیدی.  ص ٣٩٣.
١٢ - شاه ولیخان، مارشال. یادداشت های من. کابل: مطبعه دولتی.   صص- ٥٦  -  ٥٤.
١٣ - انیس، محی الدین. بحران و نجات. کابل: مطبعۀ انیس. 1310 خورشیدی .  ص ١٤٠.
١٤ - شیون، محمد رحیم. برگهایی از تاریخ معاصر افغانستان. برگردان از متن روسی: غلام سخی غیرت. مرتب: عبدالشکور حکم . پشاور: مرکز نشراتی  فضل. چاپ دوم . ٢٠٠١م.  ص ١٠٩.
١٥ - بحران و نجات. ص ١٤٥.
١٦ - از صحبت های جناب آهنگ با نویسندۀ این سطور.
١٧ – جریان محاکمات همراه با لزوم دیدهای دربار سلطنتی نخستین بارزیر عنوان پایان منتشر شد: عطأالله  منشی (مدون). راجع به محاکمۀ خائنین ملی وغداران مملکت. کابل: ریاست دیوان عالی. ١٣٠٩ خورشیدی. در سال  زیر عنوان " محاکمه خائنان ملی " در پشاور تجدید چتاپ شده است .
     نادرخان با کشانیدن پای دوتن از شخصیت­های نامداری چون جنرال محمد ولی بدخشی و جنرال محمود سامی به "محاکمه"؛ خواسته بود دو هدف را به یک تیر بکوبد: نخست آنکه گویا خواسته بود  نشان بدهد که سیر عادلانه­ی محاکمات را  رعایت می نماید؛ و دو دیگر اینکه با محاکمه­ی محمدولی خان در پهلوی محمود سامی می­خواست این مطلب را القأ نماید که گویا هردو نفر به یک سطح قرار داشته اند که این توهینی بود به شخصیت پاک و منزه­ی محمد ولی خان؛ زیرا محمود سامی بغدادی قوماندان قوای مرکز عهد امانی با آنکه در امور عسکری استاد شاه امان الله و برادرش عنایت الله معین السلطنه­ی عهد سراجیه بود و در ساختن اردوی مدرن افغانستان سهم مهمی داشت؛ و حتی کتاب های درسی فراوانی برای اردو نوشت که تعدادی از آنها همین حالا در سایت دیجیتال افغانستان به آدرس http://afghanistandl.nyu.edu/  موجود است؛ مانند:
- صرف ونحو فارسی به طرز جدید
- پروغرام فن انداخت
- جغرافیای عسکری
- تعلیم نامه­ی مخابره
- پروغرام علم حساب برای شاگردان مکاتب عسکری
و اما گویند که این شخص دانشمند به سبب نکات عدم پذیرش مردم در سلوک شخصی­اش، چون غرور بیجای و اتهام داشتن روابط با خارج از کشور؛ محبوبیت مردمی نداشت؛ ولی در دوره­ی کار با نادرخان در وزارت حربیه با او هم­نظر نبود؛ و در بسا موارد با نظریات غیر مسلکی نادرخان در اردو به مخالف بر می خاست. از همین سبب بود که این شاه پرعقده وی را به دار آویخت.
     ناگفته نباید گذاشت که پیرامون این دو شخصیت و محاکمه­ی فرمایشی شان مقالات زیادی نوشته است. در سلسله مقالاتی که ماهر سامی پسر جنرال محمود سامی در سال ١٩٩٨ در هفته نامه­ی امید منتشره­ی امریکا به­چاپ سپرد؛ نکات ناگفته­ی زیادی مطرح گردیده و اسناد جالبی به نشر رسیده است که تقریباً همه آنها در کتاب «محمود سامی پاشا» جناب داکترعنایت الله شهرانی نقل گردیده اند. جریان محاکمه­ی این دو تن نیز به صورت کامل در کتاب دیگر داکتر شهرانی زیر عنوان « شاه محمد ولیخان دروازی» نقل گردیده است. خوانند ی علاقمند را برای آگاهی درباره­ی این دو شخصیت و جریان محاکمه­ی شان و پیامد آن به این دو کتاب رجوع می دهیم:
-  شاه محمد ولیخان دروازی وکیل اعلیحضرت امیر امان الله خان. ویراستار: برهان الدین نامق. کانون فرهنگی قزیل چوپان. زمستان ١٣٨٥.
-  محمود سامی پاشا، مشاور نظامی اعلیحضرت شاه امان الله خان غازی. مرکز فرهنگی قزل چوپان. ١٣٨٧ خورشیدی.
 این دو کتاب بهترین سرچشمه برای رسیدن به انگیزه­های نادرخان و شناخت محمد ولی خان و محمود سامی اند. نگارنده­ی این سطرها، پس از مطالعه­ی آنها از انتشار نبشته­یی زیرعنوان «در حاشیۀ محاکمه­ی خائنین» صرفنظرنمودم.
١٨ - چرخی، خالد صدیق. خاطراتم کولن. جرمنی .  چاپخانه مرتضوی .سال 2007 .صص 16- 18  
١٩ -  سالنامه کابل. سال ١٣١١ش. ص ٢.
٢٠ - همانجا.
٢١ - افغانستان درمسیرتاریخ.  ص ٢/٦١.
٢٢ - فرهنگ، میرمحمد صدیق. افغانستان درپنج قرن اخیر.  ص ٤١٥.
٢٣ - افغانستان درمسیر تاریخ. ٢/٥٦. به استناد روزنامه­ی دولتی اصلاح. شماره ٨٣ مورخ ١٨عقرب.  1311
٢٤ - پوهنيار، سيد مسعود. ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد در افغانستان. پشاور: كتابخانه­ي سبا. ١٣٧٦. صص ٢/20، و 117 ـ 120.          
 ٢٥ - غفوری، عبدالصبور. سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ. پشاور: انتشارات آرش. سال1380 خورشیدی .  ص ٢٠٧.
٢٦ - افغانستان درمسیر تاریخ. جلد دوم. ص ٢/ ١٣٢.


بخش دوم
 
عبدالرحمان لودین
نمادی از فداییان روشنفکر


فرازهایی از زنده­گانی لودین


 تولد در شهر کابل:  ١٢٧٢خورشیدی.
فرزند سید احمد خان لودین معروف به کاکا، که یکی از مبارزین برجسته­ی ملی و از جمله­ی مشروطه خواهان نخست شمرده می­ شود؛ سی سال عمرش را در محابس سیاسی گذشتانده بود. او نخستین شیوه­ی عصری سوادآموزی را در زندان تدوین نمود و برای نخستین نصاب تعلیمات ابتدایی بنیان گذاشت که به طرز کاکا معروف بود. کاکا سیداحمد تنها در اردوی افغانستان با این شیوه اش دوازده هزار نفر را باسواد ساخته بود.
تحصیلات تا درجه­ی رشدیه­ی لیسه­ی حبیبیه.
عضوگروه "جوانان افغان"  که روشنفکران پیشتاز دیگر آن عهد چون میرغلام محمد غبار، عبدالهادی داوی و امثال شان نیز در آن عضویت داشتند.
عضو تحریریه­ی دومین نشریه­ی چاپی کشور ـ سراج الاخبار ـ از ١٢٩٠ تا زمان توقیف در ١٢٩٧.
آشنا با زبانهای: فارسی، پشتو، ترکی، اردو و اندکی عربی و انگلیسی .
زندانی سیاسی به مدت هشت ماه به­علت سوء قصد مسلحانه بر ­جان امیر حبیب الله  در ١٢ سرطان ١٢٩٧.
عضو هیأت تحریر روزنامه­ی امان افغان: پس از حصول استقلال سیاسی کشور در ١٩١٩م.
عضو نخستین مرکز قانونگزاری افغانستان.
عضو هیات سیاسی افغانستان در بخارا.
رئیس مرکه­ی پشتو.
عضو شرکت کننده در لویه جرگه­ی ١٣٠٣.
کفالت سرمنشی شاه ١٣٠٣، کناره گیری از کار در امور دولتی .
رئیس شهرداری یا بلدیه­ی قندهار ١٣٠٥.
رئیس گمرکات 
كابل ١٣٠٦- ١٣٠٧.
زندانی سیاسی برای مدت کوتاه در دوره پادشاهی امیر حبیب الله کلکانی در ١٣٠٨.
رئیس شهرداری یا بلدیه­ی کابل در ١٣٠٩/١٩٠٣م.
همدرین سال در سن ٣٧ ساله­گی قرار داشت؛ به دستور نادرشاه در داخل ارگ شاهی تیرباران شد.


مروری بر گزارش­های مرگ لودین


 آنچه ازقلم برخی ازنویسنده گان پیرامون مرگ عبدالرحمان لودین تراویده و اکنون در اختیار ماست، حاوی توحید خبر و تصویر یگانه از موضوع اعدام او نیست. میان گزارش­ها تفاوت­هاییست. از آن میان یکی هم اینست که: نادرشاه روزی پس از صرف غذا با شهردار یا رئیس بلدیه­ی شهر کابل ـ عبدالرحمان لودین ـ به نگهبانان شاهی دستور داد که لودین را بکشند. امر او درآن به­اجرا درآمده، جسد بیجان لودین را بر روی خری نهاده به خانه اش بردند. اما چند تن دیگر از صرف غذا چیزی نه­گفته اند. از بقیه گزارشها و فقدان توحید نظر میان آنها، چنین استنباط می­شود که هنگام اجرای امر شاه و شهادت لودین، اشخاص بیشتری حضورنداشته اند. اینکه شاه در کمال آرامش تصمیم خود را عملی نموده، میتواند لزومدید، طرح قبلی و آمادگی اورا نشان دهد. در واقع شاه با آن دیدار، خواسته بود که هنگام صحبت و حتا صرف غذا با لودین، شخص دیگری حضور نداشته باشد؛ درحالیکه هنگام صدور دستور کشتن جنرال غلام نبی چرخی، جمعیتی ناظر صحنه مرگ او بودند و گزارش قتل او با چشم دیدهای غلام جیلانی چرخی که بعدتر اعدام شد ، سازگاری دارد.
     با آنکه عامل مرگ لودین را می­توان در خشم استبدادی شاه نشان داد، اما به منظور دریافت بیشتر اوصاف و فرهنگ سیاسی آن نظام و نماد سیاسی­اش نادرخان؛ لازمست تا نظریات مختلف در مورد این قتل سیاسی و از جمله دلایل حکومت را پهلوی هم قرار دهیم تا به­ راهی به­سوی حقیقت برده بتوانیم. پس نخست از آنچه که دولت درین موضوع گفته است می آغازیم:
     اصلاح، ارگان نشراتی رسمی دولت در شماره ٦٧ مورخ ٣ اسد ١٣٠٩ خود با اطلاعیه­ی کوتاهی که پس از کشته شدن لودین به­نشر سپرد؛ علت محکومیت اورا چنین توضیح داده است: «نظربه خیانتکاریی که از عبدالرحمان رئیس بلدیه، برضد مفاد و مصالح جامعه قولا ً، کتبا ً(؟) و عملا ً در اغتشاش موجود اشرار قریه­ی کلکان و کهدامن بظهور پیوست، مشارالیه محکوم به اعدام گردیده، تفصیلات خیانت او را به شماره­ی آینده به اطلاع خواهیم رسانید. انشأ الله تعالی»١ ولی اندکی پس ازآن وزیر داخله­ی رژیم به منظور توجیه جنایت نادرخان اتهام دیگر بر قربانی او بست؛ چنانکه غبار به عنوان یک شاهد عینی واقعه نوشته است: «محمد گل خان مهمند وزیر داخله، بر منبر مسجد چوب فروشی کابل بالا شده، نطقی دایر بر کفر، زندقه و الحاد عبدالرحمان ایراد کرد و بوتلی را کشیده به مردم نشان داد و گفت: این بوتل شرابی است که از خانه­ی عبدالرحمان بدست آورده ام»٢ ولی سیدقاسم رشتیا مسموعات خویش از زبان سرمنشی­های حضور ظاهرشاه ـ میرزا محمد نوروز و حافظ نورمحمد کهگدای ـ را چنین نوشته که: «چون واقعه­ی شورش دوم سمت شمالی رونما گردید، عبدالرحمان خان رئیس بلدیه کابل، از دولت خواست تا برای حفظ ماتقدم مردم کابل را مسلح سازد. این پیشنهاد، نادرخان را بر او بدگمان ساخت؛ و هنگامی که لودین دساتیر وی را در کتابچه­ی جیبی خود یادداشت می­گرفت، پادشاه دفترچه­ی اش را باخود گرفت و شب همه محتویات آن را خوانده، تمام یادداشت­ها و اشعار انقلابی وی را مطالعه کرد. فردای آن شب عبدالرحمان لودین را به مجلس وزرا احضار نموده، آنچه را که در یادداشت های او مخالف خود یافته بود، همه را بر رخ وی کشیده؛ فی­المجلس امر نمود که اعدامش کنند.»٣
     سید مسعود پوهنیار با روایت دیگری به تکمیل گفته های رشتیا پرداخته؛ و نوشته است که: چون شورش دوم سمت شمالی بوقوع پیوست، عبدالرحمان خان رئیس بلدیه به جهرچی امر کرد که تا به شهر جهر زند که مردم مراقب حفظ امنیت خود باشند؛ زیرا اوضاع اغتشاش آلودست؛ و این کار او نادرخان را برافروخت که عبدالرحمان بی جهت در شهر و بین مردم خوف و هراس تولید می­کند، لذا او را به­حضور خواسته اعدام نمود.علت برافروخته­گی نادرخان مشتبه شدن برعزایم لودین در آن روز های بحرانی بوده است.٤ میرغلام محمد غبار که از دوستان نزدیک و همفکران لودین بود، جزئیات بیشتری ازین رویداد به دست داده و نوشته است که: در مورد عبدالرحمان خان توطئه­یی سازمان داده شد؛ و آن چنین بود که توسط شیراحمد خان تاجر، یکنفر جهرچی را در بدل اجرت واداشتند که از نام عبدالرحمان خان رئیس بلدیه، دربازارهای کابل جهربزند که: «مردم شمالی (کوهدامن وکوهستان) بغاوت کرده و تا نزدیک کابل رسیده اند . شما مردم کابل هوشیار و حاضر به دفاع خود شوید و دکانها را ببندید». حکومت این کار را تحریک مردم از طرف رئیس بلدیه خوانده، خودش را کشت، خانه اش را تفتیش وآثار قلمی اش را ضبط نمود.»٥ روایت رحیم شیون ازین رویداد نیز مؤید نظر دیگر دانشمندانست که نوشته است: «هنگام قیام کوهدامنی ها، عبدالرحمان لودین از نادرشاه تقاضا نمود به اهالی کابل سلاح توزیع شود. گویا برای اینکه شهر را از شورشیان دفاع کنند. برنامۀ اصلی لودین این بود که اهالی را مسلح سازد و در درجه­ی اول نادرشاه را از بین ببرد. اما پادشاه با تردید بدین پیشنهاد نگریست ومی فهمید که لودین مخالف انگلیس و از همکاران امان الله خانست. اداره­ی جاسوسی انگلیس که فعالانه نادرخان را در گرفتن قدرت و پیگرد طرفدارن امان الله یاری میرساند، نیز این مطلب را میدانست. شایع شده بود که قبلاً کتابچه­ی یادداشت حاوی نظریات انقلابی و اشعار مترقی و انتقادی و نوشته های تاریخی عبدالرحمان لودین دزدی شده بود. همین اسناد بهانه بدست داد که نادرخان بعد از سرکوبی قیام کوهدامن او را زندانی کند و در جون سال ١٩٣٠ در محوطه­ی قصردلکشا تیرباران نماید.»٦
     با آنکه برخی از نکات روایات بالا ایجاب می­کند که موارد سره از ناسره جدا شود؛ مانند اینکه لودین درین برهه­ی زمانی زندانی نشده بود. اما مهم آنست که هیچ یک ازین تفاوت­ها، عمل ظالمانه­ی اعدام لودین را توجیه نمی­کند. به­سخن دیگر، ما با حقیقت رویداد اعدام او مواجه هستیم و به­رغم اینکه تناقض و تفاوت­هایی را درین گزارشها می بینیم، همه­ی آنها بر مرگ بی لزوم و مظلومانه­ی یکی از پرشورترین وطنپرستان تاریخ معاصر ما؛ و سیاست استبدادی و غیر انسانی نادرخان گواهی می­دهند؛ و درین میان آنچه که سخت کراهت انگیز جلوه می­کند، سخنرانی وقیحانه­ی محمد گل مهمند است. ادعا نداریم که در جهت تردید ادعای مستهجن و یاوه­ی مهمند ـ وزیر داخله­ی آن نظام ـ  مبنی بر شرابنوشی، لودین سخن بگوییم. زیرا شرابخواره­ها خود در دربار سلطنتتی کم نبوده اند. اما گویی از نظر او فقط یک بوتل و آنهم در منزل لودین دستیاب شده بود. و جزای آن شراب نوشی را شخص شاه پیش از پیدا کردن بوتل در سطح اعدام تعیین نموده بود که حکم شریعت نیز در چنین موردی اعدام نیست. این ادعا را باید از خواستگاه دیگری از فرهنگ جاهلانه­ی مطلقیت و عوامفریبی؛ و از استفاده­ی سؤ از عقاید دینی مردم در نظر گرفت. انتخاب مسجد برای سخنرانی مهمند، بهتر میتواند جانب تکیه سؤ استفاده جویانۀ دربار سلطنتی را آشکارا نماید.
     نباید در زمینه­ی گناه! "شرابخواری" او مکث نمود؛ زیرا تهمتی از قطار تهمت­های شناخته شده و مورد نیاز خودکامه­گان است. آنها بایست در توجیه اعمال ظالمانه­ی خویش چیزی میگفتند. همانگونه که در گذشته­ها برای مخالفین، سخنی تهمت آمیز گفته اند. کارگزاران دولت­های استبدادی و مطلق­العنان متأثر از فرهنگ سیاسی دروغ­آمیز، همواره به کار تهیه­ی دروغ، دوسیه سازی و توطئه چینی علیه مخالفین و نهفتن حقایق کوشیده اند. از میان صدها نمونه، به مثله نمودن و تکه تکه شدن ابن مقفع و به­دار کردن حسنک وزیر میتوان اشاره نمود. اما زمانه­ی امروزی، به صدای برجای مانده­ی حق خواهی و دسیسه ستیزی و علل اصلی اتهامات گوش داده است. گویا حتا ستمکاران نیز بی­اطلاع از محکومیت آن شیوه ها نبوده اند. اما با گناه بیشتر که با آگاهی و اطلاع از عواقب کار، در پی تداوم شیوه­های مورد نیاز استبدا دعمل کرده اند. باری صدراعظم رژیم ـ شاه محمود خان سپهسالار ـ که خود یک تن از درباریان حکومتگر و از گردانندگان چرخ همان نظام شمرده می­شد؛ گفته بود: «ما نمیتوانیم از حقایق انکار کنیم. اگر امروز انکار هم نماییم، فردا اشخاص دیگری پیدا میشوند که حقایق را بیان کنند»٧
     برای برجسته ساختن کاربرد دروغ در حق لودین، می­توان گفت که سخن از دایر نمودن مجلس وزرأ برای استنطاق و یا هم برای شاهد بودن گناه؟ او کمتر پذیرفتنی است و در کنار تردید آن ادعا میشود پرسید که آیا شخصی در آن حدود از آگاهی و تجربه در سیاست و گرمی و سردی روزگار را دیده، چی­گونه اشعار ضد نادرخان و یا طرح­های حزبی خود را در کتابچه یادداشت­های دولتی نزد نادرخان برده بود؟ و آیا این راه و روش که شاه مخالفین خود را در مجلس وزرا و در محضر آنها به­محاکمه بکشاند؛ و همانجا دستور اعدام آنها را صادر نماید چی­قدر پذیرفتنی می نماید؟
     نادرشاه و برادرش محمد هاشم هرگز دست به چنین عملی نزده اند. زیرا برای آنها اعتنا به وزرا اصلاً مطرح نبود. زیرا چینش اعضای کابینه از میان چنان کسانی صورت نگرفته بود که بتوانند در برابر اراده­ی نادرخان و برادرانش ابراز نظر کرده بتوانند و یا از اعدام­های روبه تزاید، شکوه­یی برلب آرند. حکایت میرزا محمدایوب وزیر مالیه هنوز هم زبانزد همه­گانست. چنانکه جناب پوهنیار نوشته است؛ وزیر یادشده در فاتحه­ی خسربره اش میرزا مهدی جان ـ که توسط رژیم اعدام گردیده بود ـ  شرکت جست، فردای آن روز که برای اشتراک در مجلس وزرأ به قصر صدرات رفت، هاشم خان از وی علت اشتراکش در فاتحه را جویا شد. او گفت به سبب رابطه­ی خانواده­گی درین فاتحه شرکت کرده است؛ زیرا متوفا برادر خانمش بود. هاشم خان در حضور وزرای دیگر سیلی محکمی بر روی وزیر مالیه خوابانده او را درحال از وزارت برطرف کرد.٨  پس نه یادداشت­های مخالفت­آمیز و اشعار انقلابی لودین توجیهی برای خشم شاه گردیده می­تواند و نه درخواست مسلح ساختن مردم کابل؛ بلکه علت­ اصلی و اساسی در خصلت استبدادی شاه و نظام او؛ و عدم تحمل ظرفیت­های موجود در زندگی، و تفکرات لودین برای این دستگاه بوده است؛ ورنه اعدام ده­ها تن دیگر که کتابچه­ی یادداشت و دفتر اشعاری نیز نداشتند؛ و تقاضای تسلیحات برای کسی هم نکرده بودند، چه توجیهی داشته می­تواند؟ قول غبار نیز می­تواند مؤید این نظر باشد که استخدام جهرچی را توطئه و اتهامی بیش بر لودین نه­می داند.
     هریکی از گزارشها و تفسیرهای علل مرگ لودین را پذیرا گردیم، حکایت از بیم دولت و دولتمداران از مردم و بی اطمینانی آنها از اوضاع سیاسی حاکم بر جامعه دارد؛ زیرا تشکیل دولت نادری به آن شیوه­ی بسیار عقبگرایانه و زعامت خود نادرشاه برخلاف خواست مردم و به مدد دشمنان خارجی عنعنوی آنها بوده است. پس همین ویژه گی­ها در بسا از اعدام ها و کاربرد شیوه­های مستبدانه، دولت نادری را چون سایه همراهی کرده است. وجود چنین ترس است که نادرشاه نمی­توانست شخصیتی چون عبدالرحمان لودین را حتا برای لحظه­یی نیز تحمل نماید. پس دور از انتظار نه­بود که استبداد نادرشاهی و ترسی که همزاد آن بود،گلوله­های آتشین را به­سینه­ی پرشور لودین حواله نماید. درین حالت مسلم­است، واقعه نگارانی که این خواستگاه را نیابند و یا نخواهند آنرا درنظر آوردند، کارشان  در نهایت به حضور ابهام منتج میشود. د ر مورد لودین و همه قربانیان آن نظام ، باید این سخن «مارک توین بی» را در نظر داشت که گفته بود: «فاتح امتیاز بزرگی دارد، و یکی از چیزهایی که مؤرخ باید مراقب باشد، آنست که قصه­ی گذشته را منحصراً فاتح برای آینده­گان میگوید.»٩ مصداق این گفته را در مورد بحث حاضر با وضاحتی آشکار می بینیم؛ زیرا پس از قتل نادرشاه، ادامه­دهندگان راه و روش او بازهم به­عنوان فاتحان جعال؛ در باره­ی قتل او جعلیاتی را منتشر نموده­اند و همان جعلیات، همین اکنون نیز در کتاب تاریخ صنف نهم مکاتب افغانستان چنین تدریس میشود که: نادرشاه «توسط دشمنان شخصی خود به قتل رسید.»
                                                                       

 

بازی لودین با دم شیر


      همه از استبداد نادرشاه گفتیم، نه از اشتباه لودین که در کنار حلقه­ی دام استبداد ایستاد و چنان زمینه­ی نامیمون را برای نادرشاه فراهم آورد. نباید فراموش کرد که لودین تصمیم مرگ و زنده­گی­اش را خود در اختیار شاه گذاشته بود. وقتی این موضوع را نیز درکنار اسباب و موجبه­ی مرگ لودین میاوریم، به­اشتباه او در ارزیابی استبداد نادرخان میرسیم؛ اشتباهی که از دست کم گرفتن نیازهای خونریزانه­ی نظام در چهره­ی تـَوَهُـم ناشی شد.
     تردیدی نیست که پاشنه­ی حکومت نادرخان بر نظام استبدادی- مطلقه و خاندانی می چرخید؛ اما لودین قربانی توهم خود و یاران خود نسبت به نادرخان نیز شده است. آنها به رغم مشاهده­ی بی­وقفه­ی بدعهدی شاه، توقیف و اعدام بیگناهان توسط او؛ راه همکاری با دولت و رابطه با یاران مشروطه­خواه و اصلاح­طلبان را با گونه­یی از ترصد و انتظار در پیش گرفته بودند. این اشتباه لودین و بازی او با دم شیر ریشه در بینش سیاسی و نبود قاطعیت اوعلیه نادرخان دارد. به این اشتباه او با خواندن گزارش صحبت­هایی پی می­بریم که چند تن از سیاسی اندیشان روزگار دیده­ی آن هنگام، در زمان ورود نادرخان بکابل، باهم داشتند.
     پس از آنکه نادرشاه خود را پادشاه اعلام نموده، گروه جوانان افغان درباره­ی شکل گیری نظام نادرخان و عواقب کار، به بحث پرداخته اند؛ ولی رهنمودهای مشخص عملی ایشان گنگ و دارنده­ی موقف دو پهلوست که زمینه­ی مساعد سرکوب را، هر دم در دسترس حکومت قهار و سرکوبگر می نهاد. لازم می افتد که پیش از همه، به ارزیابی آنها از نظام نادرخان توجه کنیم:
     شب اعلان پادشاهی نادرخان؛ جوانان افغان در منزل غبار گرد آمده بودند، تا تحلیلی از حرکت پادشاه جدید نمایند و در پرتو نتیجه­گیری­های آن، مسیر حرکی خویش را ترسیم نمایند. درین جلسه، غلام محی الدین آرتی این موضع را ابلاغ میدارد: «هر جمعیت و فردی که با دولت جدید کمک و همراهی کند، در معنی آنست که شریک جنایت بوده است.» ارزیابی آرتی از رویدادهایی که منجر به­سقوط نظام امانی، پیدایش  شورشها و آمدن دولت نادرشاه شد؛ چنین­است که «دست مخفی خارجی نقش بزرگی در تعیین مقدرات کشور داشته است» به­نظر او با آنکه علل سقوط نظام امانی در کم تجربه­گی و غرور بی­جای شاه امان­الله بوده است؛ ولی این «دست پنهان خارجی (انگلیس) بوده که به­وسیله­ی عمال خود دولت را منحرف ساخت.»
     درین گفتگو، غبار گامی جدی­تر پیش گذاشته و مدعی شده است که «عدم همراهی با دولت به تنهایی کافی نیست، زیرا بیطرفی، جمعیت را به یک دسته­ی تماشاچی مبدل می کند. پس لازمست که مبارزه بر ضد دولت نیز تصویب گردد»١٠ و تاج محمد پغمانی نیز ازآن شناختی حرف می­زند که از نادرخان به عنوان آدم نامطلوب دارد. اومبارزه با رژیم تحمیلی را مطرح میکند. فیض محمد باروت­ساز، ارزیابی عامل خارجی ـ انگلیسی را مانند آرتی دارد و پیشنهاد مبارزه­ی جدی را می نماید. عبدالرحمان لودین نیز درین جلسه گفته بود: «چیزهایی که رفقا گفتند، یک نظریه­است؛ و نظریه بایستی در تجربه و عمل تصدیق شود. برای اینکار صبر و انتظار، و مشاهده و تعقیب اوضاع اداری و مملکت، لازمست. تا آنوقت جمعیت بایستی در انتظار باقی بماند و افراد جمعیت در مقام­های حساس دولتی از قبیل عضویت کابینه و نایب الحکومگی وغیره اشتراک نه­نمایند . ( به روایت غبار، درین لحظه محمد اسمعیل خان به­کنایه گفت: خودش را در ده نخواهند گذاشت، و او اصرار دارد که اسپش را در خانه­ی ملک ببندند. گمان نه­میکنم که دولت موجوده پُست­های حساس را بجز از محمدزایی و هندوستانی بدیگری بگذارد. و لودین ادامه می­دهد:) بعد از آنکه دولت پروگرام خود را در محل تطبیق گذاشت، و خط مشی سیاست داخلی و خارجی آن آشکار گردید، ما و شما میتوانیم که خط حرکت جمعیت خود را معین و طرز مبارزه را مشخص نماییم.»١١ و بالآخره، ارزیابی نهایی و رهنمود این جلسه به­اکثریت آرأ فیصله کرد که: «مبارزه­ی مخفی ضد دولت جدید به شدت تعقیب گردد ولی مبارزه­ی علنی فعلاً بصورت مؤقتی معطل گذاشته شود تا دیگ این بحران افغانستان از غلیان بایستد؛ و دستگاه حاکمه­ی جدید چهره­ی حقیقی خود را به­مردم نشان بدهد. آنگاه جمعیت تاکتیک مبارزه­ی علنی خود را نیز به استقامت هدف غایی در داخل کشور تعیین خواهد نمود.»١٢ سوای این گزارش غبار، مدارک لازم دیگری که حاکی از مبارزه­ی مخفی منسجم آن مخالفین مترصد و منتظر باشد، در اختیار نه­داریم. شبنامه­ها و اعلامیه­های پراگنده­یی که در برخی از منابع به­آنها اشاره رفته است، به هسته های کوچک و یا افراد تعلق دارند. از مبارزه­ی علنی گفته اند که معطل گذاشته شود. در حالیکه نه تنها زمینه­های حد اقل آن وجود نداشت، بلکه غلبه­ی برداشت توهم آمیز نسبت به نادرشاه را میتواند برساند. به ویژه هنگامی که می­خوانیم، حالت انتظار را مطرح می­نمایند تا دستگاه حاکمه چهره­ی ثابت خودشرا به­مردم نشان بدهد، مشی منفعل و نظاره گرانه بر برداشت های دقیق چند تن غالب می­شود. چنانکه در ارزیابی های چند تن از جوانان افغان دیدیم، عبدالرحمان لودین نماینده­ی دیدگاه توهم آمیز بوده­است. در حالیکه دیگران از همکاری معذورند. در نتیجه­ی همان توهم که پهلوی ندانم کاری­ اش نیز برجسته بوده است، لودین پست شهرداری یا ریاست بلدیه­ی پایتخت را نیز عهده دار شد. زمانی را که توقع داشتند، حکومت چهره اصلی خویش را به­مردم نشان بدهد، دیری به درازا نکشید. دولت با عجله دست به گلوی آنان رسانید. نظام استبداد سلطنتي نادري مگر در بند تصمیم تعطيل مبارزه­ی علنی جوانان افغان، يا اهميت مقام و کرسی و ياهم جانفشاني هايعبدالرحمان لودین بودند كه او براي زبان پشتو انجام داده بود ـ و به همين وسيله وي را به تار خام بسته بودند ـ تا از دفاع آشکارا و با سخنان جسارت آمیز و صریح وي در جلسه­ی محاکمه­ی جنرال محمد ولی بدخشی وکیل سلطنت امان­الله خان در گذرد كه در آنجا، بر آنانی که صحنه­ی ریاکارانه بوجود آورده بودند، سخت خروشـیده بود.
     درمتن چنان سردرگمی در مشی؛ و نداشتن رهنمود مشخص سیاسی در حالیکه لودین حاضر شده بود، با دولت نادرشاه همکاری کند، در آنسوی در جانب دولت بروز فاجعه یی برای او درکمین نشسته بود.  ترسی که هیولاگونه استبداد نوپای نادرشاهی را دنبال میکرد مانع از آن میشد که روی چنان همکاران اعتماد کند. درجه­ي اعتماد، عبور از مرز نوکری به­غلامی (به­تعبیرمرحوم عبدالرحمان پژواک) نیز برای آن دولت ونماد قهار و خودرأی آن بسنده نبوده است .استبداد نوپای، ترسو و ترسزای هیبت آفرین، در گذرگاه آزمونهای اشخاص، برای بستن ایشان بدستگاه دولتی افزون بر کسب اطلاعات از دیدار های آنها، به پیشینه­های شانهم بی­توجه نبود. با توجه به­همان پیشینه­های اشخاص سرشناس و تشخیص آنها با معیار حکومت مطلقه­ي خاندانی بود که عده­یی اعدام شدند وعده­ي دیگر روانۀ زندانها گرديدند.
     مسلم است که محمد نادرخان مانند هر خود کامه­ي دیگری، نمی­توانست تمام دستگاه­های ماشین دولتی را بوسیله­ي نزدیکترین اعضای خانواده­اش در گردش نگه دارد. چنین مأمولی برای آن چنان نهادهای خانوادگی و نهادهای با حاکمیت حزبی نیز ممکن نبوده است. پس درآغاز، از یکطرف برخی از آنانی را به وظایفی گماشت که دل خوشی از امان الله خان نیز نداشتند و از سوی دیگر تا آنجایی که میدید این افراد دارنده­ي ظرفیت های مخالفت آمیز و عقل و هوش جسورانه هستند، نمیتوانست بیشتر روی ایشان اعتماد کند. و این عملیه­ي جایگزینی را از همان آغاز با تصفیه­های خونین پیش برد و جان عزیزان بسياري را ستاند .




کارکرد قلمی لودین


عبدالرحمان لودین انساني بود چند بُعدی. از آنانی که با قلم و قدم و جوانب متعدد آن سروکار دارند. به­عنوان نویسنده، تنها مقالاتی را در چارچوب محدود نشریه­ي سراج الاخبار نمی نوشت، بلکه شعر نیز میسرود. برای زبان پشتو خدمت مینمود. افکار سیاسی استقلال طلبانه، اصلاحی و محدود کننده­ي قدرت مطلقه را داشت. اشاعه­ي افکارش در صحبت­ها با دوستان همراز محدود نمیشد. به­داشتن تشکیلات و سلاح سازمانی باور داشت. در راستای انسجام یابی آن سلاح، به کار جمعی با دوستان مشغول بود. تنها شعری نسرود که در مصراع ها و بیت­های آن چهره­ي مفاسد و مطلق­العنانی امیرحبیب­الله را هنوز میتوان دید؛ بلکه بدلیل آنکه مرد عمل بود، دست از دل و جان شست و قدم برداشت تا امیر را از میانه بردارد.  در سالهای پس از کسب استقلال که آگنده از جوش و خروش و یأس­ها و امید­ها بود و کجرفتاری­های خود پسندانه­ي شاه امان­الله او را میآزرد، خاموش ننشست. همزمان با همرفتاری و همکاری با او، صدای اعتراض خویش را نیز بلند کرد و از پیشامدهای آن نهراسید.  شاه را با سخنان و نوشته­های خویش اشکارا متوجه عواقب مصیبت­بار احتمالی آینده نمود. هنگامی که نادرشاه نقاب تزویرو حیل خویش را به­زودی کنار نهاد و دست به گلوی مخالفین برد، جسورانه آنگونه که شایسته­ي شخصیت­های با وقار سیاسی است، مخالفت خویش را ابراز داشت. ازینرو آن باورها و کارکردهای پیشینه­ي چهره­های مهم، مطرح و طراز اول جامعه­ ی روشنفکری کشورما بود، کجا میتوانست از نظر نادرشاه پنهان بماند. با آنهم گویا خود به عواقبی که از ناحیه­ي استبداد نادرخانی در انتظار او نشسته بود، آگاه نبود. برای شناخت بیشتر و بهتر او، به کارکردهای قلمی  قابل دسترس او اشاره مینماییم.
     عبدالرحمان لودین درسراج الاخبار با محمود طرزی همکاربود. با توجه به­این نکته که سراج الاخبارنمی­توانست، خروشگاه تمامی آرزوهای او باشد، نمی­توان با مراجعه به نبشته­های او در آن دو هفته نامه، سیمای او را تعیین نمود. اما آنچه مسلم است و در حدود خویش در ارزیابی از او اهمیت دارد، اینست که او نویسنده­یی بود با استعداد و توانمند. درمیان کسانی که میتوانستند بنویسند، پس ازمحمود طرزی و در سطح عبدالهادی داوی همواره از او یاد شده است. سوگمندانه، بسیاری ازنبشته­های سياسي او از بین برده شده اند و تعدادی از کارهای سترگ علمی و پژوهشی اش به نام دیگران انتشار یافته اند. فقط اندکی که در اختیارست، نیز در یک مجموعه گردآوری نشده اند. بعید به­نظر نمی­رسد که پاره­یی از یادداشت­ها و نوشته­های او پسان­ها از آرشيفي و يا صندوقخانه­ي آدم اميني دستياب شده بتواند.
     سعی ما درینجا آنست که در حدی میسر و مقدور، چند نبشته وپارچه شعر او را بیاوریم. شاید این نبشته­ها گوشه­ها و سايه روشن­­هایي از افکار و دیدگاه او را بر ما بنمایانند. گرچه بسیاری از هموطنان ما که از لودین یادی نموده­اند، نمونه­های سخن اورا نيز ارائه داده­اند؛ ولي در حد فوق­العاده مختصر. برای دریافت و تهیه­ی مجموعه­ی مقالات سیاسی و ادبی او، سراج الاخبار، امان افغان و انیس، منابعی اند که باید بدانها مراجعه شود. ما نخست  شعر کارستان علم و فن  اورا میاوریم که شاید از نخستین اشعار او باشد. و از مقالات سیاسی­اش، معروضات عاجزانه را در صفحات بعدی خواهيم آورد كه نامه­ي شخصي نشر ناشده­ي در روزهاي بحران كشور براي شاه امان­الله نوشته بود.
     لودين كه در شعر كبريت تخلص مي­گرد، از گروه سخنوران متجددي بود كه اهميت زيادي به قالب­ها و ساختار ظاهري شعر قايل نه بودند؛ زيرا اين گروه، همه توجه شان را به محتواي شعر ـ به عنوان وسيله­ي مؤثري براي روشنگري و بيداري مردم ـ مبذول مي داشتند. با آنكه عصر آنها دوران توجه كامل به شاعر همه­دل،ابولمعانی بيدل بود، ولي گروه شاعران متجدد كه در رأس شان محمود طرزي قرار داشت، در راهي برخلاف سير ادب در دربار و جامعه نیزحركت مي­كردند. در شرايطي كه پادشاه وقت خود از شيفته­گان و ارادتمندان بيدل بود و جز او ديگري را شاعر نمي­پنداشت؛ نايب­السلطنه و برادر او ـ نصرالله خان ـ انجمن بيدل را كه نخستين انجمن ادبي كشور ما در آغاز سده­ي بيستم بود، به حمايه­ي دربار تأسيس نمود؛١٣ اين گروه تشويق سخنوران به استفاده از زبان ساده و عام­فهم و پرداختن به موضوعات اجتماعي را در محراق توجه شان قرار داده بودند؛ چنانكه بازتاب اين مشي شان را در سروده­ي زيرين كبريت يا عبدالرحمان لودين به روشني تمام ديده مي­توانيم:

کارستان علم و فن

ازعـلـم و فـن مـی گـو سـخـن در خـانـقاه و انجمن
بـیهـوده نـگشـایـی دهـن در وصـف گلزار و چمن
از علم و حکمت بحث­ها، بنویس و برخوان برملا
کن مــدح فن را دایـما مخروش از سـرو و سـمـن
زیرا که در میدان بسی برده مـضـامـین هـرکـسی
نـنـهـاده جــزخار و خسی از بهـر شعر تو و مـــن
پس چون سخن باشد چنین بر من قناعت می­گزین
بـر خـوان بـه بـیـدل آفـریـن، بـگذر ز اشعار کهن
مـعـنـای اشـعـار جـدیـد ایـنـسـت مـی­بـایــد شـنـیـد
کـزهـرچـه مـقـصـودت پـدیـد آید بگوسهل و حسن
در وصـف فـن بـگـشـا لـبـت آغـاز کـن ازمطلبت
بـنـمـا بـه عـالـم مـشـربـت گـر نـیـست از چاه ذقن
تـاریـخ عـلـم و فـن بـگـو بـا طـرز و اسـلوب نکو
وزهـر چـه داری مـو بـه مـو از راویــان مـؤتـمن
بهر وطن گر یک دو صد عالم به اصلاحش رسید
بی شـبهه این جهل و حس را مـیزداید چـون سفن

بـایـد مکـاتـب بی شـــمـر گـردد مـعـارف بـیـشـتـر
تـا عـلـم و فـن یـابـد مـقـر در قـــلـــب اولاد وطـن
انـدر وطـن از مـکــتـبـی حـاصـل نگـردد مطـلبی
کی می­تــوان از یـک لـبـی الـفـاظ شــيریـن آمــدن
                                                   
 شادروان غبار شعر کاملی از سروده­های لودین را که نعره عنوان دارد، در جلد اول افغانستان در مسیر تاریخ آورده­است؛ و این­همان مخمسی­ست­که مخالفت با استبداد، استعمار انگلیس و دعوت به­مبارزه در آن متجلی­است. افزون برآن جسارت و آزادگی او را نیز میتوان درین شعر دید. اين اثر لودين يكي از برجسته­ترين اشعار سياسي ـ اجتماعي دوران نهضت مشروطه­ي نخست در عهد امير حبيب الله و سالهاي آغازين سده­ي بيستم ميلاديست. اين سروده كه اشعار پيروان حضرت بيدل در آن­عهد كاملاً تفاوت دارد؛ چنين است:

                                                   نعره

ای ملت از برای خــــدا زودتر شــــــوید           از شر مکر و حــیله­ي دشمن خـبر شـوید
تا از صدای صاعقه اش گنک وکر شوید            وانگه چو رعد نعـره زنان در بدرشــوید
مـانـنـد بـرق جـلـوه کـنـان در نظـر شوید
از یکطرف نهنگ وز دیگر طرف پلنگ            هر دو بخون ما دهـن خویش کرده رنگ
اکـنـون که گـشته انـد بخود مبتلا زجـنگ            جهـدی کـنید بهرچه هست اینهـمه درنگ
در حفظ راه حق همه تیـغ و سـپـر شـویـد
این وقت فرصتست نه­هنگام جشن وسـور           هـر کـس که فوت میکندش میشود  کـفور
پس درهمین­خلال و چنین­ حال و این ­فتور          تیزی و سـعی و همت تان ایـنقدر ضرور
تـا از بـرای چشــم عـدو نـیـشـتـر شـویـد
امـروز در تـمـامـی عـالم چه شور و شر            بـرپـا و مـا نـشسـتـه از آن­جـمـله بی­خـبر
نی فکـر سـود، نی سـر سـودایـمان به­سر            افـسـوس بـر فـلاکـت حـال چــنـیـن بـشر
بـاید ز شـرم آب ز پـا تـا بـه­ســر شـویــد
الله عـالم اسـت کـه ایـن خـصـم بدسرشت            این­حب­حب خویش چسان کرده­است­کشت               
تـا هیـچ فـرق کـرده نـیاید زخوب وزشت            نـقـشـی چـنـیـن بـساط بـبایست در نوشت              
تـرسـم خـدا نـخـواسـته زیـر و زبر شوید
خـصـم بــزرگ خـویـش شـنـاسـید انگلیز            زان پس عـدوی دیـگـر تانست روس نیز
درایـن زمـانه عـهـد نـیـرزد به یک پشیز            داریــد مــلـت و وطـن خـویـشـتـن عـزیز
بـا اتحـاد جمـله چـو شیر و شکر و شوید
حـاضر کنـیـد اسلـحه کـوبید طبل وکوس             آریـد رو به­جـنگ چـوعثـمانی و پـروس
تـا حـلـق انگـلیـز فـشـاریـد و نـای روس             در جـاغـر تـفـنـگ گـذاریــد کـارتــــوس
چون تیر راست سـوی مخالف بدر شوید
بـاری به­سـیـر سـوزن ساعـت نظر بـدوز           در لمحه­ها و لحظه­ي ساعت ­گذشت روز
هـمـواره در تـلف گذرد عمر ما چـو یوز            افـتـاده­يي و بـهـر چـه ايـسـتاده­گی هـنـوز
چـیـزی شـویـد یـا کـم و یـا بـیـشـتر شوید
اي غافل از زمانه و شاغل به­لهو و گلف             با دشمن خبـيـث كـسي كرده است حلف؟
خود فكر كن عدو نكند چون ز عهد خلف            بـايـد گـريسـت بر سر اين احمقي و جلف
تا چـنـد بـرای دیـدن حق کور و کر شوید
زینـسان که در کلاه و فراکوت و بوت نو          از رشـک مـی­بـریـد یـکـی از دگـر گــرو
تـرسـیـد ز­­انگـلـیـز چـو اطـفـال از بــبـــو           تـا کـی پـس ار دریـژ نـگـويـیـد زیــر زو
یـک­بـار لازم اســت بـه­عـزم سـفـر شوید
این کـرچ راست در کـمر و جیغه درکلاه           بس وضع خوب و فیشن روزست واه واه
امـا چـه عـیـب روشـن و بی همـتـیست آه           کین هر دو محض بهـر نمایش شـود نگاه
بـایـد بـریـن حـمـیـت خود نوحه گر شوید
از حال پــر تـأســـف ایــن مـلــت نجـیـب           خـواهـم بـیـان کنم به­حـضور تو ای ادیب
تـا کـی کـه بـشـنـوی یـا الله و یـا نـصـیـب           زیـن داسـتان نغـز چـنـیـن قصه­ي عجیب
بـهـر شـنـیـدن سـخـنـم گـوش اگـر شـویـد
کـردنـد خــــايـنـان جـفـاکیش بی­فـــــروغ            آقـایی زمـانـه هـمـه بـهــر خـــود قوروغ
جهل و نفاق و بی­خبری، غـفلت و دروغ            انـداخـتـه به­گـردن مـا حـلقـه­يي چـو یـوغ
گـویـنـد در اطاعـت مـا گـاو و خـر شـوید
گـر مـسـتـبـد ز روی جهالـت عـتـاب کرد           یا غـیـر حـق کـدام کـسـی را عـذاب کـرد
یـا بـهـر نـفـع خـویـش جهـانی خراب کرد          نـاچـارش عـقـل عـالـم وآدم خـطـاب کـرد
تا کی به کشف حال چنین خیـره سر شوید
هـر جـا کـه جاهـلیـست پر ازجهل وابلهی          تـفـتـیـش در مـعــارف مـا مـی­کـند زهـی!
چـشـمـش پـر از حرام دلش از خـرد تهی           پس ای برادران چـو چنین است، گمرهی
بهـر خـدا از حـال وطـن بـا خــبـر شـویـد
بـر نـقـد و جـنـس مـالـي مان خاينان امين           در مـجـلـس سـياسـي مـان جاهـلان مكين
نه فكروهوش وقلب نه وجدان عقل و دين           تـا بـهـر انـتـبـاه صـدايــي كـشــد چـنـیــن  
کـی غـافـلان ز خـواب  تـنـعـم بدر شوید
هر یک نشسته است به زین آنچنان تلـک           کـش نیست غم ز ملت و پرواش از ملک
با صد غرور و کبر همی تازد اسپ  دک           کـس نـیـسـت تـا به­سـیـنه ایشان کند شلک
خوب ای خران چرید!  که تا چاقتر شوید
هـرلحـظـه چـون خـیال چنین حال غم فزا          آیـد به­سـر ز جـوش، شـود فـرق مـن جـدا
دایــــــم به آه و نـــــاله و افغان کنـم نگـاه          انـدر هـجـوم اشـک همـیـگـویـم ایـن دعــا
کـی ظـالـمـان خـاک به­سـر! دربـدر شوید


نمونه یی از مقالات سیاسی لودین

     نمونه­ی زیرین که از نوشته­های چاپ نشده­ی لودین میباشد؛ نامه­ی خصوصی وی است که در روزهای اوج بحران رژیم امانی، برای شخص شاه نوشته و گویا آن را توسط وکیل سلطنت ـ جنرال محمد ولی بدخشی ـ برایش فرستاده است. درين نامه گذشته از شيوه­ي نثر لودین، با دیدگاه­ها و پیشنهاده­های او براي نجات افغا نستان از بحران؛ و سمت و سو دادن سياست دولت در مسیر متفاوت آشنا می­گرديد. «معروضات عاجزانه» سخن از دلشکستگی، امیدواری، تحلیل اوضاع روز و پیشبینی­های او از عواقب نظام بحران زده­ي امانی دارد. متأسفانه چندین جمله­ي اين نامه که بوسیله­ي جناب محمد آصف آهنگ نسخه برداری شده و با بزرگواري در اختيار اين قلم گذاشته شده است، كامل نبوده، ­جاي پاره­يي از كلمات سفید گذاشته شده است كه آنرا با نقطه­چين­ها پر كرده­ايم و آن نامه كه متن اصلي­اش به خط لودين، در آرشيف فرزند جنرال محمدولي بدخشي ـ جناب احمدولي سروش ـ در آستراليا محفوظ است؛ چنين متني دارد:  

                                    معروضات عاجزانه

هرچند که برای بنده دیگرجرأتی نمانده که دربحثهای عمومی وجریانات یومی پیشنهادی تقدیم نمایم؛مگرچون جوش صداقت نمیگذارد،که درچنین موقع که دشمنان داخلی وخارجی مملکت برای شکست وناکامی ماخیلی کوش میورزند،سکوت نمایم .بنابر آن به عرض بعضی مطالب میپردازم . اگر تأثیر ببخشئد ویا نبخشند وجالب توجه حکومت شود ویا مانند سایرمعروضاتِ گدشتۀ من عادی وبی اهمیت تلقی گردد .

من درینجا برای خوش ساختن اعلیحضرت ویا جلب اعتماد حکومت درحق  خود حرف نمیزنم. بلکه حکومت مرا خدای نخواسته مخالف خود فرض وتصور کند.مختار است لاکن حرف مرا محض از روی انصاف بیطرفانه بشنود.

وجود وحیات من ومانند من درین مملکت خاص وابسته به همین حکومت موجود واعلیحضرت است وبس . پس نه از روی یک تملق ومحبت ریایی، بلکه ازروی منفعت وسلامت حیات شخصی خود،نسبت به بسا اشخاص معتبرومعتمد حکومت طرفداراعلیحضرت وحکومت موجود میباشم  .
بدلایل ذیل :
مثلا ًخدای نخواسته اگرحکومت موجود درافغانستان نباشد، ازصورتهای ذیل خالی نخواهد بود:

اولاً –  فرض کنیم انگریزبیاید،اولین مخالف ومتجدد وآزادیخواه وبالشویک مطلق اینچنین اشخاص را میداند . واگراو نداند مردم برایش میداناند.

ثانیا ً – اگر روس بیایدهم اولین متعصب ومخالف همین قبیل اشخاص را خواهند شناخت که باز نجات ورستگاری نیست .

بازبالفرض هردونیاید ویکی از اشخاص معروف ِ داخلی سلطنت را بگیرد. معلوم است که نسبت به روس وانگلیس زودتر وحوصله سوخته تر برای محو چنین اشخاص عجله خواهد کرد.

اگر بالفرض نه روس شد ونه انگلیز، نه از اشخاص معروف داخلی؛ ملاها وشیخها وریش ها آمدند وحکومت رادردست گرفتند، پس وابجان ریش تراشان. اولتر ملا صاحبان خود را بالای این گروه بالعموم غازی  خواهند ساخت.

والحاصل در هیحکومتیِ تصوری، غیراز حکومت موجود برای ما راه تجات وخلاصی نیست. وانصافا ًگفته شود که حکومت اعلیحضرت یک حکومت عالی، مدتی ولایق است که افغانستان موجود لیاقتِ آنرا ندارد. وبدبختی وروز گشتگی این ملت ومملکت است که قدرآنرا نشاسند وبالعکس آلۀ دست اغراض دشمنان گردید ه بوحشت وجهالت خود را برباد وبدنام سازد.

افسوس! اگرملت حس میداشت البته ازین نام و افتخارو شرافتی که اعلیحضرت امروزدرتمام عالم برای نژاد افغان حاصل نمود،متأثرگردیده یکقدری شرم میکرد.
لیکن چه چاره که جهالت وبیخبری ونادانی که ازچندین عصرملل شرقی رااحاطه کرده وملت ما هم درزیر آن مانده، امروز نمیشود که بیکبارگی از دماغ های آنها رفع شود.

حالانکه باید رفع شود وحتماً رفع شود.مگربه صبروتحمل حکومت ما پیش میروئد.زیراحکومت اعلیحضرت مانند حکومت مصطفی کمالیا حکومت جمهوریه روست بملن خود لا تعلق وبیرحم نیست . که بمن چه گفته خواه مخواه با یک گرز بر فرق ملت خود زده، ملت ضعیف خود راپایمال و بربادکند؛وقوۀ عزم وعظمت خوددرادر مقابل یک مشت  فقرای وحشی ونادان نشان بدهد. وهم هیچ مجبور نیست که مانند کمال پاشاچند نفررفقایش ،ویا مانند چند نفر سرغنه های بالشویکی  برای آسایش وامنیت حاشیۀ میزِ عَیش خود عالمی را بجان خود گرفتارسازد.

زیرا برامنیت چنین میزهای نقل وکباب خود تنها سپاهی های نادیده نو بدولت میترسند ومیلرزند.وپادشاهان گاهی برای آن تشویش ندارند. زیرااین چیزهمیشه برای آنها میسربوده وآنها آنرا داخل حساب خودهم نمدانند؛ ومتاع بی قیمت وبی  اهمیت تلقی میکنند.

دشمنان زیر ک وهوشیار گاهی به لباس دوستی وگاهی به الفاظ تعریف وستایش بیشتراززشت گویی وتنقید استفاده میکنند.مثلا ًبسا اخبارهای انگلیسی در مقام مدح وستایش نوشتند که افغانستان در ظرف این دهسال راه پنجاه ساله راقطع کرده است (. . . )ومیخواهند به این طریق مقصدیگانۀ خود را حاصل کنند.

این هم ازهمین قبیل است که میشنویم که ازلندن بحکومت هند اطلاع داده شده است که هم خوهشان حکومت ا فغانسنان رااز نظر اجرااتی که داخل مملکت خود آرزو داشته باشد، همیشه تسهیلات نموده باشد ومنع ومخالفت ننماید.

آیا معاهدۀ اتحاد بحری وبری وهوایی با فرانسه پیش ضمیمۀ محاربه با روس نیست وکی میداند که همین شورش  شنواری آغاز محاربۀ غیرمستقیم انگلیز با روس نباشد.

ما راهرگزنمیگذارند که،درمملکت خودخط آهن پهن کنیم.وبرای پیشرفت وترقی خودقدمهای فراخ بگذاریم. وهم اگربما فرصت بدهند غلط میکنند.حالانکه آنها هرگز چنین غافل نیستند.که محاربه با روس حتماً بنزدیکی ها شروع شدنی است. تا آنوقت که مابین این دو قوت فیصلۀ آخری میشود، مسلک حکومت ما تنها بدست گرفتن قلوب ملت است بهرطریق ممکن . درهمین زمان دایر کردن مؤسسات عظیم وجدی مانند راه آهن وبکارانداختن معادن وغیره است تا برجایی برسـد؟

بعد از فیصلۀ این دوقوت بازما میتوانیم که در آن واحد همه عادات واعتقادات وروحیات مملکت را بیک حرکت تبدیل بدهیم. آنوقت هیچ مانعی نخواهیم داشت.
بالفرض ما هیچ اخلاق  وعادات را تغییر ندادیم .
تنهابچه های ما که درخارج رفته اند وبپس بیایند،ضامن همه تبدلات وانقلابات، اخلاق وعادات ولباس ورسم واعتقادات مملکت هستند.

میگویند پطرکبیربعدا زآنکه دریک محاربۀداخلی موفقیت حاصل کرد،دریکروز چندین صد نفر ازمخالفین خود را درمسکاو بحضورخود یگان یگان کشت .

حالانکه این کارسهل را تنها پطرکبیرنکرده بلکه اکثرپادشاهان قدیم شرق وغرب این صفت را داشته، ازکشتن وبستن وشکنجه پادشاهان وقهر وغضب شان حکایات وروایات فجیع موجود است .

اگر انسان بنظر سادۀ فلسفیانه ببینند، همه حیوانات وانسانهامردنی هستند. وپس وپیش میعاد مقررخود را پوره کرده میمیرند.پس چرا شخصی خود را درین جنایت عظیم طبعیت فرعاً  ذی مدخل بسازد.درحالیکه این ناکامی قطعی وابدی برای خود او هم در پیش است. تفاوت دربین قاتل ومقتول درصورتی که قاتل خودهم رفتنی است، هیچ نیست والاجنایت !

تاریخهای جمیع  پادشاهان عالم ازین دونقیصه خالی نیست. یا مانند پطروناپلیون ونادرشاه وامثال آنهاخارج ازحد اعتدال عزم داشته اند، که بالاخره درهرمسألۀ جزیی وکلی عزم بجا وبیحا نشان داده، حرکات شان عاقبت منجربخود پسندی گردیده ویا مانند لویی های فرانسه وامثال آنها عیاش وضعیف الاراده بوده زمام خود را بدست دیگران سپرده، دنیا تیراست گفته محوعیش ونوش گردیده اند.البته مانند میکادوی ژاپون ویا بعضی رؤسای جمهور نامدارامریکا اشخاص معتدل وصاحب ملکه اجرائیه قهرمان های ترفقی وانقالابات اجتماعی بشربسرمیرسند.

اگربه اوضاع جاهلانۀ متعصبانۀ محیط امروزه نظر شود،باید به این فرد مشهورعمل شود:

قتل عامی آرزو دارد هلاکو خان کجاست
کز لب دریای آمو تا به خیبر کشتنی است .

چنانچه بلشویکها تا شصت (60)ملیون نفوس خودرا نکشتند،انقلاب خود را حفظ نتواستند.
علیهذاقیاس، ترکیۀ حاضریعنی حکومت مصطفی کمال نیز چندین اشخاص خیلی لایق ونامدارراتابنام سازش قتل نکرد، وملت رادروننمود،بر دورمیزرفاقت خود بعافیت ننشستند. البته جمهوریت های روس وترکیه باید چنین قتال باشند. زیرا این جمهوریت ها راعسکرها وسپاهی ها بوجود آورده اند.مانند حکومتی که غلام رسول پنجشیری، وکیل سپاهی هاکه درجلال اباد برروی کار ساخته بود . وبازاین جمهوریت ها، جمهوریت های عالی وحلالی نیستند، واز نطفۀ عفریت خونخوارجنگ یوروپ بوجود آمده اند.مگر جمهوریت های فرانسه وامریکه که جمهوریت های اصیل وحلالی هستند، وعلم ومعرفت آنها را بمیدان براورده است،هرگز حرکات وافکار وعقاید ورفتار مردم را چنین تحت شکنجه وتضییق نگرفته است ؛ وهرکس به میل وفکرخود آزاد است. وهمیشه در آ نجاها انسان آرام ومسعود زندگانی میکند.
به هرحال مقصد فدوی ازین معلومات فروشی دیگرچیزی نیست،الابهرطوریکه خیال اعلیحضرت باشد، صحیح است وبدون لیت ولعل باید اجرا شود.

فقط مسأله یی که قدری قابل توجه ودقت گردیده، این است که ازیکطرف شورش وشرارت شینواری بدست تحریک انگلیس وروحانیون بیروح واز طرف دیگربی امنیتی سمت شمال است،ازدست دزدان مشهور.این همان دونفردزدمشهورهستند که درسال گذشته که، هنوزاعلیحضرت به اروپا تشریف نبرده بودند، د رنصف شب به بالای صفۀ استالف اتفاقاً  بنده با آنها ملاقی شدم تا قریب یک ساعت با آنها نشسته اختلاط کردم وهردوی شانرا که عبارت از حبییب الله مشهور به بچۀ سقأ وسیدحسین باشد، مایل ساختم که اگرحکومت به ایشان جان بخشی کند،وایشان هم تسلیم شوند، حتی بنده این کیفیت رادرهمان وقت که هنوز جنایات شان بیشتر نشده بود، مفصل به حضور مبارک هم نوشتم. مگرمانند سایرنوشته هایم هیچ معلوم نشد که بحضورمبارک رسدیا نرسید . 
والحاصل غیر از فرونشاندن شورش وبی امنیتی ها ، این هردو سمت کارمهمتر ولازمتر دیگری که باید آنرال پیش بینی کرد، حفظ وبرحال امنیت دیگر اطراف ونقطه های مملکت است.  مانند قندهار، هزراه جات وسمت جنوبی وخود سمت شمالی وبقیه سمت مشرقی که درآن شورش نیست.  
این مقصد ما خواه به مقررکردن اشخاص لایق وخواه بذریعۀ تبلیغات وپروپاکندهای نافع وموثر وخواه بهرطریقی شود،باید برآورده گردد واز تجاویز ذیل اگر مناسب ومفید باشد، باید تحت غور وملاحظه گرفت :

اول:  درباب مقررکردن اشخاص که احمدعلی خان رئیس بلدیه را بهمان سمت شمالی وعبدالرشید خان حاکم زمین داور را به هزاره جات وغلام محمد خان وزیرتحارت رابحکومت اعلای جلال آباد موقتا ً فرستادند. مانند عبدالرزاق خان، محمد امان خان واری اشخاص سست الاراده که درهیچوقت لایق کار حکومت نیستند، زیرا درغزنی، غیراز بدامنی وباز دربدخشان و دایزنگی وحال درسمت شمالی چه کرد. بلی برای ریاست کدام شان  . . . بکار میایند.

الحاصل نگهداشت جلال آباد وسمت شمالی وهزاره جات از حدمهم ونافع است.علی الخصوص که قروت وروغن وگوسپند ما کامل ازهزاره جات می آید. ومدارمعیشت کابل  وابسته به آن است.
نگهداشت قندهار درین فرصتی که عبدالکریم خان جدید رفته( بی موقع است اگر بگویم که من نسبت به عبدالکریم خان درآنجا بهتر کارمیکردم ) ولی شاید هنوزمردم اذیتی ازاو ندیده اند تا یکدرجۀ ممکن است مطمئن باشیم.
بشرطیکه چندی از قماربازی ورشوت خوری دست بازدارد. ویک کمی برادرها وقومهای خود مانند عبدالعلی  خان وفضل حق اخندزاده وامثال ایشان راکه خیلی مردم آزادر هستندراه رشد ندهد.واز مردم های غلجایی واوپرۀ قندهارکار بگیرد. واز درانی ها البته  بسیالداری آنها بهترکار گرفته می تواند .

دوم -صلح وجنگ با اشرار: هرگاه اشرارمایل به بمصالت باشند ویا نباشند، خود حکومت از آنها شرایط و خواهشات شان را بخواهد. تا نقطه های مدعای شان،که از کدام پردهنواخته میشود، برای ما معلوم شود، با وجود آن به همراه شان یک شیوۀ عفو ومسامحه مرعی شود.وبرای مصلحت حکومت دربعضی مسایل رضایت خود را نشان بدهد. ودرعین زمان بذریعۀ اخبارها واعلان های صلحجویی ومهربانی ورحم وشفقت پدری حکومت طبع وتبلیغ شود. و درتمام مملکت تقسیم گردد که، از اثرآن اعلان ها وخیالات عمومی دیگر طرف ها هم بیداروهم درعین حال تشکیل یابد. اما بچنین الفاظی که در آن حکومت مسلک ِتجدد  پروری خود را هم تایید  کرده برود.

سوم- حکم اجرای انتخابات وکلای جدید که معطل است وتشکیل شورای ملی خیلی مفید وبروقت است. هرگاه وکلای جدید بیایند وشورای ملی زود تشکیل شود، وپیش از تشکیل شورای ملی بازمانند جرگه با وکلا حرف زده شود، درمسایل اداری ازقبیل پس کردن رشتخوران ومقررکردن اشخاص لایق با ملت مساعدت شود.

چهارم – مسألۀ تشکیل حزب استقلال وتجدد از حد ضرور ولازم الاجرا است که جداً خود اعلیحضرت آنرا تشکیل نماید. وبه اصول مجالس خفیۀ عالم در آن عهد میثاق بشرف وشمشیرویا کدام اصول دیگرگرفته شود. وپروگرام آن ترتیب گردد. وخود اعلیحضرت بالذات با هریک تنها وارد اوقات متفرق معرفی شود. ووساطت هیچکس در آن نباشد

پنجم – درست است که امروزموسیولینی ویا کمال پاشا به اصول دکتاتوری مملکت را اداره میکنند. لاکن در عین زمان بخود  حزب ومجلس ومقرراتی  دار ند که بامشوره درمجلس های خودآنرافیصله نموده بعددرمعرض اجرا میگذارند. واگر مشوره وتشکیلات حزبی ومجلسی نداشته باشند،آن دیکتاتوری گفته نمیشود. بلکه آن طرز حکومت معمول اکثریت شاهان دیروز و پریروزه مشرقی است که هر کارخودرا خودشان میکردند. چنانکه نه وزراداشتند ونه وزارت خانه . گاهی کاروزارت حرب وخارجیه را میکردندوگهی به کارهای نرخ ونوا وغیره جزئیات می پرداختند. بلی ، موسولینی هم کارچندین وزارت را خودش میکند. لیکن درعین زمان پارتی فاشسیت وحزب رفقای اوبمنزلۀ قوۀ قلبیه ومعنویه اوهستند. اگرچه اصول دکتاتوری درعالم امروز مرغوب ومقبول نیست ودر نظرها پست تلقی میشود.

ششم – ازهم اولتر تنظیم یک ارودی قوی وکار آمد ضروراست. کم باشد ، مگر منظم ومعلم. تامانند صاعقه بهرجا که بیفتد آنرا خاموش وگیج بسازد. مشهور است که :
دوصد مرد جنگی بـــــــــه ازصد هزار

با داشتن یک قوۀ منظم عسکری میتوانیم که همه خواهشات ومقررات خود را درداخل اجراکنیم .به این اصولی که تا امروز عسکرمابه آن تربیه شده وبا این حسی که عسکربا آن متحسس است،هیچوقت امید مظفریت وموفقیت نباید کرد.واگر کامیابی ومظفریتی هم حاصل شود، آنراحمل بر فضل الهی وحسن تصادف وطالعمندی خود باید نمود. زیرااحوال سپاهی بسیار خراب وسعادت وراحتش بکلی مسلوب ومعدوم است.
ازین سبب است وقتا که پشک یک نفر میبراید ، برخانه اش ماتم میبارد. پدر ومادرشان او را پنهان می کنند ومی گریزانند.

بالشویکها که تمام روسیه را سرازیرودرآن یک مسلک سرچپه را حاکم ساختند،وهزاران  ازدشمنان ومخالفین و سرمایه داران را ازبیخ وبن برانداختند، این همه نبود مگر بقوۀ عسکری. وقوۀ عسکری تأمین نمیشود الا به سعادت عسکر وتأمین راحت او بلند ترازهمه طبقات .

در آنجا جمیع لذایذوحظوظات برای عسکروقف است .طعام عسکر ها بهترین طعام هاست .قشنگترین زنها در مقابل خواهش یک عسکرسرباز زده نمیتوانند. خوبترین وشیک ترین لباس ها برای عسکر است .
قشلۀعسکری بهترین آرامگاههاوهوتلهاست.سینماها،تیاترهاکازینوها،تماشا خانه های عسکری را البته کسانی که برألعین دیده اند، میدانند. که حاجت ِ " خوجۀ معروفی ما " نیست .
بالمقابل این عسکرفقیروبدبخت ما که سالها ماکولاتش را قول اردو خورده ، معاش پن جروپیه کجا کفایت معیشتش را میکند.علی الخصوص که یگانه چشم امید پدرومادر پیروبیکاره اش که به فقر وسفالت جان میکند،هم به جیب او است .

هفتم – مسألۀ تسویۀ (برابری ) معاشات جمیع مامورین ملکیه است.از وزراونایب الحکومه ها گرفته الی درجۀ حاکم کلان وسرکاتب ها که معاش شان بدرجۀاول بیک اندازه ازطرف حکومت مقررشود.زیرا کاریکه یک وزیرمیکند، یک مدیر ویک سرکاتب از وی بیشترمیکند. همچنان درحکام هم همانقدرکاری که یک نایب لحکومه میکند، همان قدرکاریک حاکم کلان هم میکند هچنین :
کاتب های اول وحکام بدرجۀ دوم بیک اندازه
وکاتب های عادی وسایر مأمورین بدرجۀ سوم بیک اندازه معاش بگیرند
تنها فرق مابین یک وزیرویک مدیرویک سرکاتب بصفت آمریت وماتحتی خواهد بود.( قابل دقت وممکن الاجرا است )

هشتم – کم کردن مامورین وحکام وعلاقه داران وکاتبان بسیار، وتخفیف نمودن درامور حسابیه ودفتری به اینطریق که: ( . . . )انجام میدهد.
اگر تقلیل مامورین بصورت صحیح بعمل آید، آنوقت مسآلۀ تسویۀ معاشات که درفوق عرض شدهم سهل وقابل اجرا است.

نهـــم – ساختن نظامنامه های وظایف داخلی وزارت ها وعموم دوایر است .
این چنین نظامنامه ها خیلی ضرور وخیلی مفید است که بایدازهرمدیریت علیحده، علیحده ساخته شود. ؛ مثلا ً: وزارت خارجه :
مدیریت عمومی سیاسی: یک نظامنامه ویا تعلیم نامۀ وظایف خودراخود مدیرش یا دیگر مدیران متعلقه اش از روی جریان وترتیب دست بدست کار میسازد.
همچنان مدیربیت اداری: از مدیریت وشعبات متعلقۀ مدیریت خود راعلیحده میسازد.
وعلی هذا القیاس، هر کدام این همه را جمع کرده طبع میشود. ونام آن تعلیم نامه یا نظامنامۀ وظایف داخلی وزارت خارجه گذاشته میشود.
کذا به همین طریق از جمیع وزارت هاومدیریت های ولایات وغیره.
تا اگریک شخص نابلد بیاید از روی آن فی الحال داخل کار شده بتواند .

دهـــم- تعدیل ونظر ثانی بر جمیع نظامات ومواد قانونیۀ هر نظامنامه که تاحال بر روی کار است . ( که این مسأله خیلی قابل توجه ومهم است )
در جمیع نظامنامنه های ما، امروز یک نقص بزرگی موجود است که بعد از اجرأ یگان یگان بمیدان می براید .
این نقصان ازین سبب پیش آمده که نظامنامه های که در ابتداساخته میشد، مجلسی که آنرا ترتیب وتدوین مینمود، آن مجلس تقریبا ًیک مجلس موجد ومخترع نظامنانمه بود. گویا مواد قانونی را از روی بحث ومذاکره با یک احتمال قریب ترینی که درحین اجرا سکته وارد نکند، وضع مینمود، مگرنه از روی یقین عملی .
مثلا ً یک مخترع از روی معلومات وتتبعات فنیی که دارد ، یک ماشین ساخت وهمه پرزه های نرا گجا به جا گذاشت. مگرازوقتی که آنراچالان میکند. می بیند پروانه اش بهمان سرعتی که لازم دارد، دورممیخورد. با وجویکه درحسابات فکری ونظری وعلمیی خود هیچ غلطی نکرده است . فی الحال در نتیجۀ عمل یک نکتۀ جزئی را کشف میکند. که بذریعۀ آن مقصدش حاصل میشود .
وفقط این قسم تعدیلات واصلاحات تنها درموقع عملی ساختن یک کارخودرا نشان میدهد.
همینطور حالا اکثر نظامنانه هاومواد آنها در موقعی که عملا ً در معرض تطبیق واجرا آمدند بالطبع زواید ونواقص خود را نشان دادند.

وچون باردیگر برآنها نظر ثانی کرد ه نشد، همچنان اکثر مواد آن ازحد اعتدال یا خیلی تندروی کردند ویا در بعضی جا ها بالکل پس ماندند.
لهذاهمه نظامنامه ها بایدسرازنودرشورا،ماده به ماده خوانده شود.مگر خود شورا باز آنرابه سببی که عملا ٌتطبیق نداده است ، تعدیل نمیتواند. الا به این طریق که بمدیرهر دایره اطلاع داده شود که نظامنامۀ مدیریت خود راخودش از روی اعتدال واجراات عملی خود درهرماده که بکیف وخود ش تعدیل کردن میخواهد، با دلایل  وامثلۀ چشم دید وتجربه رساندگی خود به شورا تقدیم نماید .

بلکه دروقتی که درشورا خوانده میشود، مثلاًنظامنامۀ نفوس. باید رئیس بلدیه ومدیرنفوس ولایت کابل را حضوراً بشورا بخواهند ویومیه تا زمانیکه ار تعدیل نظامنامۀ نفوس فارع میشوند، مدیر نفوس ویا رئیس بلدیه تعدیل ویا تبدیل لازم میداند، نواقص صورت اول را ازروی تجربه واجراات . . .

یازدهم  سد باب رشوت خواری . باور نمیشود الابرطرف کردن وجزادادن معلومدار چند نفررشوتخواری های بسیار معلوم ومقرب ومعتبر.
رشوت است که میرزا غلام حسین نام که میگویند در جلال آباد کاتب بود،دفعتا ً معین مالیه شد وتننهابرای رنگمالی کوتی یک شخص دههزار افغانی تقدیم کرده بود.
رشوت است که امنیت سمت شمالی برباد است. رشوت که شنوار باغی میشود وسرحد شور میخورد. ریاست سرحدات  درموقع تشریف آوری اعلیحضرت ازاروپا، پولی راکه برای مصارف سرحدی تعیین کرده گرفته بود، بادایرۀ مافوق خود تقسیم نمود. و ده یک آنراهم به سرحدی ها نرسانید.

رشوت است که وزیر مالیه درچهار، پنج شب پیشتر، پیشروی خودم گفت که رشوت میخورم ودروغ نمیگویم. زیرااگررشوت بخورم وهم دروغ بگویم که نمیخورم، بسیار گناهکار میشوم ونمیخواهم که زیادتر گناهکار شوم.

 رشوت است که امروز ملت رادر حالیکه کلمۀ مسلمانی خود را یادندارد، خود را دیندار وشریعت مدار ساخته برخلاف حکومت با آن بیچاره گی وبی بضاعتی دین گفته بی وضو میجنگد؛ والحاصل رشوت است که چارۀ سد آن مشکل است .

دوازدهم –یک چیزدیگرکه بحال سیاست داخلی وخارجی حکومت وبرای سیاست شخصی خود شخص حکومت والحاصل ازهرحیث برای هرکاروهروقت بسیارمفید ودرتمام دنیا معمول است، اگرچه درمملکت ما درحقیقت محض برای نام باشداما دروقت های لازم از آن کار خوب گرفته میتوانیم همان یک تجویز( . . .) 

همۀ این توضیحات وتفصیلات که عرض شد فی الحقیقت همه دوراز اندازۀ حد بندگی و مراتب سر افگندگی است. تنها رأفت وعطوفت و وضع شفیق و رحیم حکومت است که یک فرد بسیار حقیرعاجز وساده وآزاده، راستیها وحقایق مافی الضمیر خود را مثلیکه بحضوریک پدر بسیارمهربان خود بیان میکند، درجلال  وکبریایی حکومت نیزعرضه میدارد.(10)
 2 قوس 1302
                      لودین




آثار اكادميك لودين و سرنوشت آنها *

     زنده­ياد عبدالرحمان لودين در هنگامي كه رياست مركه د پشتو را در قندهار به­عهده داشت؛ به­يكي از كارهاي بزرگي كه دست يازيد، تدوين فرهنگ لغات زبان پشتو بود. او نخست دو فرهنگ جداگانه ترتيب كرد: قاموس لهجه­هاي غربي پشتو و قاموس لهجات شرقي پشتو كه نخستين بيشتر متكي بر لهجه­ي قندهار و دومي مستند بر لهجات قبايل سرحدي و پشاور بود كه درآن هنگام جزئي از قلمرو هندوستان بريتانوي شمرده مي­شدند.  سپس او قاموس لهجات غربي خود را به دو گونه­ي جداگانه­ي قاموس پشتو به فارسي و قاموس فارسي به پشتو ترتيب داد؛ ولي در دوران زنده­گي خود، با آنكه پيوسته به كار تجديد و اضافات درين آثارش مشغول بود، توفيق چاپ آنهارا نيافت.
     تأليف اين فرهنگ­هاي لغات توسط عبدالرحمان لودين بين حلقات علمي آن زمان معروف بوده، زنده­يادان عبدالهادي داوي، ميرغلام محمدغبار، ميرسيدقاسم، استادعبدالحي حبيبي، حافظ نورمحمد كهگداي و امثال شان هميشه در صحبت­هاي شفاهي خود ازين فرهنگ­ها ياد مي­كردند و حتي برخي ازين دانشمندان چون سيد مسعود پوهنيار پسر ميرسيدقاسم خان در نوشته­هاي شان نيز ازين فرهنگ سخن گفته از«قاموس بزرگ لغات پشتو و بيوگرافي رجال عمده­ي افغاني» او ياد كرده­اند.١٥ ولي نگارنده­ي اين سطور در آغاز ايام نوجواني از زبان شادروان امين الله زمريالي كه پسر شان نقيب الله زمريالي كه از قهرمانان كشتي نوجوانان و پهلواني ورزيده­­ي شهر كابل شمرده مي­شد؛ در ليسه­ي نادريه همدوره­ي اين قلم بود، و همچنان به وسيله­ي آشنايي با پسر بزرگ شان حبيب الله زمريالي در ايام جشن (ماه سنبله­ي) ١٣٤٧ش در منزل شان واقع ششدرك كابل، شنيدم كه مي گفتند: پس از شهادت لودين، وزارت داخله همه اسناد و نوشته­هاي اورا ضبط نمود، ولي چند سال بعد قاموس لهجات شرقي پشتوي او زير عنوان پشتو سيند يعني بحر پشتو به­نام محمدگل خان مومند به نشر رسيد. خوب به ياد دارم كه ايشان مي گفتند: وجود لغات بيشمار پنجابي و هندي كه براي پشتون هاي افغانستان مأنوس نيستند؛ مانند هتي به معناي دكان، هاتي به مفهوم فيل و هات كري به معناي دستبند و ولچك درين قاموس به فراواني به چشم مي خورند، زمريالي استدلال مي كرد كه اين كلمات اگر در لهجه­ي پشتوي پشاور تداول نيز يافته باشند، پشتو نيستند چونكه ريشه­ي پنجابي و هندي دارند، مانند هات كه درين دو زبان دست معنا مي دهند و در پشتو به آن لاس مي گوييم و كري (به ر پشتو يا راي پندكدار) كه به مفهوم حلقه است و اين لغت در هندي، پشتو و دري مشترك است، چي كري در هندي، پنجابي و پشتو به عين شكل كاربرد داشته، در زبان دري كره شده است كه زيوريست زنانه. استدلال مرحوم زمريالي اين بود كه چنين لغات به وضاحت ثابت مي­سازد كه پشتو سيند همان قاموس لهجات شرقي لودين است و سواي آن محمدگل خان مومند از ابتدأ يك شخصيت نظامي ـ سياسي بوده، هيچگاهي به­كارهاي فرهنگي و پژوهشي اشتغال نه­ورزيده است (حتي به­صورت ذوقي) هيچ­يك نوشته­ي پژوهشي و زبانشناسانه چي كه هيچ نوشته­ي اكادميك ازو ديده نشده است، پس چي­گونه ايشان به يكباره­گي فرهنگي به اين حجم بيرون دادند. افزون برآن زمريالي كه خود از همكاران افتخاري مركه د پشتو بود و با لودين آشنايي و علايق سمتي و ولايتي نيز داشت، كتابهاي او را از نزديك ديده بود و به آساني مي توانست تشخيص دهد كه پشتو سيند كار چي كسي است. چنانكه او دو فرهنگ ديگر لودين را نيز مي شناخت و مي گفت كه عبدالله خان افغاني نويس كه مانند مومند نويسنده و محقق نه بود، عناوين جديدي برآن كتابها گزيده، افغان قاموس و پشتو قاموس شان خوانده آنها را توسط پشتو تولنه به نشر سپرد. شايد كاهش و افزايشي در متن كتابها صورت گرفته باشد كه خيلي جزئي خواهند بود، ولي اين موضوع نمي­تواند تصاحب ديگران را بر تأليفات لودين مهر تصديق و تأييد بگذارد.
     اين موضوع كه تأييد آن از زبان مير صاحب (سيدقاسم خان) و حافظ نورمحمد كهگداي نيز شنيده شده است؛ در سال ١٣٥٤ش در شعبه­ي تاريخ فاكولته­ي ادبيات و علوم بشري دانشگاه كابل از استاد عبدالحي جبيبي پرسيده شد؛ در پاسخ گفتند: شما جوانان دنبال چي گپ­هايي مي­گرديد! ازين كارها در تاريخ ما بسيار صورت گرفته است، دنبال عيب­هاي مردم نباشيد، صرف از خوبي­هاي شان سخن بگوييد. اين جملات استاد حبيبي تلويحاً معناي تأييد مطلب را مي­دهد.

*- یاد داشت جناب داکتر اسدالله شعور.




سهم و موضعگیری لودین در مباحثات


       کسب استقلال افغانستان در سال (١٢٩٨ش/١٩١٩م)، در واقع رویدادی بود با سرفصل تازه. اما جانمایه­ي تحولات و تحقق آرزوهای اصلاح طلبانه به­ظرفیت­های موجود فکری و اداريِ نظامی بر می­گشت که امان الله خان بنیاد نهاده بود. دست یازیدن به­اصلاحات با تبارز مشخص کارکردهای دولت، از حضور مسایل متعددي خبر می­داد که مستلزم بحث و تبادل نظر بود. مجالس كبير ملي يا لویه جرگههای دوره­ي امانی، بویژه مجلس كبير پغمان، زمینه­ي بحث­هایی را فراهم نموده بود که بیش از همه در حول نظامنامه­ها متمرکز بود.
     درمیان جمعی از اشخاص صاحبنظر؛ لودین که به­عنوان چهره­ي شاخصِ مخالف نظام منحط امیرحبیب الله خان شناخته میشد؛ با ابراز نظریات خویش در پيرامون برخی از مسايل نشان داد که او شخصیست دارای نظریات و باورهاي معين و افزون برآن جسور و دارنده­ي روحیه انتقادی. چند مورد از مباحثات او را که تا حال در اختیار داریم، در پایان اين فصل میاوریم و بدنبال آن افکار او را درنبشته­ي معروضات عاجزانه، پي مي­گيريم تا به­دریافت افکارش در سالیان واپسین حکومتداری امان الله خان نايل آييم و خوشبختانه می بینیم كه اين نوشته­ي او شواهدی به­دست مي­دهد كه بر ادعای ما صحه می گذارد.
     مخالفت علنی و جسارت او را که شادروان غباراز جریان محاکمه­ي محمد ولیخان آورده­است، بنگریم که به­تنهایی میتوانست دست استبداد را بر گلویش برساند: «عبدالرحمان لودین رئیس بلدیه­ي کابل درجلسه­يمحاکمه­ي محمد ولی خان بایستاد و صدا کرد که: «مضحک­تر ازین محاکمه، در جهان نبوده­است که برای محکوم کردن شخصی مثل محمد ولیخان، به­اتهام طرفداری بچه­ي سقو؛ شهودی که علیه او آورده شده، همه از دوستان و خدمتکاران بچه­ي سقو هستند. از روباه پرسیدند که شاهد ادعایت کیست؟ در جواب دم خود را جنباند و گفت اینست شاهد من».
     در صفحات پیشتر از یاران و همکاران ناراضی امان الله خان گفتیم. لودین یکی از آن چهره­ها بود که دل خوشی از برخی کارکردهای خودرایانه­ي شاه­امان­الله نداشت. این نارضایتی او را اندکی بازتر و بیشتر میاوریم .
     اگر او را در واپسین سالهای زمامداری امیر حبیب­الله همراه با احساسات و تصمیمی می­یابیم که سلاح حمل کرد و برای قتل شاه وارد اقدام نافرجام گردید؛ و اگر او را به­عنوان یکی از اعضای طرفدار استقلال و در چارچوب هیأت کلی راه اندازی اصلاحات و دارنده­ي توانمندی­های قلمی میابیم؛ دیدگاه­ها و نظریات اورا در دوره­ي امانی می­اوریم که در اسناد لویه جرگه­ي ١٣٠٣ش است. تصور می­شود آن نظریات تصویرهای اندکی روشنتري از سیمای او باشند. بخش­هایی از نظریات شاه، چند تن از وزیران و برخی وکیلان را نیز از آنروی آورده ایم تا در مرزبندی و تشخیص مواضع لودین با آن­ها کمک کنند .

 الف بحث پیرامون نظامنامه­ي عسکری

  در لویه جرگه­ي سال ١٣٠٣ که شاه ریاست جلسات آن را خود به­عهده داشت، گشایش جلسات جرگه با مدح شاه صورت می­گرفت. از جمله  بنا به گفته­ي برهان الدین کشککی ـ واقعه­نگار رویداد های جرگه ـ به­روز پنجشنبه دوم اسد، هنگامي­كه «ذات جهانبانی و عموم اعضای لویه جرگه حسب معمول در بارگاه عالیشان جرگه احضار شده ذات جهانبانی بعد از وقفه­ي قلیل فرمودند : بحث دیروزه­ي ما نتیجه تام و ثمره­ي تسلیت انجام آخری خود را نشان نداده، به­واسطه­ي اختتام وقت فیصله آن ملتوی به الیوم ماند. اغلبا شما حضار محترم درین مورد، دیشب کدام یک فکر خوب و طریقه­ي مرغوبی را نیز سنجیده خواهید بود که دیروز برایتان بالتفصیل با خرابی و مضار آن گفته شد. اینک دیده شود که رأی و مفکوره شما چیست ؟ »١٦
     شاه در جلسات جرگه­ي كبير، با آن استعداد سخنرانی و تقدم حق برای خویش، بیشترین سخنرانی را هم به­خود اختصاص میداده است. جرگه مانند جلسات بزرگ و جرگه­های شورایملی پسین، سخنرانانی دارد که پای از جاده­ي صفت شاه بیرون نکرده اند. و چه بسا کسانی که هیچ حرفی نگفته اند که آن هم جای شکوه و تعجب ندارد. اما در دوم اسد، به­ادامه­ي روز پیشين؛ بحث بر سر این بوده است که نظامنامه­یی برای خدمت عسکری و یا آنچه خدمت نظام یاد میشود، بالای همه­گان بدون كدام تفاوت و امتياز تطبیق شود. با دنبال کردن همین بحث مي­توان اندکی مشخصتر به­ویژه­گیهای محافظه­کارانه و به طرح­های اصلاح­طلبانه­ي آنوقته­ي جامعه نایل گردید. تا آن هنگام تشکیلات نظامی افغانستان تقریباً همان ساختار زمان امير عبدالرحمان را حفظ كرده بود. تفاوت زمان حبیب الله خان را درتأسیس مکتب حربیه و مدرسين خارجي، بویژه استادان ترکی و هندی میتوان دید. اردوی امير عبدالرحمان در قشله ها بسر می­بردند. نظام سربازگيري آن به­سیستم هشت نفری متكي بود؛ یعنی از هر هشت نفر نفوس قابل حمل سلاح؛ طبق شمارش نفوس مناطق كشور؛ یکنفر كه بين سنين ١٤ تا ٥٠ ساله­گي قرار مي­داشت، به­صورت دایمی به­عضويت ارتش يا لشكر درمي­آمد. در ایام رخصتی­های هر فرد عسکریکنفر عوضی او داخل قشله میشد. بخش دیگر لشكر که در حصص مختلف کشور، زیر قیادت خان­های دست نشانده­ي دولت قرار داشت، در هنگام ضرورت دولت، با بخش اردوي دولتي ملحق مي­گرديد.
     امیر عبدالرحمان در سال ١٨٨٧ فرمان داده بود که در تمام کشور، هر بیست خانه­وار نفوس، مكلف به­پرداخت ­مصارف و معاش یکنفر عسکر برای یکسال خواهند بود؛ ولي اين امر دوراني بوده، هرسال خانواده­هاي ديگري جاگزين آنها گردند. مصارف اين سربازان و خانواده­هاي ایشان به­عهده­ي همان بیست نفر بود. دولت آرد و خوراکه­ي آنها را می­پرداخت. همچنان امیر در علاقه­ي قلعه­ي نو هرات (كه امروز مركز ولايت بادغيس است)، مقرر نموده بود که هر صد خانه­وار یکنفرخان برای خود انتخاب کنند و هر ده خانه­وار به­مصرف خود، یکنفر عسکر سواره بدهند؛ تا این خان، ده سوار در جمع خود حاضر بخدمت دولت داشته باشد. مأمورين دولت نيز مكلف بودند تا سالانه معاش يك ماه خود را برای خریداری اسلحه به دولت بپردازند. اما امان الله خان که تلاش داشت در وضع پیشینه تغییراني ايجاد نمايد، طی سخنان مبسوطی، کوشیده بود نظامنامه­ي عسکری چنان پذیرفته و تطبیق شود که همه مردم عسکری کنند. در خلال آن بحث، وکلای قندهار با ابراز خوشی از مسأله­ي نفوس و چنان نظامنامه­یی، درخواست می­کنند که تأسیس نیروی عسکری برمبنای اصول قومی ایجاد گردد. آنان گفته بودند که «اگر بالفعل، ذات شاهانه صرف از ما قندهاریان نظام قومی را منظور فرمایند، همانا بیشتر اسباب ممنونیت ما رعایای صادقانه قندهاری خود را فراهم می­اورند. زیاده­تر برین ما را در مواقع خدمت، صادق و راست باز و فداکارخواهید نمود.» ولي شاه و رئیس تنظیمه­ي قندهار، عبدالعزیزخان پیهم استدلال نموده، مضرات عسکری قومی را بدانها بخوبی توضیح می­کنند. شاه با توجه به­ملحوظات شناخته شده برای او، نظام اجباری و یا مکلفیت و اجبار رفتن زیر بیرق را نظام وجوبی و جهاد اسلامی نام می­گذارد. برخی از استدلال­های شاه که برای رد عسکری به­شیوه قومی به­کار می­برد، اینهاهستند :
     «خدمتی که از عموم نظام گرفته می­شود از نظام قومی به­عمل نمی­آید .زیرا در سلک با شرف عسکری، مانند شجاعت، اطاعت و فرمانبرداری از آمر مافوق نیز حتمی و لزومیست. در صورتیکه یکدسته نظامی قومی باشد، کدام یک منصبدار حسب دلخواه از وی کار گرفته میتواند . . . شخصی که در باره­ي قبولیت نظام قومی اصرار دارد و یا این عرض را بالتکرارتذکار نماید، نه تنها تن من بلکه عموم حضار او را نظر بدین تلمیحاتی که کرده صاحب غرض می پنداریم. بلی! اگر عموم ملت و طبقه­ي رنجبر و عاجزان مملکت حاضر شده، رضا و تندهی خودها را درین طریقه قومی اظهار کنند، دولت نیز به استماع این عرض آنها حاضرست. مگر من وکالتاً از طرف آنانی که صدا و ندای آنها تا به­حکومت رسیده نمی­تواند؛ و طبعا تحت نفوذ  و سلطه خوانین و ملکان و کلان شوندگان خودغرضِ منفعت­پسند بوده، برخلاف میل و رضای آنها گام برنمی­دارند و آب و طعام تناول نمی­کنند، می­گویم که اصول پاک و بی­آلایش که رد آن هیچیک نوع دست بازی و رشوتخوری بعمل نمی­آید، همین اصول اخذ عسکریست به­قرعه و بدون ازین اصول ابداً ممکن نیست که باراندازی شود. آیا شما به­خاطر ندارید که در زمانه­ي سابق همین رساله­ي شاهی که با اصول قومی بر شما مردم قندهاری حواله شده بود، تمام سکنه­ي آنجا را به­فغان نیاورده بود؟ وتا آنکه حکومت بقوه­ي اجرائیه­يخود آن مقصد را پیش نبرد، در جمعآوری آن شما دچار مشکلات و پریشانی نشده بودید؟١٧ عبدالعزیزخان رئیس تنظیمه­ي قندهار مواضع شاه را تقویه نموده و وکیل قندهار با این سخنان عقب می نشیند:«الحق که در اصول قومی با اینکه ما اعزه و اکابر، سودمند و خوشوقتیم، ليکن مردم غریب و عاجز و عموم ملت به­همین طریقه مرضیه­ي شاهانه که در نظامنامه­ي نفوس توضیح شده­است، رضامند و دعاگوی­اند. تا هم از روی لطف، تنها اگر عوض هم از اشخاص معذور پذیرفته شود و اندکی در بدل عسکری نیز تقلیل شود چقدر خوب خواهد شد». همزمان با آن عقب­نشینی در زمینه­ي فوق از طرف وکلای قندهار، پیشنهاد آنها که عوض پذیرفته شده و بدل عسکری تقلیل شود داده شود؛ محور بحثی می­شود که جالب­است.
  ملک جیلانی چپرهاری،(بعدها از دشمنان نظام امانی  در قوای محمد گل مهمند) آن پیشنهاد را با این استدلال دنبال می­کند: «در تقلیل بدل عسکری تا اندازه­یی که طبقه عوام متحمل شده بتواند، و قبولیت عوضی اشخاصی که خودشان ذاتاً بنابر معذوریت و یا مجبوریت شرف و مفخرت سلک عسکری را نایل شده نمی­توانند، بیفزایید بیشتر و خوبتر از حد  افرونتر از مکارم اخلاق و مراحم و اشفاق تان ممنون و متشکر می شویم» پس ازآن عموم نمایندگان سمت مشرقی و قندهار و عموم وکلای افغانستان خواهش تقلیل بدل عسکری را نموده­اند؛ تا اینکه نوبت به­سخنرانی لودین میرسد. درينجا نظریات او را به­همان گونه­يي میاوریم که گزارشگر جلسات جرگه­ي كبير ثبت کرده است.
     «عبدالرحمن خان رئیس ( رئیس مرکه د پشتو) نطق فصیح و بلیغی را ایراد کنان هیأت نظام و لزوم تعلیمات آن را در آن حتمی و ضروری نشان داده، بالاخره گفت که، عسکر یک چیز بسیارضروریست و وجودش برای حفظ ناموس ملت و دولت و نگهداشت شأن و شرافت وطن، امریست لابدی، لـ­لله­الحمد که تمام ملت افغانیه به­شوقی که بالاتر از آن تصور نمی­شود و به ذوقی که بهتر ازآن به­فهم نمی آید، خدمات نظام را قبول دارند؛ و در اصول آن چنانچه دیروز فیصله شد، هیچ یک نوع بحث و مذاکره ندارند. البته در بعضی فروعات و تعدیل بعضی جزویات نمی­گویم که مردم قندهار و سمت مشرقی بلکه تمام سکنه­ي مملکت افغانی عرايض دارند و به­کمال شدت عرض منظوری آنرا از حضور همایونی دارند. خودم شخصاً ابدا طرفدار جریان اصول قومی نیستم. زیرا در(اصول) قومی پامالی حسیات آزادی وحریت بوده، برخلاف مظلومین و عاجزان، اشخاص صاحب رسوخ و زبردست چنانچه مذکور شد کارروایی می­نمایند و ملت مظلوم مارا به­یک حربه­ي خونین حق­تلفی و باراندازی به­چاه فلاکت و ادبار می­اندازند. لـ­لله­الحمد که لویه جرگه نیز بر طبق خیال عاجزانه­ام در انسداد قومی فیصله کردند. باقی می­ماند بحث قبولیت عوض و تقلیل بدل عسکری. به­خیالم، برای حکومت از حد ضروریست که این عرايض قابل قبول ملت عزیز خود را قبول نمایند؛ و تمام را ازین پریشانی که از عدم منظوری عوض و کثرت بدل عسکری دارند، وارهانند؛ زیرا اگر عموم برای خدمت عسکری تکلیف شوند؛ معلومست که نه تنها برای ملت، بلکه بیشتر برای دولت از طرف محصول مواشی و مالیات و گمرکات که تماماً حصول آن وابسته بوجود بعضی افرادست، خساره عاید می شود.»١٨
     می بینیم که صحبت لودین همزمان با تردید اصول قومی نظام عسکری، از سوی دیگر، برای پذیرش و تایید عوض و بدل به­ویژه برای دارنده­گان مواشی و تاجران و منافع دولت استدلال اقتصادی مي­یابد. او درپی رد آن راه نیست تا بگوید که دارنده­گان امتیازهای اقتصادی و اجتماعی و اداری با سهولت میتوانند از وظیفه­ي عسکری خود را کنار کشیده و در بدل آن پول بپردازند و یا شخص دیگری را در عوض خود با دادن پول به­وظیفه عسکری بفرستند. لودین با این طرح در پندار منافع تاجران و دولت و رونق اقتصادی کمرگ­هاست. از همینرو به­زودی با دفاع فیض محمد وکیل روبرو شده كه گفته بود:«من نیز طرفدار همین خیالم. بایستی حکومت متبوعه­ي ما محض رعایت بعضی تجار کثیرالمحصول و زمینداران و اشخاصی که برای انتظام خانه­گی و برای دیگر امورات اداری وجود شان حتمی است، بدل عسکری یا عوض رامنظور کنند»١٩ و این بحث هنگامی دلچسپ می­شود که وزیر معارف کشور در پی دفاع از اجبار وظیفه­ي عسکری برای همه، استدلالی مبتنی بر برداشت خویش از شرکت حضرت عثمان ـ خلیفه­ي چهارم ـ را در جهاد می­اورد. در واقع روی سخن وزیر معارف به­سوی لودین است. بنگریم كه فیض محمد زكريا ـ وزیر معارف آن­روزگار چي در فشانده بود: «نبایستی از اصول مقدس تعلیم جهاد برای عذرهای دنیوی و جزوی ملت خود را محروم داشت. ضرورت است که تمام افراد ملت بدون استثنا در نظام آمده، پس از اخذ تعلیمات موعد خدمت واپس بروند. چنانچه در عصر نبوی(ص) مسلمانان بدون استثنآ؛ تاجر و بیکس، همه با صحابه(رض) در جهاد شامل می­شدند. حتی حضرت عثمان ذی­النورین(رض) که یکی از تجار مشهور عصر نبوت (ص) است؛ چون در یکی از غزوات امورات تجارتی خود را مهمل و برهم گذارده شامل شد، آن حضرت(ص) در حق وی دعای خیرنمودند»٢٠ ولي لودین، استدلال زكريا را چنین رد می­کند: «ما به­هیچ­طور نمی­توانیم که افعال و اعمال خودها را با مسلمانان عصر سابقه برابر کرده بتوانیم. چه جای اینکه با اصحاب نبوي(ص). اینک من تمثیلاً عرض می­کنم که اگر نام وزیر صاحب معارف درقرعه­ي عسکری برآید؛ البته از روی عقاید اسلامی این خروج اسمش در نظام موجب سعادت و مفخرتش است، فاما وقتي به­کار برده شود که چقدر مهمات دولتی و امورات عرفانی افغانستان در زاویه­ي تعطیل میماند.»٢١ 
شاه­امان­الله زیرک که متوجه تأثیرات استدلال دفاعی لودین؛ وآوردن مثالی از وزیر خویش شده بوداست؛ پس ازشنیدن این دلایل، با چنین سخناني به­موضوع مداخله می­کند: «میعادی که برای عسکر استجلابی مقررست ازسن ٢٤ الی ٢٧ است. حالآنکه هیچ یک جواني بدین سن، نه تاجر صاحب معامله و نه وزیر و نه صاحب سیاست می­شود. پس این تمثیل شما (منظور لودین است) تقریباً درست نیست»
شاه که بارهای دیگر نیز، با مشاهده­ي ضعف استدلال تاییدگران مواضع خود، سپر دفاع را از طرح­های خویش پیش میاورد، این بار به­دل آزرده­گی لودین می­افزاید. لودین هم  در نهایت، موضوع را به­آزمایش تجربه می سپارد و مي­گويد: اعلیحضرتا! عرضی که من به­حضور مجلس نموده­ام، والله که {از سرِ} دلسوزی و صداقتست. اینک {هرآنچه} می­خواهند تجربه فرمایند. اگر بدل عسکری هم مانند عوض مسدود شود، و تعلیم نظام جبراً و کرهاً بر تمام ملت بدون استثنأ جریان یابد، ببینید که چقدر شکایات به­هم می­رسد و چقدر مشکلات فراهم می شود»٢٢
     درينجا در پی دنبال کردن جزئیات موضوع نیستیم؛ منظور از نقل اين مشاجرات؛ آشنايي موضعگيري­هاي روشن و دليرانه و ديدگاهاي لودین دررابطه با موضوع عسکری بود.


ب برخورد با علمای اعلام 

     هنگامی که بحث نظامنامه­ي نفوس به پایان میرسید، امان الله خان می پرسد که «آیا لویه جرگه، دیگر اعتراض یا تنقیدی بر نظامنامه­ي نفوس ندارد؟ و دیگر توضیحاتی در آن خواهان نمیباشد؟» بسیاری از اعضای لویه جرگه، طبق معمول در پاسخ میگویند: «نی! دیگر هیچ نوع مذاکره و صحبت قلیلی را در نظامنامه­ي نفوس خواستار نمیباشیم، البته علمای اعلام در بعضی قیوداتی که بر عدم اخذ تذکره­ي نفوس نهاده شده، چیزی گفتنی دارند»؛ با شنیدن این حرف، عبدالرحمان لودین به­پا خاسته با همان جرأت هميشه­گي مي­گويد:«حضرات علما نباید که در هر چیز و هر کار ناخن زنی کنند و بکارهای که درآن خدا، حکومت و ملت را مختار نموده­است، نبایستی مداخله روا دارند. این سخن بدان میماند که حکومت به­یک نظام، راه شوسه و یا سرک پخته را بردن خواهش دارد، درآن موقع بگویند که از علما پرسیده شود.و یا به کدام جایی نهر می­کند، باید بی اجازه ملا نکند. نی! چیزیکه به­امورات شرعیت و دیانت متعلقست اولا ما از آن عدول نمی­کنیم؛ و باز اگر ازآن مساهله و کوتاهی به­عمل اید، علما حق دارند که بما یادهانی نمایند؛ و ما به­کمال امتنان و مسرت اقوال هدایت­مآل ایشانرا عمل پیرا شویم.»٢٣  اما پیش ازینکه علمای ديني رشته­ي سخن را در دست گيرند؛ بازهم امان الله خان با زیرکی خاصی که داشت، فوراً در موضوع مداخله نموده، به­نشان دادن مطابقت­هاي مواد نظامنامه با شرعیت پرداخت و در نتیجه، بازهم «همه­گي سخنان اورا به صحت و صواب قرین دانسته، براي بحث و مذاکره درين موضوع اظهار علاقه­مندي نکردند و قلباً جریان اين نظامنامه را در خطه­ي بهیه­ي افغانستان خواستار شدند.» ولي هنوز «غلغله­ي تکبیر و تهلیل و کف زدن­های شادمانی» در سالون مجلس ادامه داشت و از هر طرف فریا د «ما تمام قوانین عهد امانی . . . را تصدیق می کنیم»، طنین انداز فضای مجلس كبير بود که  لودین بار دیگر وارد بحث شد، تا حساب خود را از بلی گویان و صحه گزاران عادی، جدا سازد. بنابرآن بحث محصول گمرکی را پایان یافته تلقی نه­کرده آنرا بار دیگر مطرح می کند.

  ج مبحث محصول گمرکی 

     دربحث پیرامون محصول گمرکی؛ واقعه­نگار مجلس ـ مولانا برهان­الدین کشککی ـ احساساتش را که نماینده­گی از مخالفت او با لودین می­کند، نه­توانسته است كه پنهان نگه دارد. در گزارش او می­خوانیم که: «آقای عبدالرحمان خان رئیس مرکه د پشتو، برخاسته یک نطقی را بر خلاف بعضی قوانین گمرکی و شکایات تجار افغانی به­حضور اعلیحضرت غازی اظهارداشت» كه شوربختانه ازآن نطق و اظهارات لودین، در اسناد جرگه­ي كبير اندکی آمده است. با آنهم از فحواي اين گزارش پيداست که لودین «خواهش تقلیل محصول گمرکی را در بعضی اشیأ نموده بود» اما باز هم این شاهست که در برابر او می­ایستد و از افزایش محصول گمرکی این چنین دفاع میکند: «بلی! ما محصول گمرکی آن اشیایی را که برای عادات و اخلاق و اطوار ملت اسلامیه­ي ما مضر و غیر مفید پنداشته می­شود، مانند اسباب بازی، سگرت و امثال آن، به­اندازه­ي افزوده­ایم که کسی به­خریدن وعادت به­آن جرأت نه­کند. و محصول اشیایی را که منفعت، ترقی و تعالی اهالی ازآن در نظرست، به اندازه­ي خفیف قرارداده­ایم که از اعطای آن بیشترتر برای تجار شوق تجارت آن به­دماغ می­پیچد.» ولي دلایل شاه اساب قناعت لودین را فراهم نمی­آورد. ازینرو در جلسه­ي بعد از ظهر روز پنجشنبه دوم اسد سال ١٣٠٣ش بار دیگر پس از گشایش مجلس، سخنان پیش از ظهر خود را دنبال میکنند.
     سوگمندانه گزارش نویس نه­تنها سخنان و دلایل لودین را نیاورده­است بل برای کوچک نشان دادن سخنانش علیه او و با رعایت رسم و سنت حاکمیت­پذیری برله­ي شاه و سخنان او موضعگیری می­کند؛ چنانكه می­نویسد: «ريیس مرکه د پشتو ـ آقای عبدالرحمان خان ـ دوباره همان مبحث را اعاده داده و بعضی دلايل لاطايل را در همان مواد جزئیه­ي رسوم گمرکی به الفاظ مودبانه و کلمات ادیبانه طوریکه عادت شانست، آغاز نموده از طرف ذات ملوکانه و رئیس عمومی شورای دولت و وکیل صاحب وزارت تجارت و وزیر صاحب مالیه محمدعمرخان. . . جوابات کافی نسبت به­بعضی اعتراضات جزئی و تنقیدات سرسری وی گفته شد.»٢٤  کشککی به­بهانه­ي اينكه شرح صحبت­ها و دلایل ارائه شده­ي طرفین «مثنوی هفتاد دفتر میشود»!! از گزارش آن چشم پوشيده است.
     بالاخره پس از یک و نيم ساعت صحبت، بازهم شاه «متعارض موصوف (لودین) را تسلی داده و این مبحث را که نه از طرف تجار خواهش گفتن آن به­عمل آمده و نه از اعضای محترم لویه جرگه (چنانچه مرقوم شد) خواهش برپا نمودن آن را نموده بودند، خاتمه داد.» در نتیجه ما امروز از نظریات شاه می­دانیم. انگیزه و منظور اورا می­شناسیم. زیرا آن دلایل در گزارش آمده­است. اما در رابطه با نظریات لودین، در پيرامون این بحث مشخص و در چارچوب مبحث جرگه­ي كبير همچنان محروم میمانیم. با آن که شاه نظریات اورا نپذیرفته بود، اما چهار سال پس از انعقاد آن جرگه­ي كبير، لودین را به­حیث رئیس گمرک کابل گماشت. و این گماردن او هنگامی بود که لودین از آلوده­گیهای گمرک اطلاع داشت. مسعود پوهنیار درين زمینه نگاشته است كه: «چون شاه­امان­الله در سال ١٣٠٥ش/١٩٢٦م به­قندهار آمد به­خواهش مکرر لودين ریاست بلدیه­ي قندهار را تأسیس کرد. ولی بعد از یکسال در کابل به­ریاست کمرگ مقررشد که اداره­ي آن­را با پاکدامنی و تقوی پیش می­برد. وقتیکه از قندهار حرکت می­کرد؛ به یاران خود می­گفت: ادارات دولتی مخصوصاً گمرکات مراکز فساد و پولستانیست. خدایاری دهد که گمرک کابل را ازین آلوده­گی­ها پاک سازم.٢٥

د مبحث تعدیل صنایع

     همانگونه که در بسا موارد دیگر نیز ملاحظه می­گردد، این شخص شاهست که در توضیح و تشریح نظامنامه­ها به­سخنرانی آغاز می­کند. سخنرانانی که بتوانند دلایل دیگری بیاورند و یا موضع شان حاکی از اصطکاک افکار و نظریات باشد، اندک اند. ازآن جمله لودین در موضع روشني قرار دارد.  در بحثی که پیرامون تعدیل صنایع مطرح می­شود، نظریات و طرح­هاي شاه را چنين می­يابيم: «در آتیه . . . نظامنامه­یی را به­نام تعدیل صنایع ترتیب و تدوین مي­نمايیم؛ و درآن تفصیل و تشریح این امور را مي­دهیم که فلان کاریگر بایستی فلان صنعت خود را بدین نوع و رقم و صفت بسازد و فلان کاسب درین کسب خویش محض جهت آرایش و خوبی آن این دقیقه را نیز تحت تدقیق بیارد؛ مثلا: قالینبافهای افغانی فرش­های خود را به­قسم قالین­های ساخت اروپا به­صورت تهان بافت نمایند؛ و لنگی­های ابریشمی ساخت مملکت ما؛ بایستی بصورت سجاده­ها، سرمیزی­ها و پرده­های دروازه وغیره بعمل آید؛ و حفاظ بایستی بالای مقابر جهت قرائت قرآن شریف مخصوص شوند، و ململدوزها به­عوض ململدوزی به­دیگر کارهای عالی گماشته شده این کسب رابه­نسوان واگذار شوند و علی هذاالقياس»٢٦ درینجا نیز لودین است که به­پا برخاسته، نظریه­ي شاه را با تردید می­نكرد. به­دنبال او چند تن دیگر نیز آن نظریه را که محتوای نظامنامه­یی را خواهد گرفت، انتقاد می­کنند. با آنكه طرح اين موضوع از طرف شاه­امان­الله درآنعهد تحسين برانگيزست، چي او در پي قايم نمودن نورم­ها و ستندردهايي در صنايع دستي افغانستان بود كه يكي از نمادهاي پيشرفت و انكشاف صنايع شمرده شده، بسا از مشكلات جريان توليد و مصرف كننده­گان توليدات را برطرف مي­سازد؛ ولي دردمندانه كه به­اين مهم در كشور تا به كنون نيز توجهي صورت نگرفته­است. در زمان جمهوري محمد داوؤد خان در سال ١٣٥٥ وزارت معادن و صنايع به­اين امر توجهي مبذول داشته اداره­يي را تحت رياست يكي از متخصصين كشور به­نام آقاي يارمند تأسيس كرد، ولي دو سال بعد؛ اين تشكيل در نتيجه­ي فاجعه­ي ننگين هفتم ثور بهم خورد. و تأسف ديگر در آنست كه بازهم از بحث مشخص و دلایل لودین در كتاب گزارش جرگه­ي كبير خبری نیست. اما با توجه به­ذوق­زده­گی­هايي که شاه­امان­الله را در زمینه­ي بخشی از اصلاحات درهم پیچیده بود، گفتنیست که عبدالرحمان لودین متوجه آن موارد شده­است. همان مواردی که در خلال چند سال بعدتر و همزمان با شکلگیری بیشتر خودرأیی شاه و فساد حاكم بر دستگاه دولتي او یکی از زمینه­های مهم سقوط او را فراهم آورد. لودین در طی نخستین سالهای زمامداری امان­الله خان به رغم نارضایتی از او، در امور دولتی و فرهنگی مشارکت دارد. و چنانکه در بحث­های جرگه­ي كبير ١٣٠٣ دیده می­شود، درآن موقع در برابر مواضع شاه عقب می­نشیند. زیرا امید به­بهبودی وضعیت داشت و برای شاه دعای خیرمینمود.٢٧

هـ رفع حجاب

     چهارسال پس از گردهمآیی سال ١٣٠٣خورشیدی که به­جرگه­ي كبير پغمان شهرت دارد، و پس از بازگشت شاه از سفر اروپایی او، در کنار طرح­های که وي آن­ها را اصلاحی مي­پنداشت؛ اما زنده­ياد غبار آنها را به­درستی «ريفرم­های با تفرعات مضر و بچه­گانه» نامیده­است؛٢٨ به­تاريخ ١٥ میزان ١٣٠٧ش مجلسی  در قصر استور داير نموده، «رفع حجاب زنان را اعلام داشت و ملکه ثریا نيز درين مجلس با روی باز شرکت کرد. شاه امان­الله درباره این حرکت خود جوياي رای اهل مجلس گرديد؛ همه اين حركت او را تائید کردند؛ اما عبدالرحمن خان لودین رئیس کمرگات کابل و عبدالهادی خان داوی وزیر تجارت با آن مخالفت ورزيده، گفتند که ما از اولین کسانی هستیم که طرفدار رفع نقاب زنانیم؛ ولی درین موقع که دست دسیسه­های انگلیس در افغانسنان درازاست، ازین حرکت مصلحانه نيز فتنه­يي برپا خواهند ساخت.»٢٩ مخالفت لودين و داوي با آن حرکت شاه، بیانگر برداشت همراه با تعقل و خردمندی شان از موضع موجود؛ و نشانه­ي شناخت درست آنها از اوضاع و احوال مشخص روزگار شان بوده­است؛ زيرا در  سال ١٩٢٨؛ مقارن با سفر شاه به­سوی کشورهای اروپایی؛ تبلیغات مبتنی بر دوری امان­الله­خان از اسلام، در سرتاسر كشور جایگاه محکم و کمرشکن یافته بود. اگر تبدیلی رخصتی از روز جمعه به پنجشنبه در کنار دستورهایي برای تغییرات تجملی و تحمیلی بی­لزوم دیگر از طرف یک دستگاه دولت كه توأم با مردم­آزاری بود، با عدم پذیرش و واکنش­های متعدد مواجه گردید؛ ولي اين هم برای شاه آموزنده نبود. اما برای لودین که درین زمینه شعور در جای شعاربازی و عاقبت­اندیشی در برابر طرح­های تعجيلي حضور داشته­است، ضمن صحه گزاری به­ضرورت توجه به­نیازهای زنان، طرح­های اشتباه­آمیز شاه و از جمله رفع حجاب درآن موقع از حرکت تحریک­آمیز و تشدیدِ  دامنه مخالفت خبر می داده است.  هنگامی که مخالفت او با آن اقدام شاه را در کنار بقیه  مخالفت­هایش بگذاریم؛ و به­پیشینه­های سیاسیش عطف توجه کنیم، انسان جسور و متعهدی را باز می­نگریم که در پی تحقق اصلاحات و تحدید دامنه­ي استبداد حاکمیت سیاسیست. این موقف اورا در پیشنهاد تعیین صدراعظم نيز به وضاحت كامل می­بینیم:

 و تعيين صدراعظم

     به­گونه­يي كه ميرغلام محمد غبار به­عنوان يك مورخ و همچنان همچو يك شاهد عيني واقعه از جريان اعلان برنامه­ي جديد اصلاحات شاه­امان­الله پس از برگش سفر اروپايي­اش نوشته است: « در جلسه­ي چمن استور کابل، یکي از شاملین جلسه ـ عبدالرحمن لودین ـ گفت: اعلیحضرت خودشان را یک پادشاه انقلابی در نطق خود معرفی نمودند؛ پس توقع میرود که انقلاب در دستگاه دولتی را بپذیرند. ده سال­است که اعلیحضرت وظیفه­ي صدارت عظمی را شخصاً بدوش گرفته­اند، در حالی­که انقلاب متقاضیی آنست که عوض اعلیحضرت شخص مسؤول دیگری به­حیث صدراعظم افغانستان منصوب گردد.»٣٠
در همان آوان انسان صادق ديگري به­اسم مصدق در ايران چنين فريادي برآورده بود. در سال ١٣٠٤ش هنگامي­كه رضا خان سردار سپاه آن­كشور، پس از انقراض دودمان قاجار، با غصب كردن قدرت دولتي، خود را صدراعظم ايران خواند؛ اين انسان جسور اعتراض كنان گفته بود: «وجود سردار سپه درمقام نخست وزیری برای کشورسودمندست. اما قرارست که به­یک شاه مستبد تبدیل شود، درینصورت اگر سرم را نيز ببرند، و اندام­های بدنم را قطعه، قطعه از هم جدا کنند، هرگز با چنان امری موافقت نخواهم کرد. آیا شما قبول می­کنید که یک­نفر هم شاه باشد، هم نخست­وزیر و هم فرمانروا؟  چنین حکومتی در زنگبار هم وجود ندارد.٣١
     ناگفته پیدا خواهد بود که تعیین صدراعظم از طرف نادرخان، به­معنی رعایت آنچه كه لودین می­اندیشید، نبود؛ بلكه انگیزه­ي نادرشاه بيشتر بر انسجام تشریک مساعی برادران یا همیاری برادرانه برای پیشبرد استبداد خاندانی اتكأ داشت. در پیشینه­ها نیز صدراعظم­هایی با نام وزیر، دربافت نظام­های مطلقه­ي استبدادی وجود داشته که در واقع کارگزار و ميرزا بنویس­های خلیفه، شاه و یا سلطان و امیری بوده­اند. یا اینکه با انتخاب آنها، در اجرای پاره­یی از امور بار شانه­ي شاه و امیر سبک شده و به­زندگی در امور کاخ و دربار براي شان سهولت فراهم می­شد؛ و يا اينكه شاهان، براي گذشتاندن شب و روز در حرمسراها وقت بيشتري مي­يافتند. ولي لودین به­تعیین صدراعظم، در واقع از دریچه­یی می­دیده­است که صدراعظم در مقابل مردم مسؤول باشد. خود امان­الله­خان نیز با دیدگاه سنتی در نظر داشت که نخست سردارعبدالقدوس خان را كه از دشمنان نظام مشروطه نیز بود؛٣٢ به اين كار بگمارد، كه مدتي درين پست كار نيز كرده بود؛ ولي كار او تفاوتي با سيد نورمحمدشاه فوشنجي ـ صدراعظم امير شيرعليخان ـ نداشته است.
     لودین درآن موقع ريیس گمرکات کابل بود. یعنی همزمان با داشتن چنان مقام با اهمیت دولتی، باورهای سیاسی اصلاح­طلبانه را که تحقق آن برای افغانستان دادن آب به­تشنه­گان بود، رعایت می­نمود. با توجه به­آگاهی ما از دوره­ي استبداد و مطلق­العنانی امیر حبیب­الله، و با آگاهی از آرزوهای سیاسی تحول­طلبان که ایجاد تغییر در مطلقیت امیر از طریق مشروط کردن او به­رعایت قانون، یکی از ارکان آن بود، به­اهمیت باورمندی لودین به­نیاز قانونمند ساختن دولت می­رسیم. او در پشت آن اعتراض­ها به­محدود نمودن خودکامه­گی پیشینه و دیرینه­ي سنتی و اصل تفکیک قوا، به­عنوان گام­های آغازین می­دیده­است. جلوه­هایي ازاین باور او را درنبشته­يمعروضات عاجزانهي او بهتر مي­یابیم. لودین به­صورت مشخص، هدف جدایی حكومت از دربار را مطرح نموده بود. اما شاه­امان­الله با تأثیرپذیری از خودرأیی و باور به­داشتن انحصار قدرت در دست خودش، از پذیرش آن مطالبه پرهیز نمود؛ ولي نادرخان با چرخانیدن فعالتر دستگاه سرکوبگرانه برای تحکیم قدرتش؛ و در پناه آن در هیأت مشارکت و سهمدهی برادران بود که محمد هاشم خان را به­حیث صدراعظم تعیین نمود. شاید ناگفته پیدا باشد که تعیین محمد هاشم بحیث صدراعظم، آن مطالبه­یی نبوده­است که لودين در زمان امان الله خان مطرح کرده بود.
     با نگرشی به­رفتار و مزاج خودرایانه­ي امان­الله خان، که نمی­خواست و در واقع تا واپسین لحظات حاکمیتش نه­خواست، دست ازآن بردارد؛ به­باورمندی­های لودین و درد جانکاه او بیشتر پی مي­توان برد؛ دردی از خودرایی شاه ناشي مي­گرديد. شخصی که عشق  به­تحول را با احساسات و شور و شر یکجا داشت. براي کشوری که استقلال خویش را با فداکاری و مصمم بودن امان­الله­خان بدست آورد و این حرکت همیاری اصلاح­جویان تحول­طلب و مشروطه­خواه را به­ او به­ارمغان می­داد. اما بدبختانه، شور انحصار قدرت و بی­اعتنایی به ملزومات تحقق اصلاحات از جانب شخص شاه؛  موجودیت بلی گویان گوش به­فرمان و فاقد ظرفیت­های جسورانه انتقادی و حتا دشمن با آرمان عالی تحول­طلبی؛ سرنوشت شاه را با سرنوشت تحولات طرف نظر ترقي­خواهان و طالبان حاكميت قانون، پیوندغم انگیزی بخشید. لودین درین دل­آزردهگی و ایستاده­گی­های مختلف، با همه­کاره­گی­های شاه خودکامه و خودرأی تنها نبود. غبارمی­نویسد که: «غلام محی­الدین­خان ارتی نماینده­ي انتخابی کابل، که سیصدهزار روپیه اعانه، برای خریداری مهمات جنگی دولت شخصا پذیرفته بود، فریاد کرد: «اعلحیضرتا! مادامیکه این وزرای مشهور بالفساد شما تا پای محاکمه و دار برده نشده اند، هیچ اصلاحلاتی در مملکت ممکن نیست».« وقتی که در جرگه­، تأسیس شورایملی انتخابی به تصویب رسید؛ غبار نيز بحیث وکیل انتخابی پایتخت گفته بود: تا وقتی که وزرای دولت قانوناً در نزد شورایملی مسؤولیت نداشته، و تنها به­حضور شاه مسؤول باشند، شورایملی مفهوم اصلی خود را نمی­تواند داشته باشد. ولی این صداهای متعدد نماینده­گان جرگه به­جایی نرسید؛ و در عودت وکلا  به­ولایات و روستاهای کشور طوماری ازسؤ اداره­ي دولت در برابر چشم توده­های مردم گشوده شد.»٣٣ تأسف­ بارست اينكه عهد استبداد نادرخاني و هاشم خاني سبب از بين رفتن اسناد بيشماري از فعاليت ها و تشكلات سياسي كشور گرديد و در نتيجه جزئيات بيشتر از افكار و انديشه هاي مبارزين ملي يي چون لودین، آرتی، غبار، داوي، ميرسيدقاسم و دها تن ديگر از اصلاح­طلبان را دراختیار نداريم. مثلا بسیار مهم است تا بدانیم که آیا خارج ازین جلسات علنی، این گروه­هاي تحول طلب ناراضی، باشاه دیدارهای دیگری برای ابراز نارضایتی و انتقادهای خویش داشته اند يا خير؟ از دست رفتن خیلی اسناد با ارزش هنگام حضور سایه استبداد، کار پاسخ جویی به برخی از سوالات و از آن جمله پاسخ به سوال بالایی را به دشواری مواجه می سازد.
     مروري بر موارد گفته شده در بالا آيينه­يي از شخصيت عبدالرحمان لودين را در برابر ديده­گان قرار مي­دهد و تحسين ما را براي ثبات قدم، وفاداري به آرمان، و مردمدوستي او بر مي­انگيزد. به­گونه­يي كه پيش ازين در چندین جای دیدیم، لودین سخن به­موقع و حرف دل خویش را می­گوید. در واقع این طرز برخورد لازمه­ي اخلاق انسان­هاییست که پیرامون مسایل مطروحه سخنی برای گفتن دارند. بویژه که سخن ایشان با پیشنهاده­های حاکم و قدرتمندان در مخالف قرار دارد. لودین این جسارت راداشت؛ او در حالی­که دست از جان شست و تصمیم گرفت، به­زنده­گی امیر حبیب­الله مطلق­العنان خاتمه دهد، حين مباحثات مختلف و مشاهده­ي كجروی­ها و بی­انصافی­ها عکس­العمل و مخالفت خویش را ابراز می­داشت. هنگامی که منشی دفتر شاه بود و دید که امان­الله­خان با یکتن از زیردستان دفتر او بنای زیرگوشی نهاده است، استعفای خویش را از ریاست دارالتحریر شاهی مطرح کرد.
     در جریان بحث رفع حجاب، با مواضع شاه به­مخالفت برخاست. همینطور برای تعیین صدراعظم و مخالفت با شیوه­ي حكومتداري شاه صدای اعتراض خویش را بلند نمود. در جرگه­ي كبير برداشت اشتباه آمیز وزیر معارف را از تاریخ اسلام نشان داد و بر تشبثات بی­لزوم ملاها انگشت انتقاد گذاشت. هنگام محاکمه­ي ظالمانه­ي محمد ولیخان در کمال جسارت و با وجدان وارسته بر بیدادگران خروشید. هيچ­يكي ازين حركات او خالي از مخاطره و دردسر آفريني براي او نه­بود. اما لودین بمثابه­ي ضرورتی در بیان عقاید و مباحثه و نپذیرفتن کجروی­ها از ابراز آنها هيچگاهي منصرف نشد.



درعسرت لودین


 هنگامی­که به­نبود نقش بیشتر لودین و لودین­ها در حیات فرهنگی و سیاسی کشور خویش مینگریم؛ تأسفی آمیخته با محکومیت آن راه و رسم حکومتداری دوران زنده­گاني او برای ما دست می­دهد. او گل نوشگفته­یی در بهار کوشش­های روشنفکری کشور ما بود. اما باد سرد و تن­آزار استبداد زمان با وزیدن ویرانگرانه و خونریزانه­اش، آن غنیمت بزرگ را از جامعه­ي ما درربود. گذشت زمان نشان می­دهد که دست­های استبداد با گسست خون­آمیز نقش لودین در جامعه، با جانشینی کارکرد علایق سیاسی متفاوت همراه بوده است. یکی از علم و فن و دانش و ترقی و تحول و مبارزه با رشوت­ستانی و مردم آزاری می­گوید و حیات خویش را در خدمت آن می­گذارد؛ و دیگری آرزوی دست یافتن به­حاکمیت دارد. يكي براي راه يافتن به­کاخ ظلم و پايدار ساختن جعل­پسندی، تقلب و مردم­فريبي به­هر گونه وسايل و كاربرد لطایف­الحیل رجوع می­کند و ديگر به­سلاح روشنگری توسل می جوید.
    لودین از گروه دوم بود.به­سوادآموزی در حوزه­ي زبان بخشی از مردم خویش ـ پشتونها ـ نیز مصروف شد و ریاست مؤسسه­ي مرکه د پشتو را برای بهبودی وضع آموزش آن عهده­دار گردید. بدون اینکه قصد برداشتن زبان و فرهنگ بخش دیگری از مردم خویش را در دستور کار قرار داده باشد؛ برای رشد زبان پشتو خدمت كرد؛ اما طرف مقابل او، شاهی که با ابزار سمتی، قبیله­یی، قومی،  مدد دشمنان شناخته شده­ي مملكت و حیل مختلف ديگر به­قدرت رسید، درین­زمینه نیز چنان عمل كرد که تحکیم قدرت را در ریختن خون اقوام دیگر دید. به کارکردهای چهره­یی چون محمد گل خان مومند، دست آزاد داد که آرزومندیش برای رشد و تقویه­ي زبان پشتو با آرزومندی­های لودین و خاستگاه­های روشنفکرانه­ي او تفاوت بسیار داشت. به­رغم خاستگاه مشترک قومی، یکی رشد و تقویه را در چارچوب احترام به­دیگران می­نگریست و دیگری، شیوه­ي تحمیل و جبر و امحاي فرهنگي ديگران را در بهره برداری از استبداد حاکم بکار برد.

    بامرگ لودین یا آن نُماد تحول پسندی و روشنفکری، استبداد نه­تنها جسم او را که اندیشه، آرزومندی، اصلاح طلبی، جسارت، فرهنگ بحث وتبادل نظر، شعر و نبشته­های انتقادی او را نیز از میان برداشت. و چه دردناکست که در بسا از سالهای پس ازآن سرکوب ها، صداهای که لودین و لودین­ها به­خروش آورنده­گان جسور آن بودند، مدتها در سینه­ها حبس ماندند. سنگینی آن ضایعه را زمانی بهتر می­توان احساس نمود که جامعه­ي اصلاح طلب و مخالف راه و رسم استبدادی را، سالهای متمادی در اعدامگاه­ها، زندانها و تبعیدگاه­ها و در یک سخن به­دور از نقش مفید در حیات جامعه میابیم؛ و آنگاه با تأملی به­علل حضور مداوم ناهنجاریهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بیشتر پی می­بریم.
     از روی نتایج نقش دوتن بالا (نادرشاه وعبدالرحمان لودین) در جامعه، دو پیشینه با دو راه پرورش مختلف را میابیم. عبدالرحمان لودین، در دبستان پدرش کاکا سید احمد لودين، به­مبارزات ترقیخواهانه و مشروط کننده­ي مطلقیت پرورش یافت. با آنکه درد و رنج محرومیت از دیدار پدر او را میآزرد، ولي براي ملاقات او به زندان هاي متعدد مي شتافت كه اين بزرگمرد سي سال از عمر عزيزش را در چنين جاهايي گذشتانده بود. کاکا سیداحمد در زمان امیر عبدالرحمان و امیرحبیب­الله زنداني سياسي بود، اما دقیقاً در راه فراگیری تمایلات سیاسی و فرهنگی و افکار و اندیشه­های پدر گام نهاد. پدرش کاکا سید احمد، آرزومند بود که بزرگسالان محروم از سواد خواندن و نوشتن، از چنگ آن محرومیت نجات بیابند. ازینرو، روش جديدي درين راه ابداع كرد كه به طرزکاکا شهرت یافته بود. همچنان با صراحت لهجه سخن می­گفت و از نخستین پیشگامان مبارزات ضد مطلقیت امیر حبیب الله خان بود.
     عبدالرحمان لودین پس از آتش با تفنگچه برامیر حبیب­الله در زندانی افتاد كه پدرش ـ کاکا سیداحمد لودين ـ نيز توقیف بود. در آنجا با بقیه مشروطه­خواهان محشور گرديد كه فکر و هوش ایشان را ایجاد تحول در جامعه و نقد نا به­سامانی ها احتوا میکرد. اما نادرخان، درهوا و فضای دیگری پرورش یافته بود. او از اشرافی­هاي قصرنشینی بود که میان چاه و در و دیوار بسته و زندان­گونه افكار و انديشه­هاي قدرت­طلبانه­ي جدش يحيي خان زنده­گي مي­نمود و در امر معاش نيز هيچگاهي دچار مشكل نگرديده بود؛ زيرا در نزده سال اول عمرش زير چتر حمايت مالي دولت انگليس در ديره دون قرار داشت و پس از برگشت به افغانستان، موجوديت خواهرش در حرمسراي امير حبيب­الله مشكل گشاي او و تمام خانداش بود. فضایي که افکار سیاسیش را با دلبستگی به­شیوه­های استبدادی شکل داد، از زندگی جدا از مردم و دردها و نیازهای تحول­طلبانه­ي اجتماعی بود. تنگناهای درباری، اشرافی، محرومیت از پیوند با بقیه اقشار جامعه، میل وافر خانواده­اش به قدرت ودل نگهداشتن امیران، داشتن سواد نسبیی که در هند بریتانوي فراگفته بود، سر زبانها شدن او در هنگام جنگ استقلال و موفقیت او در سرکوب­های خونین شمال کشور، هنگامی که ریاست تنظیمه­ي شمال را داشت؛ حساب او را از راه و رسم برگزیده­ي فرهنگیان روشنگر و زحمتکش که به­مبارزه­ي قلمی و عملی، سازمانی و مخاطره آمیز می­اندیشدند، جدا نموده بود. نادرخان در دل و بستر چنان موقعیت سیاسی و اجتماعی دلبستگی به­شیوه­ي عبدالرحمان خانی یافته بود. و از پایگاه مسایل افغانستان را می­دید. او اعتقاد به نحله­ي تفکر و ساختار نظامی یافته بود که گویا خودرأیی نخبه می­تواند همه امور جامعه را رهبری کند به­وي‍‍‍ژه از كسي که دارای خصيصه­ي کریم­الطرفیني قومی ـ اشرافی نیز باشد. و از آنجایی که در دوره­ي امانی نخبه­گان دیگری نیز سر برآورده بودند، حضور شان در هیأت بینش سیاسی نادرخان قابل تحمل نبود. آنها را مزاحم می­شناخت. و برای پایان دادن به­ترسش، بقیه انسان­ها و اندیشه­ها و برنامه­های ایشان را مزاحم حال و سزاوار محکومیت و معدومیت میدانست.
     این نحله­ي تفکر استبدادی، با پیامدهای زیانبار و ارتجاعی بویژه در زمانه­یی که انسان های جامعه­ي ما صدای ترقیخواهي به­موقع بلند كردند، از عمده­ترین موانع رشد و ترقی و بهبودخواهی­های مردمی بوده­است. خون­هایي را که نظام نادری ریخت؛ و فضای مختنقی را که در افغانستان مسلط کرد، پاسخگوی آن باورداشت­ها بود. باورهایي که ابعاد فرهنگی، اقتصادی وعمرانی نیز داشت. زیرا کارش یکسره فقط فرستادن به­اعدامگاه­ها و زندانها نبود. انجمن ادبی ایجاد کرد و به­ساختن شفاخانه و سرک اندیشید. ازین سخن و حیات نظام نادری استباط میشود که انجام وظایف عمرانی و داشتن برنامه­های اقتصادی و آموزشی مغایر نهاد حاکم استبدادی نیستند. نظام حاکم استبدادی خودپسندی خویش را بالا تر از دیگران می­گیرد. و دیگران را نه در حوزه­ي مبارزه­ي اقناعی، بلکه سزاوار نابودی میداند. از نظر اینگونه مستبدین، انسانهای جوامع عقبمانده، شایستگی و آگاهی پیشبرد امور را ندارند. از نظر آنها، جامعه چنان عقبمانده­است که غیراز نهادهای استبدادی و امر و نهی مستبد، مردم دیگری سزاوار سهمگیری در حیات جامعه­ي خویش نیستند! عاقبت چنین ساختاری با تحکیم پایه­های خون­آلود، هزار و یک نارسایی مردم آزارانه­ي دیگری را به­نمایش میگذارد. روزگار اسفباری که مردم ما طی چندین دهه دیدند، محصول تاریخی آن طرز تفکر و اعمال زیانمند نیز است. و بازهم این تأسف زمانی بیشترمیشود که درسوی دیگر، پرورش و رهیابی رو به­تزاید کارکنان و قلمزنان و در واقع مقامدوستان و قلمفروختگانی را می­يابیم که سعی ایشان در خدمت استقرار و تحکیم استبداد، تحمیق مردم، و اشاعه­ي کذب، همیاری با سیاست تطمیع و تهدید بود. آشكارا می­بینیم که در جامعه­ي مواجه با قحط­الرجال، لودین­ها می­کوشیدند تا قلم شان شمشیر و چراغ باشد، اما بسا از جانشینان آنها در کرسی­های دولتی، به­نوشتن تملقنامه­ها، دروغنامه­ها و كذببافی­ها وظیفه­ي تحریفگری و به­تحمیق کشانیدن مردم را انجام دادند و با دست در سینه نهادن و بلی قربان گفتن، فرهنگ خفت و خواری و بلی گویی مورد نیاز استبداد را رونق دادند. فرهنگی که زمینه­های لازم رشدیابی  را از یک جامعه می­گیرد.
     از طرف همین قلمبدستان و درواقع کارابزاران نظام خودکامه و بی­اعتنا به ابراز مخالفت با مظالم استبداد و بی­اعتنا به­نیاز رشد و تعالی مردم افغانستان، مسلمترین حقایق تاریخی دستخوش دگرگونسازی و جعل قرارگرفت. آن قلمزنان و به ویژه مؤرخان جعال که دروغ را در پرتو حاکمیت زر و زور وعوامل دیگری، اشاعه داده؛ و دیو جهل و ظلم را فرشته یاد گفتند، آسیب­های جبران­ناپذیری به­جامعه­ي ما رسانیدند. آنهايي که بار گناهی را بر دوش می­کشند، پیش از همه سزاوار محکومیت و انتقاد هستند. نقد کارکردهای آن استبداد، کارکنان و قلمزنان دستگاهش به­منظور گسست ازآن طرز دید و زیان­های آن، بیش از پیش جدی­ترمطرح می­شود.
    نباید فراموش کرد؛ با وجود اینکه افغانستان با غم­ها، اندوه­ها و ناهنجاری­های دلآزار چند دهه­ي پسین نیز آشنا شد، اما اثرات مطلقیت و استبداد نظام­های پیشین هنوز هم بر ذهنيت­هايي سایه افگن مانده اند؛ در حالي­كه هنوز هم از تیغ استبداد عبدالرحمان خاني و نادرخاني که بر پیکرلطيف افغانستان رسیده است، رگه­هاي خون جاريست؛ بازهم روشنفكر نماياني را می­بينيم براي هرچي بيشتر نهادينه شدن راه و رسم نادرخان مانيفست به­نشر مي­سپارند و رسالاتي چون دوهمه سقاوي مي­نويسند و دولت آمیخته با فساد وتعصب نيز به تطبيق گسترده­ي آن مي پردازد. از همينجاست كه بازآوری روایت­های رنج­آمیز و نقد اعمال زیانمند آنها؛ مستلزم بازشناسی شخصیت­های عزیز و پیونددهی سیر افکار و کارکردهایی است که بوسیله­ي استبداد گسسته است؛ ولي امروز نيز نياز شديد جامعه به چنين كاركردهاي مثبت و انديشه­هاي سازنده و پيوند دهنده سخت محسوس است.
     از زاويه­يي ديگر نيز شخصيت و كاركرد كاكا سيداحمد لودين و پسرش عبدالرحمن لودين، به­همان گونه­يي كه ميتواند سرمشق عناصر وطنپرست، مردمدوست، آزاده و ضد هر نوع استبداد باشد؛ براي پيروان خط استبداد و وفادار به منافع ديگران نيز مثال آموزنده باشد، چي جد اعلاى عبدالرحمن لودين ـ ملا نصوح تاجر ـ كه پيشكار مورد اعتماد حكمران محلي قندهار ـ كهندل­خان ـ (برادر امير دوست محمد) بود؛ توسط موهن لعل هندي به دستگاه استخبارات انگليس جذب گرديده، در پهلوي اينكه نقلي از هدايتنامه­ي دولت پارس عنوانى ـ قنبرعلى ـ نماينده­ايران بدربار کابل ـ  را توسط محمد طاهر جاسوس محرمانه براي موهن لال مذكور فرستاده بود؛ در برابر تعهد كتبي انگليس مبني بر حمايه­ي مالي مادام­العمر او، با سو‌ء استفاده از اعتماد كهندل خان برخود، برادران قندهاري را از مقاومت در برابر قواي انگليس منصرف و به­فرار به­سوي ايران وادار ساخت. قواى انگليس نيز با اشغال قندهار، به عهد خود پشت پا زده، استدلال ورزيدند كه آنان از ترس قواي مجهز انگليس از قندهار فرار نموده اند، نه در نتيجه­ي تلاش ملا نصوح لودين٣٤ و به اين طريق او هم دين را از دست داد و هم دنيا را. ولي نواسه­ي او کاکا سيد احمد لودين و كواسه­اش عبدالرحمن لودين با چنان نفرتي نسبت به استعمار به مبارزه پرداختند که حاضر به يك مليمتر عقب نشيني از موضع خويش نيز نگرديده، درين راه قرباني هاي قهرمانه­يي دادند. همين امرست كه مي­تواند براي بيگانه­پروران و پيروان خط استبداد قومي و سياسي آموزنده باشد؛ زيرا خط درستی و نادرستی در كنش ملا نصوح و نواده­گانش روشني خاصي داشته، ثبت صفحات تاريخ­است و اين صفحات نيز نشان مي­دهد كه درستکار هميشه مورد ستايش و تمجيدست و غلطکار مورد نفرين ابدي.


پيوست نخست


     در نبشته­ ی معروضات عاجزانه­ي لودین دیدیم که او برای تأسیس حزب استقلال و تجدد تأکیدی فراوان داشت. و شاه نيز نظر اورا پذيرفته، دستور تأسيس اين حزب را به عنوان نخستين حزب مدرن سياسي و علني كشور صادر نمود، هيأتي را نيز براي تدوين مرامنامه­ي آن موظف ساخت، در ماه سنبله­ي سال ١٣٠٧ش با نشر اين سند در روزنامه­ي امان افغان، موجوديت حزب استقلال و تجدد رسماً اعلام گرديد.
     اين مرامنامه­ي مختصر را كه گويا به صورت تعجيلي تدوين يافته است؛ به­عنوان حسن ختام رساله­ي حاضر نقل مي­كنيم. تا سند مهمي از عهد اماني در اختيار همه دوستان تاريخ مبارزات سياسي در كشور قرار گرفته باشد.

مرامنامۀ اساسیۀ فرقۀ استقلال وتجدد

١- فرقه­ي استقلال و تجدد که، موافق قانون جمعیت­ها تشکیل شده، یک جمعیت ملی و سیاسی است که مرکز آن در کابل مي­باشد.
٢- فرقه­ي استقلال و تجدد که ملت افغان را به­موقع ترقی و رفاه ارتقأ  می­دهد؛ امکان هر قسم استبداد را مسدود می­سازد و با کمال قوه­ي قلبیه و غایه­ي سیاسیه قبول و اعلان مینماید که حفاظت استقلال مملکت حالاً و اتیاً (درآینده) از هرگونه تهلکه و تعرضات وظیفه­ي عالیه­ي ملیه و وطنیه­ي هر فرد فرقه­ي استقلال واجد است.
٣- فرقه، خرافاتی را که به­اساس دین اسلام مطابقت ندارد، و در اثر اعتیادات جز و اعتقاد گرفته شده، از سیاست و اختلاطات متنوع سیاست تخلیص نموده، قوانین سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ملت را تشکیل و احتیاجات عمومیه را به­اساسی که به­مدنیت عصر حاضر و علوم و فنون تجربه شده، اطمینان بخش تطبیق بشود، تأمین مینماید.
٤- فرقه تمام فعالیت و همت خود را برای آسایش و رفاهیت عامه و حاکمیت ملی افغان وقف می­نماید و از نگاه قانون، مساوات مطلق را برای تمام افراد ملت قبول می­کند، امتیازات هیچ عايله، هیچ صنف، هیچ جمعیت و هیچ فرد را نمیشناسد. دفع احجاف و مظالم، انسداد حق تلفی، رجحان لیاقت و اهلیت را وظیفه­ي وجدانیه­ي وطنیه­ي خود می­شمارد.
٥- فرقه رابطه­ي قوی وحدت قلبیه، حسیه و فکریه را در هموطنان خود تزریق و تخلیق نموده، در تمام شعبات این اساس را در موقع اعتبار و مرعیت می­اورد. تطبیق حاکمیت قوانین موضوعه را بالای هر فرد مملکت مفکوره­ي قطعیه­ي خود می­شمارد.
٦- فرقه کوشش می­کند که توجه­ي عامه­ي ملت را در سایه­ي مساعی جدیانه­ي خویش د ر راه ترقی و رفاه ملت طوری جلب نماید که ملت طبعا  ًفرقه را برغیر فرقه به­موقع انتخاب وکلای شورای ملی ترجیح بدهد.
٧- تشکیل فرقه از مرکز آغاز و به­سایر نقاط مهمه­ي مملکت؛ حتی قریه­ها و محله­ها وسعت می­يابد.
٨- اشخاصی که وارد فرقه­ي استقلال و تجدد می­شوند، سالانه مبلعی جزوی به خزانه­ي فرقه جهت مصارف اداری اجتماعات ومراکز فرقه می پردازند.
٩- رئیس عمومی فرقه­ي استقلال و تجدد و بانی فرقه­ي مذکور اعلخیضرت غازی امان الله خان میباشد.
١٠- نظامنامه­ي تشکیلات و وظایف و سایر امور مربوطه به فرقه و اجراآت مرام آن بعد از ملاحظه و صحه­ي جمعیت مرکزی فرقه طبع و نشر میشود.
١١-  این اساسات عمومی ابداً تبدیل شده نمیتواند.٣٥

 


عكس چاپ مستقل مرامنامه­ى حزب استقلال و تجدد
 


پيوست دوم


       درين بخش به نقل دو نكته مي­پردازيم كه از رويدادهاي پس از شهادت لودين است. نكته­ ی نخستين كه تاكنون در هيچ يك از نوشته­هاي نشر شده پيرامون شخصيت، طرز تفكر و حوادث زنده­گي عبدالرحمان لودين؛ ذكري ازآن صورت نه­گرفته است؛ مشخص ساختن آرامگاه ابدي اين بزرگمرد دارنده­ي آمال نيك و اعمال قهرمانانه در كشور ماست. تا نشانه­يي از جانباخته­گان راه آزادي، عدالت اجتماعي و پيشرفت مدني كشور مان براي نسل­هاي آينده معلوم و آشكار باشد.
     دوست دبستاني­ام داكتر اسدالله شعور كه در مورد تاريخ شيوه­هاي سوادآموزي در افغانستان پژوهشهايي نموده و در مورد نقش كاكا سيداحمد لودين درين راستا تحقيقاتي انجام داده است؛ سالها پيش به­سراغ گرفتن قبر كاكا سيد احمد در دامنه­ي پنجه­ي شاه شهداي صالحين موفق گرديده و به نقل كتيبه­ي مزار او پرداخته است. او مي­نويسد كه «در سال ١٣٥٣ش جناب ميرمحمد سعيد باشنده­ي گذر عاشقان عارفان؛ هنگامي كه از تلاش من براي يافتن اعضاي خانواده­ي لودين پي برد، گفت كه كاكا سيداحمد و پسرش عبدالرحمان لودين از همسايه­گان ما بودند، ولي از اعضاي خانواده­ي شان در كابل ديگر خبري نيست، شايد پس از شهادت عبدالرحمان لودين، به قندهار رفته باشند، ولي قبرستان خانواده­گي آنها نزديك حضيره­ي آبايي ما در دامنه­ي پنجه­ي شاهِ شهداي صالحين قرار داشته، گور كاكا كتيبه­يي نيز دارد. دريكي از روزهاي جمعه با ميرمحمد سعيد به زيارت مزار كاكا شتافتيم و در راه برادر او نيز به­ما ملحق شد. با رسيدن به دامنه­ي پنجه­ي شاه؛ سنگنوشته­ي مزار كاكا سيد احمد لودين را به اين مضمون يافتم:
     آرامگاه سیداحمد خان لودین فرزند فيض­محمد خان متولد قندهار در سال 1224ش كه مردم او را از روي احترام و به­پاس خدماتى كه به وطن و ابناي آن انجام داده بود، كاكا خطاب مي كردند. اين مرد دانشمند كه ساليان زيادي از عمر خود را وقف ترويج معارف و سواد در كشور نمود؛ در مدت سي و دو سالي كه در زندان گذشتاند، طرز جديدي براي آموزش سواد در آنجا ابداع كرد كه در ايام فرخنده­ي اعليحضرت غازي امير امان­الله خان مورد توجه مقام سلطنت قرار گرفته، در اندك مدت، دوازده هزار نفر را در اردوي كشور از نعمت سواد برخوردار ساخت. اين خادم معارف افغانستان به روز 14 حوت 1306ش به عمر ٧٦ ساله­گي در شهر كابل به رحمت حق پيوست. (اين سطور مضمون كتيبه­ي مزار كاكا سيداحمد لودين است نه كاپي آن. در آن سنگنوشته تاريخ ها قمريست)
     در اطراف مزار كاكا سيد احمد لودين، چند قبر هموار شده­ي بي نام و نشان ديگر نيز وجود داشت كه صرف نشانه­هايي از قبر بودن آنها به­جا مانده بود؛ و معلوم مي­شد كه اين گورستان غمخواري نداشته است. برادر جناب مير محمد سعيد ـ سيد شريف حارس ـ كه يكي از هنرمندان نامور تياتر كشور هستند، با اشاره به يكي از قبرها گفت: پدر مرحومم مي گفت: زماني كه نادرخان عبدالرحمان لودين را به­شهادت رساند، جسد او را در نيمه شب عقب دروازه­ي منزلش آورده، گفتند دستور اكيد حكومت اينست كه جنازه را همين حالا دفن نموده، به صبح نگذاريد! چون در منزل لودين مردي نبود، همسايه­هاي در به ديوار، جسد او را در همان لحظه به شهدأ انتقال دادند؛ و از آنجاييكه او شهيد بود، و از طرف ديگر ترس از حكومت همه را مرعوب ساخته بود؛ وي را بدون غسل و تكفين با همان لباس خونين خودش، در كنار آرامگاه پدرش به­خاك سپردند و براي اينكه مردم از محل قبر او آگاه نگردند، حتي قبركن هاي مسلكي شهدأ را نيز خبر ننموده، همسايگان با بيل و كلندي كه با خود برده بودند، قبري براي لودين حفر نمودند.
     آقاي حارس گفت هر وقت با پدرم بالاي حضيره­ي خانواده­گي خود مي­آمدم، او پيش ازينكه بالاي قبر پدر و مادر خود دعا كند، نخست بالاي گور عبدالرحمان لودين چند سوره­ي قرآنكريم تلاوت نموده، دعا مي­كرد؛ و بعد به من كه كودكي بيش نبودم، رو كرده، مي­گفت: خداوند بيامرزدش! مرد خدا بود، عجب مردي! بعد اين شعر را زمزمه مي­كرد:
خون ناحق دست از دامان قاتل بر نداشت                      ديـده بـاشـي لـكـه هـاي دامـن قـصــاب را
باز رو به من نموده مي گفت: «كلان ها گفتن خون ناحق خَوْ نمي كنه» چي شد نادرخان كه او را كشت؟ چشم عبدالخالق را صدقه كه قصد او را گرفت. قاتل او را چنان به تير زد كه آب هم خواسته نتوانست.» ٣٦ اين روايت مؤثق محل آرامگاه عبدالرحمان لودين را به ما مي نماياند.
     نكته­ي دوم آنست كه در روزگار امير حبيب­الله كلكاني، هنگامي كه لودين باز به زندان افتاده بود؛ در بين روشنفكران آوازه­يی پخش شد كه گويا لودين، به امر پادشاه اعدام گرديده­است. اين خبر تأثرات عميقي در بين روشنفكران بجا گذاشته، يكي از شاعران جوان ولايت فارياب يا به قول غبار «جوانكي ميمنه­گي» ـ كه اسم او را معرفي نكرده ـ ولي او در مقطع شعر، خود را خانقاهي خوانده­است؛ در رثاي لودين چنين نظمي را سروده بود:

به­ياد شهادت عبدالرحمان

چـنـان شـهـادت تـو، حـال مـن پـريـش نمود                كه خون ز ديده روان، قـلب چاك ريش نمود
سـتـمگري كـه تـرا كـشت، سخت نادم گشت                چـرا كـه كـيـنـه­ي ملت، به خويش بيش نمود
فـداي پـيـكـر خـونـيـن لـخـت، لـخــتـش مــن                كـه سـيـنـه­­را سـپـر تـيـغ كـرد و پـيش نـمـود
شهـيـد عـشـق وطـن زنـده اسـت؛ قـلـبم ازآن                ­­بـه­شـوق نـام ورا ورد خـود هـمـيـش نـمــود
چي ديد ظلم و چي نوشـيد خـون دل به وطن             چـو نـوش جـام شـهـادت ز تـيـغ و نيش نمود
بـه ايـن خـيانـت و مـكـري كه تو شهيد شدي                كجـا چـنـيـن سـتـمي كـس به هيچ كيش نمود
چـنـان سـتـم كـه بـه تـو كـرد آن جـفـا پـيـشه،             نـه هـيـچ گـرگ فـرومايـه­يي بـه ميـش نـمـود
نشين به ديده­ي «خانقاهي» عبدالرحمان خان
ببيـن ز هجر تو مـردم چي­هـا به­خـويش نمود٣٧

     با‌ آنكه اين خبر دروغ بود؛ ولي سرنوشت لودين همان بود كه خانقاهي درين سروده­اش پيشبيني كرده­است. او توسط دولت حبيب­الله كلكاني بيسواد و روستازاده نه، بلكه توسط دولت نادرخان متولد و تربيه يافته­ي خارج از كشور و جنرال و سفير اروپا ديده، به مقام عالي شهادت در راه وطن نايل آمد. فاجعه­ي نبودش را مردم افغانستان به­سختي تحمل كردند.




رویکردها و توضیحات


١ - غبار، میرغلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ. جلد دوم. ویرجینیا: ناشر حشمت خلیل غبار. ١٩٩٩. ص ٢/٤٠.
٢- همانجا.
٣- رشتیا، سید قاسم. خاطرات سیاسی. به اهتمام محمد قوی کوشان. ویرجنیا: مؤلف. ١٩٩٩. ص ٤٠.
٤- پوهنیار، سید مسعود. ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد درافغانستان. پشاور: کتابخانه­ی سبا. ١٣٧٥. ص ١/٢٤٧ ـ ٢٤٨.
٥ - افغانستان در مسیر تاریخ. ص ٢/٤٠.
٦- شیون، محمد رحیم. برگهای از تاریخ معاصر وطن ما. برگردان غلام سخی غیرت. به اهتمام عبدالشکور حکم. پشاور: مرکز نشراتی فضل.  ص١١١.
٧- افغانستان در مسیر تاریخ. ص ٢/٤٠.
٨ ـ ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد. ٢/٤.
٩-  توین بی. مؤرخ وتاریخ . ص ١٩.
١٠، ١١و ١٢- افغانستان در مسیر تاریخص ٢/٣٨ - ٤٠.
١٣ ـ شعور، داكتر اسدالله. بيدلگرايي و زمينه­هاي اجتماعي، تاريخي و فرهنگي آن در افغانستان. كابل: انتشارات اميري. ١٣٨٧. ص ٣٢.
١٤- رونویس از طرف جناب محمد آصف آهنگ.
١٥- ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد. ص ١/٢٤٨.
١٦ ـ رویداد لویه جرگه کابل ص ٢٥٩.
١٧-  منبع بالا. ص ٢٥٣.
١٨- همانجا. صص ٢٥٣ ـ ٢٦٩.
١٩-  منبع بالا . ص ٢٨٦.
٢٠- همان منبع. ص ٢٩١.
٢١- منبع پيشين. ص ٣٥٨.
٢٢- متبع بالا. ص  264   
٢٣- رویداد لویه جرگه  دارالسلطنه کابل  . 1303 ص 286.
24    منبع پیشین .ص  291
25  - ظهور مشروطيت و قربانیان استبداد. ص ١/٢٤٦.
٢٦ ـ  رویداد دارالسلطنه مابل ص 357
٢٧ ـ   منبع پیشین ص 360
٢٨ ـ افغانستان در مسير تاريخ. ص ١/ ٨١٢.
٢٩ ـ همانجا. ص١/ ٨١٣.
٣٠ ـ  منبع پیشین .
٣١ ـ نجاتي، غلام رضا . جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران. تهران: شرکت سهامی. ١٣٦٨. صص ٥/٢٧٨ ـ ٢٧٩.
٣٢ ـ  متن نامه یی که سردار عبدالقدوس خان  عنوانی حضرات مجددی به منظور دریافت نظریات آنها نوشته است ،  به مواضع سردار  نیز روشنی می افگند. برای معلومات بیشتر مراجع شود به اثر فضل غنی  مجددی. افغانستان در عهد اعلیحضرت امان الله خان . 1919- 1929 ص ٢٢٢.  سال 1997 فریمونت .کالیفورنیا . امریکا
٣٣ ـ  غبار . افغانستان درمسیر تاریخ 1/ 813
٣٤ ـ کشمیری، موهن لالزندگی امیر دوست محمدخان، امیر کابلترجمه سیدخلیل الله هاشمیانجلد دوم. امريكا. جنوری 2006ص ٢٤٦.
٣٥ ـ  مرامنامه­ي اساسیه­ي فرقه­ي استقلال و تجدد. كابل: مطبعه­ي شرکت رفیق. ٢٠ سنبله­ي ١٣٠٧. صص ١ ـ ٣.
٣٦ ـ شعور، داكتر اسدالله. تاريخ شيوه­هاي آموزش سواد در افغانستان. (بخش سوم) فرهنگ ٢/٢ (جون ١٩٩٥) تورنتو: انتشارات فرهنگ. ص ٣٦. جناب داکتر شعور یادداشت های مفید دیگری نیز پیرامون حال برخی از خانواده های زندانیان ، دردسترس نویسنده نهاده اند که درمتن آمده وجای امتنان بسیاردارد.
٣٧ ـ افغانستان در مسير تاريخ. صص ١/ ٧٢٢ ـ ٧٢٣.


  





 افغانستان  جامعۀ رشوت زده                

                                                                                                                

مطالب مورد بحث دراين کتاب قرار ذيل است:
ـ دريچه يی برای ديدار با رشوت
ـ  محرک ها و انگيزه های رشوت ستانی
ـ  رشوت به نظاميان
ـ شاهان و اميران رشوت خوار
ـ بازتاب رشوه خواری دوره اميرعبدالرحمان خان در سراج التواريخ
ـ  رشوت در دوره پادشاهی امان الله خان
ـ رشوت در معارف
ـ چند مثال ديگر از بازتاب نکوهش رشوت
ـ لت و کوب رشوت خواران
ـ رشوت پديدهً جهانی است
ـ رشوت با انگيزه تشويق مذهبی
ـ « واسطه» و سفارشنامه







  

چند سخن دربارهً اين نبشته

" اما شرط اندر اول کتاب اختصارست
تا خواننده را ملالت کم گيرد.
ان ساء الله تعالی "
تاريخ سيستان

بديهی است که در شروع سده بيست و يکم ، افغانستان به عنوان کشور عقب مانده ، دردمند و لانهً صدها ناگواری و ناهنجاری درصدر کشورهای مشابه ، جای غم انگيز را احراز کرده است. اکثريت بسيار عظيم مردم در فقر و تنگدستی و محروميت های دل آزار به سر می برند. دوای ياس تراکم کرده چند دهه پسين ، در دلبستگی به برنامه های شناخته شده و شناخته ناشده نيروی حاضر در افغانستان ( ايالات متحده امريکا ، و برخی متحدين ) بازتابی همراه با نمايش دلهره هايش دارد.
هنگامی که علاقه ارزيابی تاريخی اين وضعيت ميخواهد راهی به سوی علل و عوامل ايجاد کنندهً آن بيابد ، بيشتر ، ساليان پس ازکودتای ثور ، با تبارز بعد اندوه ها ديده شده در نطر می آيد. زيرا مراجعه به رويداد های اين سالها ، ديداريست با عوامل و زمينه های نزديک ، اما هنگامی که الزام بررسی رويش علت العلل پيش می آيد ، ارزيابی بعد تاريخی ساير حلقات پيوسته در تاريخ افغانستان بيش از دوصد ساله را می يابد. ناگفته پيداست که تعيين چنين زمان معنی نفی تاريخ و ضرورت مطالعه تاريخ ديرينهً اين سرزمين را ندارد ، بلکه در بيش از دوصد سال پسين ، جميع عوامل و زمينه های نامساعد و تداوم عوامل پيشينه را که به شکل  دادن سيمای عقب ماندگی کمک کرده است ميتوان نشانی کرد. به ديگر سخن عناصر ريشه ای و کارساز تحليلی ، ازاين دوران با شروع پادشاهی احمدشاه ابدالی ، سر بر می آورد.
برين مبنا ، دوران حاکميت او را می توان موفقيت در کوتاه کردن دست ديگران ، مهار کردن نظام پراگنده قبيله يی به سود نظام مطلقه و تحرک جنگی برخاسته از نياز اقتصادی ، با هجوم به هندوستان ، نمايان تر ديد. دوره او ضمن تحقق کسب ابزار برای تامين مرکزيت ، شگوفايی آن نظام را با تمام محدوديت هايش معرفی ميکند.
محدوديت های  مانع شونده را بيش از همه در نفس آن نظام قبيله يی ميتوان سراغ گرفت ، با گذشت حدود دو دهه ، حمل فساد درباری ، به زايش نيروهايی رسانيد که قدرت جويی ، خونخواری و حتی خود خواری حاکميت خاندانی ـ قبيه يی از ويژه گی های معايب و مصيبت آورندهً آنست. به سخن بيشتر ، در مرحلهً شگوفانی نظام مرکزيت يافته و مطلق العنان احمدشاه ، اگر بيشترين دستاورد تامين مرکزيت لازم سياسی نظام استبداد آسيايی را در معرض نمايش گذاشت و تهاجم و قتل و غارت در سرزمين هند را به عنوان راه کسب منفعت و تامين منبع مادی در کنار ماليه ستانی از مردم تحت حاکميت در پيش گرفت ، در نفس خود آن نظام ، عوامل و زمينه هايی را که برای عبور از مرحلهً قبيله يی و رشد اقتصادی مهم است ، نداشت. در نتيجه نه تنها رشد اقتصادی و تحول اجتماعی سازمانی نياقت بلکه شيوه ها و راه های اداره استبداد قبيله حاکم، زن گرفتن به منظور سياسی و بافت ارتباط مافوق قدرت در خان ها ... ، بن بست و درماندگی در ساليان پسين خود به ويژه در دوره تيمورشاه به زايش رسانيد.
بقای نظام قبيله يی وتظاهر خشونت بار آن به نشان دادن دوره فترت در تاريخ افغانستان معاصر رسيد. با راه يافتن استعمار به سوی افغانستان حرکت گنراه و پيشپای بين حاکميت های لرزان ، در يک همجوشی و نقطهً مشترک، به حاکميت سياسی مطلقه با ويژه گی  وابستگی با استعمار شکل داد که ساليان متمادی افغانستان از استقلال سياسی محروم شد و جامعه و مردم رنج تداوم استبداد و فشارهای چند جانبه را کشيدند.
پسمنظر حرکت حريصانه استعمار را  از نقطه يی می توان ديد که کمپنی هند شرقی با پشتوانه های از امکانات اقتصادی ، نظامی و سطح بالای فرهنگ سياسی با ستيزه جويی و مکر و حيله از دل نظام سود آور انگلستان برخاسته و راه خاور در پيش گرفت. " کمپنی " اين دست دراز نظام سود جوی و مستعمره طلب ، سرزمين هند را قدم به قدم اشغال کرد و ره بسوی افغانستان گشود. جنگ های قدرت طلبانه در افغانستان ، جامعه را به گونهً فزاينده يی در معرض عقب ماندگی گذاشت. اگر خود ستايی های مطرود و فاقد پذيرش را در برخی از نوشته  و کتابهای تاريخی که تا سرحد ستايش از پادشاهان و اميران آلهً دست و تسليم شده نيز دامن کشيده است ، به هيچ وجه نپذيريم ، و به سير کارکرد واقعيت ها و سرنوشت غم انگيز مردم ووطن بنگريم ، درمی يابيم که ميل کسب قدرت و طلب حضور نظامی درهم جوشی با خواست سياسی و اقتصادی نيروهای داخلی ، ديگر مجالی برای آن نخواهد داد که شيوه سهل و معمول مبنی بر شکستن کاسه و کوزه برسرخارجی ها را ادامه دهيم و از نشان دادن زمينه های مساعد داخلی انکار ورزيم.
همچنان که نمی توان نقش منفی وويرانگر استعمار را ناديده گرفت، بلکه شايسته آنست که عامل موجود و نهفته در داخل جامعه را بدون حضور حامی مهاجم نيز ميتواند دارنده خصلت ستمگری و فقر زايی و فاقد ظرفيت تحول باشد بيابيم.
از سوی ديگر، از آنجائيکه شکل گرفتن سيمای سياسی و حدود جغرافيايی افغانستان معاصر، جزيی ار شکل گيری تاريخ منطقه است و در اين شکل دهی و شکل گيری در کنار سران قبيله های سدوزايی و محمد زايی ، نقش قاجاری های ايران و رنجيت سنگهه و بقيه اميران کوچک و نواب های هند و خان نشينهای شمال افغانستان را نيز می توان ديد ؛ ارزيابی سياست های آنها که راه را برای ورود استعمار هموار کرد نيز مطرح ميشود. گفتنی است که دراين راستا هنگام اتخاذ موضع و اشاره به معايب آنها ، از منظر عبرت گيری از تاريخ ؛ ضرورت همنوايی منطقه يی مردمان کشور های خويش را بدون آنکه در مدار دفاع سرزمين خودی قرار بگيريم احساس می کنيم. چنان همنوايی که محکوميت همه شاهان تسليم شده را با عبرت دوستی ميان مردمان منطقه و تبليغ مشارکت ميان آنها ، بايد با خود داشته باشد.
اين جزوه چوکاتی را که به دوره بحران و فترت و پسمانی زايی و بالاخره به شکل گيری سيمای سياسی افغانستان معاصر در دوره دوست محمد خان رسيد می بيند. زيرا متبارزتر پس از حاکميت او است که نظام مطيع اما ستمگر و بی کفايت برای کشور، اما با درايت درچارچوب تحقق نياز دوگانهً استعمار و قدرت جويان متکی به آن نهادينه شد.
مطلب موجود بيشتر از ترکيب دو مقاله که سالهای پيش نوشته شده و به نقش کمپنی هند شرقی وويژگی های سياسی زندگی وزيرمحمداکبرخان معطوف بود ، تهيه و طی چندين ماه در صفحات انترنت کابل ناتهه و آريايی منتشر گرديده است. در مقاله وزير محمد اکبرخان اين نيت نيز بازتاب داشت تا مرثيه يی برمرگ مقاومت افتخارآميز اما مغلوب گفته آيد. ترکيب دو مقاله و انتشار آنها اگر از يکطرف مقدمهً ديدار با تاريخ رويداد های پس از امارت دوست محمد خان برای اين قلم را خواهد داشت از سوی ديگر ، حذف قسمت هايی از مطالب و شرح و رويداد های به تکرار نشسته، لزوم توضيح جداگانه در آخر جزوه را مطرح کرد. ازينرو توضيحات بيشتری در رويکرده آمده است.
قابل ياد آوری ميدانم که مطالب جزوه از روی پاره يی از ياداشتهايم بوسيلهً چند دوست نوشته شده و در اختيار نويسنده گرامی جناب ايشرداس قرار گرفت. از زحمات همه اين عزيزان ، همچنان از همکاری دوستان انتشارات ميوند که در چاپ و انتشار آن ميکوشند ، ابراز امتنان ميکنم.

نصير مهرين

هامبورگ عقرب 1383


                                کمپنی هند شرقی
                                                   و
                                   مرگ وزیر محمد اکبر خان


چون در ین کشور ها (هالند و انگلستان) بورژوازی پیروز گشت، توانستند که اوضاع تازه یی به وجود آورند و به تسخیر زمین ها و کشور های دیگر بپردازند. و هر دوی آنها دادوستد بارزگانی با کشور های دور دست را توسعه داده و هر دو بنیان امپراطوری و استعمار  را در آسیا برای خود بنا نهادند. (نهرو)

هنگامی که در کشور های اروپایی و از آنجمله در انگلستان، دگر گونی های بزرگ در زمینه های اقتصادی و سیاسی به عمل آمد، و به حیات نظام فیودالی نقطه پایان گذاشته شد، وضعیت اقتصادی چنان تکان پر رونق یافت که با رشد صنعت کشتی سازی و مهارت های کشتی رانی، جهانگیری را نیز در پی داشت. پایان یافتن حاکمیت و سلطه، پیشین نظام اقتصادی و اجتماعی قرون وسطایی و پدید آمدن نظام های جدید سود آور، که بعنوان تکامل در جوامع اروپایی اثراث پرتحرکی برجای نهاد، نتایج دست اندازی هایش به سایر مناطق جهان یک فاجعه بود. زیرا حرص نظام جدید به مواد خام، بازار فروش محصولات صنعتی، به دست آوردن گنجینه ها، با تشبثات سیاسی، فرهنگی، نظامی و لطایف الحیل در تعیین سرنوشت مردمانی که با نام سرزمین های اشغال شده و مستعرات یاد شدند، اثرات وخیم و دیرپای بر جای نهاد. میشود گفت سود آوری برای سودجویان و دردها و رنجها و مصیبت های که برای بسیاری از مردمان کشور های استعماری شناخته شده نیست بر مستعرات تحمیل گردید.
وقتی اروپا برای تحقق آرزو های سود جویانهء این نظام آماده میشد، حوادث و رویداد ها و پیش زمینه های مختلف تشتت و تشدد جنگهای مذهبی، اشرافی، دهقانی و ضد استبداد فیودالی را پشت سر نهاده و رایحه نسیم رنسانس پیکر آن را نوازش کرده بود. با آنکه چهره جنگ برای همیشه از اروپا گم نشد اما مدافعین و سیاستمداران نظام مسلط جدید به تدریج از بروز تعدد و دامنه آن در خود اروپا کاستند. جنگ میان دولت های اروپایی اگر چندبار به وقوع پیوست اما جای خود را تا حدودی زیادی به جنگ و رقابت و یا رفاقت در مستعمرات خالی کرد. پیش از هر وقت سده نزده نشان داد که مستعمرات عرصه کشمکشها و مرکز ثقل رقابت ها و رفاقت های دول استعماری شدند. در نتیجه اروپا بیشترین فشارها را بر شانه های مردم مستعمرات گذاشت و آنها را با مصایب دیگری آشنا ساخت. ازین پس، تاریخ جوامعی که معروض این تهاجمات قرار گرفتند، تاریخیست تاثیر پذیرفته و شکل یافته از این عامل. روند تبارز و حرکت رویداد های داخلی این جوامع با آنکه ویژه گیهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی و خاستگاه مستقلانه را نیز نشان میدهد اما عامل استعمار پس از استیلا درین جوامع در تعیین سرنوشت رویداد ها نقش مهمی ایفا کرده است. مطالعه عمومی تاریخ کشور های افریقایی، امریکای لاتین و آسیایی در سه سده پسین، ازین  تاثیر گذاری توضیح میدهد.
***
درهیمن راستا بود که پای جاده صاف کن های استعمار بریتانیا به شرق هند رسید با مراجعه گذرا به یک پسمنظر تاریخی می یابیم که سودجویان چندین کشور اروپایی هنگامی که از وسیایل پیشرفته بهره مند گردیدند، کوشیدند تا آرزوهای دیرینه و افسانه ای در باره ذخایر متنوع هند را جامه عمل بپوشانند. از میان آنها، کمپنی تجارتی برتانوی، در شرق هند ریشه گرفت و دست پرتگالی ها و سپس نفوذ فرانسیوی ها و هالندی ها را از آنجا دور کرد، به دست آوردن مواد خام ارزان به کار گماردن نیروهای انسانی با نازلترین سطح دستمزد، تخریب نهادهای تولیدی بومی، سرقت و چپاول ثروت های هند، استفاده از مردم بومی در جنگهای منطقه ای و داخلی، سرکوب خونین شورشها و توسل به خشونت های لگام گسیخته تا ضمیمه ساختن هند به پریتانیا پیش رفت. آنچه زیرنام کمپنی هند شرقی [1] تاسیس یافته بود، (1615ع) بعدتر با اعمال همه اشکال تشبثات اقتصادی، سیاسی، نظامی و شیوه های محیلانه استعماری سرانجام کاخ استعماری بریتانیا را در هند ایجاد کرد. مردم هند در فقر و تنگدستی مزید بسر می بردند و کشتی های انگلیسی سرمایه ها و ثروت های آنجا را به سوی انگلستان انتقال میدادند.
بریتانیا نه تنها بآ آن اقدامات و تشبثات اشک و اندو بیشتری را بر دیده و دل مردمان هند نشاند، بلکه با توجه به کوششهای حریصانه اوضاع منطقه را درکل با هدف حفاظت از مستعمره اش هماهنگ ساخت. از همین روست که اگر در جبین تاریخ پرزحمت و اشک آلود هند برتانوی وضاحت آثار امواجی را می توان دید که حکایتگر بردن کشتی های انگلیسی با بارهای از شیره جان مردم هند به سوی انگلستان است، حکایتگر ناگواریها و ستم ها و اثرات دیرپایی در حیات کشور های مجاور هند نیز میباشند.
نخست سیر نفوذ استیلایی را که بریتانیا در هند طی کرد، به صورت اجمالی نگاه می کنیم و سپس به تشبثاتی که برای محافظت هند در امور داخلی کشور های ایران و افغانستان به عمل آمد می پردازیم:
انگلیسها در سال 1516ع، زیر نام دادوستد تجارتی با دولت مغلی هند هیأتی را تحت ریاست سرتوماس به عنوان سفیر جیس اول پادشاه انگلستان به دربار جهانگیر فرستادند آن هیأت توانست امیتاز تاسیس کمپنی هند شرقی را حاصل کند. در زمان شاه جهان 1632ع، اجازه گرفتند که در سواحل هندوستان به تجارت مشغول باشد. سران کمپنی متمم کار و کوششهای اقتصادی به تدریج قوای نظامی نیز فراهم آوردند که با بهره مندی از نیروهای بحری انگلستان، رقیب پرتگالی را که پیشتر پایش به هند رسیده بود، در در دریای اطراف هند شکست دادند. شاه جهان نیز طی جنگی به پرتگالی ها حمله کرد که آن عمل مایه خشنودی برتانوی ها بود. زیرا با استفاده از چنان اختلافی، برتانوی ها خود را دوست نشان داده و به نزدیکی مغولان هند منتج شد. توفیق تدریجی کمپنی به تلاش های انحصاری نفوذ برتانوی ها کمک نمود. شایان یادآوری است که امکانات بریتانیا در هند تا بدانجا رسید  که وقتی پادشاه انگلستان با کاترین پراکنزا شاهدخت پرتگالی ازدواج نمود، خانواده سلطنتی پرتگال، بمبیی (شهر معروف هند) را به عنوان جهیز دختر خویش به پادشاه انگلستان داد. پادشاه انگلیس بعد ها بمبیی را به کمپنی هند شرقی فروخت.
چند دهه بعدتر، کمپنی هند شرقی راه غلبه نظامی و جنگ در برابر نیروهای دولت مغولی درپیش گرفت. اما به دلیل وجود مقاومت علیه اعمال کمپنی نتیجهء دلخواه بدست کمپنی قرار نگرفت. کمپنی از اوضاع اطلاعات بیشتر به دست می آورد و به معرض استفاده قرار داد. از جانب دیگر از آنجایی که دولت فرانسه نیز امکاناتی را در هند برای خویش فراهم آورد بود؛ انگلیسها فعالیت های رقیبانه را علیه آنها سازمان دادند. در نتیجه جنگهای میان آنها صورت گرفت و مناطق کنترول فرانسوی ها به آتش کشیده شد.
انگلیسها در رابطه با اختلافات داخلی زمامداران محلی روش محیلانه و استفاده جویانه را در پیش گرفته بودند. هنگامی که متوجه می شدند که منازعات داخلی، منطقه یی ویا مشکل جانشینی قدرتمندی در شرف تبارز است، معیار نزد شان این بود که کدام نیرو از طرفین با آنها روابط حسنه دارد. در نتیجه آن نیروی طرفدار مدارا و سازش را در معرض پشتیبانی تسلیحاتی و مادی قرار میداند. این تشبث و مداخله آنها به جایی رسید که بعدها «نواب» ها به موافقت آنها تعیین می شدند.
در سال 1764ع که بخشی از هند در انقیاد آنها بود، در همین سال دهلی نیز باجگزار گردید. در آواخر سده هژده، اداره مناطق اشغال شده را رسما به عهده داشتند و امور نظامی، اداری مالیاتی در کف آنها قرار داشت. جمع آوری ثروت، بکار انداختن سرمایه و انتقال آن به انگستان را پیشتر جلب نمود. در نتیجه فرمانروای هند از لندن تعیین و به هند اعزام گردید.
اعمال انگلیسها در هند با مقاومت مردم هند مواجه بود. مقاومت های جانبازانه ای از طرف سکهـ ها، مرهته ها، از طرف حکمران میسور (حیدرعلی) و ده ها مورد دیگر سرزد. متاسفانه به دلیل فقدان تمرکز عملیات، پیروزی های لازم به دست ایشان نمی رسید. در مقابل، انگلیسها ابتکارات بیشتری را در دست داشتند. آنها از اختلافات داخلی مخالفین خویش بهره می گرفتند. عناصر ضعیف النفس و خود فروش را در معرض استفاده قرار میدادند و قیامها را با سرکوبی های خونین پاسخ می گفتند. این نوع عملکرد ها همواره به عنوان نصب العین حکومت داری زمامداران هند برتاینه  باقی ماند. جواهر لال نهرو در باره سیاست آنها در هند و شیوه های چند بعدی آنها مینویسد:
«هاستینگس (نخستین فرمانروای کل بریتانیا در هند) سیاست نگهداشتن شاهزادگان و امرای هندی را در تحت حمایت و کنترول بریتانیا و به صورت عروسکهای دستنشانده شروع کرد. بنابرین ما وجود گروه کثیری مهاراجه ها و نواب های پر زرق و برق و تهی مغز هندی را که به روی صحنهء هند می خرامند و سروصدا های فراوانی در باره خود راه می اندازند، مدیون او هستیم.» [2]

در پایان سده هژده انگلیسها بر بخش قابل ملاحظه خاک هند حاکمیت یافته بودند. تزویر سیاست کردن های شکسته، ظرافت های دپلوماتیک، دادن تحفه، رشوه، و کاربرد خدعه و نیرنگ، جلب دوستی عناصر ضعیف النفس و ایجاد تفرقه همه و همه کارساز و موثر بودند. قدرت سرمایه مالی و نیروی قهار نظامی حافظ آن، زمینه های مساعد داخلی، و آشفته گی های سیاسی که حملات نظامی از سوی شمال آن را تشدید میکرد، بیشتر و به کمک اشغالگران برای نیل به اهداف استعماری می شناخت.
پس از آن نوبت جدی تر برای اتخاذ سیاست های استراتیژیک (رهبردی) به منظور نگهداری آن مستعمره فرار رسید. بریتانیایی ها بدان محتاج بودند که به دورادور هند، خط حفاظتی بکشند و در تابعیت ازین احتیاج استعماری به سوی قلمرو های دیگران نیز تدارک تاختن گرفتند.

نگاهی گذرا به وضع عمومی هند:

لاشخواران گرسنه و حریص در انتظار آشفته گی ها بودند و آشفته گی ها هم در آن زمان کم نبود. (نهــــرو)
  
مقارن اوضاع و احوالی که انگلیسها به سوی شرق در حرکت بودند، و به تسلط تدریجی آنها منجر گردید، وضع داخلی در هند، در دارنده آشفتگی های مساعدی بود که به اهداف تجاوزی کمک میرسانید.؛ مثلأ، اگر دوران اورنگزیب (1659- 1707) عیسوی را در نظر بگیریم، وضع اجتماعی و سیاسی در ناهنجاری ها و پراگنده گی های سیاسی، روبه ضعف نهادن حکومت مرکزی، تنش های مذهبی، فرار قدرت های محلی از حکومت مرکزی، فقر وتنگدستی ملیونها انسان و نارضایتی مردم خلاصه تواند شد.
هندوها که اکثریت مذهبی را تشکیل میدادند، زیر فشار های طاقت فرسا بسر میبردند. تبعیض در برابر شان اعمال می گردید و ناگزیر به دادن جزیه بودند. وقتی اورنگزیب به راجپوتها حمله کرد، نارضایتی بیشتر گردید. چنین عاملی به شکل گیری ناسیونالیسم مذهبی هند و احیا گران آیین هندو کمک رسانیده؛ دستگاه امپراطوری متزلزل مغولی را که آمیخته با ظلم وستم، فساد، تحقیر و توهین بود از طریق مرهته و سکهـ ها بیشتر به انقراض و زوال کشانید. چهره تعدد مراکز را از روی وضعیت پایانی نیز میتوان مشاهده کرد:
در پنجاب و ملتان و کشمیر افغانستان ( نام افغانستان، هنوز در آن هنگام بکار نرفته بود) استیلا داشت. راجپوتان زیر ادراه شهزادگان راجپوت، آورده تحت فرمان شجاع الدوله، بهار و بنگال قلمرو نواب علی وردی، هند وسطی متعلق بدولت بزرگ مرته و شعب چهارگانه آن بود که دامنه آن از ساحل شرقی هند تا سواحل غربی کشیده میشد.
هند جنوبی تحت حکومت نظام دکن و مرکزش حیدر آباد بود. دولت سپور و سلطان مشهور آن حیدرعلی در جنوب کشور نظام قرار داشت که در شرق آن حکومت کرناتک به ریاست نواب انورالدین افتاده بود. به قول مرحوم غبار، رویهمرفته تمام این حکومات هنوز رسمأ و یا عملا تابع دولت شاهنشاهی بابری هندوستان و مرکز دهلی به شمار میرفتند.[3]
عامل حملات نادر افشار و متعاقب آن حملات احمدشاه ابدالی و فرزندش تیمورشاه در شمال هند، پیکر مقاومت هند را بیشتر به ضعف و پذیرش اثر گزاری اقدامات بریتانیه مساعد گردانید.
نادر افشار طی حملات سریع، دهلی را فتح کرد و در حالی که دستگاه دولتی و شخص محمد شاه، پادشاه دهلی در عیش و عشرت و خوشگذرانی و فساد غرق بود، نادر جواهرت و ثروت های گرانبهای را برداشت و در عین حال با قدرت و بیرحمی خون مردم را ریخت. در ارتباط خونریزی های نادر افشار دکتر محمود افشار یزدی می نویسد: "... دیوانه وار فرمان کشتار عام داد که عده کثیری بیگناهان به قتل رسیدند.... نوشته اند بقدری متغیر بود که کسی یارای نزدیک شدن و شفاعت نمودن را نداشت، در هند شنیده ام که یکی از رجال شجاعت نموده به او نزدیک می شود و این بیت را می خواند:

کسی نماند که دیگر به تیغ ناز کشی
مگر که زنده کنی خلق و باز کشی

این کشتارنادر چنان رعبت و انزجاری ایجاد کرد که شنیدم در آن نواحی وقتی میخواهند به کشتار بیرحمانه یی اشاره کنند، گویند: "نادر شاهی کرد."[4]
همچنان وی از یک مؤرخ هندی می آورد که : "ثروت گرد آمد 348 ساله در یک دقیقه دست بدست شد." [5]
به ادامه حملات نادر افشار، احمدشاه ابدالی نیز بارها به سوی هند لشکر کشید. احمد شاه مالیات "چهوته" معروف (یک چهارم در آمد) را میگرفت و حکمرانان محلی را بجای خود شان میگذاشت.[6]
احمدشاه ابدالی (تاریخ کشور ما معروف با احمدشاه بابا و یا احمدشاه درانی) برعلاوه اینکه گنجینه های افسانه ای هند را گرفت و به قندهار انتقال داد، ستون نیرومند و قد برافراشته مذهبی ـ نظامی مرهته را به سختی کوبید. معروفترین جنگ پیروزمندانهء وی در میدان پانی پت (1761ع) چنان شکستی را بر مرهته تحمیل کرد که دیگر توانی در پیکر آن به منظور مقابله با متجاوزین کمین کرده انگلیس نماند. در واقع این حملات زمینه های مساعدی را در اختیار نیروی تازه ورود و کمین کرده گذاشت. زیرا نیروی دیگری در میدان مقاومت باقی نمانده بود.
نطر به اهمیت موضوع (زیرا در کتاب های متأثر از ایده غرور آفرینی در افغانستان از گفتن آن خود داری شده است) و تأثیر منفی حملات احمد شاه به هند، خلاصه از چند ابراز نظر برخی از مؤرخان را می آوریم:

1-      غبار می نویسد:... حمله در قلب هند با مصرف خون هزاران نفر افغان و هندوستانی، برای درهم شکستن قوای ملی مرهته، کار خطرناکی بودو و هیچ نوع ارتباطی با منافع افغانستان ویا هندوستان نداشت. نتیجه این فتح درخشان در واقع عجله برای برداشتن سنگ بزرگ از دم راه استعمار انگلیس بود... پس راه نفوذ استعمار بازتر شد...«افغانستان در مسیر تأریخ، ج اول، ص 359-360».
2-      فرهنگ: انگلیسها از درهم شکستن قوه نظامی مرهته تا حدی مستفید و کار اشغال قسمت های مرکزی و غربی هند برایشان آسانتر گردید... جنگ پانی پت بجای آنکه سلطه افغانان را در هند تقویت نماید، عمر آن را کوتاه تر ساخت...«افغانستان در پنج قرن اخیر، ج اول، ص 130».
3-      پوهاند ضمیر صافی: گرچه وی (احمدشاه ابدالی) خواستار آن بود تا پادشاه مغولی را برسر جایش قایم بدارد، (اما) نه تنها افغانها فدای این آرمان بی حاصل گردیدند... (بلکه) انگلیسها تمام هند را آهسته آهسته در حلقوم خود فرو بردند...«تاریخ افغانستان، 1987، ص 23».
4-      اصغر بلگرامی: احمدشاه ابدالی تا آنجا که برایش مقدور بود مانند اسلافش در غارت و چپاول کوتاهی نکرد و این کشور (هند) را به خرابه مبدل کرد. جنگ پانی پت زمینه گسترش تسلط انگلیسها را در سرزمین هند مساعد گردانید. «افغانستان و هند برتانوی، صص17و 19، ترجمه عبدالوهاب فنایی، اکادمی علومف 1361 ش».
5-      فریه Ferier : جنگ پانی پت یکی از عواملی بود که امپراتوری مغولی را بزودی ضعیف ساخت. «تاریخ افغانستان، لندن 1858، ص 94 ».
6-      گوندا سنگهـ: تاثیر بزرگ پالیسی عدم خود خواهی احمدشاه بطرف تاج و تخت هند، زمینه را برای توسعه و نفوذ بریتانیا، در منطقه شمال غرب، به دهلی و همزمان به پنجات و سرحد آنطرف کوه های خیبر؛ مهیا گردانید. «احمدشاه درانی، ص 346-384».
7-      فریزر تتلر: بدون شک شکست پانی پت بعدأ زمینه را برای توسعه نفوذ بریتانیا مساعد ساخت. «افغانستان، اکسفورد، 1950، ص 64».
8-      ارنولد فتچر A. Fietcher : افغانها، جز افتخار و چور چپاول و غارت، چیز دیگری کمایی نکردند. ... نتیجه جنگ آن بود که قدرت افغانی به اوج خود رسیده و ازین تاریخ به بعد، ضعف و زوال آن آغاز گردید. «افغانستان چار راه فتوحات، یونیورستی کورتل، 1965، اکسفورد 1950، ص 64».
9-      دوپری Dupree : شکست مرهته ها زمینه را مساعد ساخت تا انگلیسها به عنوان یک قدرت بزرگ در هند عرض وجود کنند...«افغانستان، 1978، ص 328».
10-  دادول ولسلی هیک: جنگ پانی پتف زمینه مداخله انگلیسها را مساعد ساخت. «تاریخ هند، یونیورستی کمبرج، ص 426».
11-  ماجومدار Majumdar : احمدشاه در جنگ پانی پت، بدون غنیمت و تاراج و پرستیژ، چیز دیگری کمایی نکرد. «تاریخ و کلتور مردم هند، بمبئی، 1977، ص 196».

در چنان اوضاع، این انگلیسها بودند که به تدریج و در آغاز «با آهستگی و هوشیاری قدم به درون هند نهادند و در حالیکه دیگران بر سرحکومت با یکدیگر در منازعه و زدو خورد بودند، غنیمت اصلی را به چنگ می آوردند و می ربودند.


او را (انگلستان) بلعیدن دویست ملیون نفوس و آشامیدن آبهای گنگ و سند سیر نکرده، بلکه دهن گشوده که بقیه دنیا را بخورد.
سید جمال الدین افغانی [9]
  
امیر دوست محمد خان


  


توجه استعمار به سوی ایران و افغانستان

هرچند توجه انگلیسها به سوی قلمروی که بعدها ایران نامیده شده، به دوره ارغون شاه نواسه هلاکو خان به اواخر سده هفتم هجری بر می گردد، اما انگیزه دوره یی که با ویژه گیهای استعماری و با هدف مشخصتر حفاظت هند نشانی می شود، مقاران پایان سده هژدهم است.
گفته شده است که در زمان پادشاهی ادوارد اول در انگلستان، در دوره یی که حکومت ارغون در خراسان زمین، جاری بود، انگلیسها به منظور جلب دوستی سلاطین مغول و کسب پیروزی در جنگهای معروف دوصد سالهء صلیبی به تامین رابطه با ایران اقدام کردند. در عهد شاه طهماسب صفوی (970 قمری مطابق 1562 میلادی) ملکه انگستان پیامی به دربار صفوی ها فرستاد. اما شاه طهماسب او را به دلیل تعصبی که علیه دین مسیحی داشت با اهانت اخراج کرد. [10]
اما مقارن پایان سده هژدهم، نیازهای استراتیژیک و استعماری، با امکانات دیگری گسیل هیأت های را در دستور کار هند انگلیسی قرارداد.
در خلال چند سال از شروع سده نزدهم چندین هیأت به سوی ایران، افغانستان و پنجاب که تحت لوای «رنجیت سنگهـ» بود روانه گردید. نخست، انگلیسها در اندیشهء جلوگیری از حملات زمانشاه به هند افتادند. برای این منظور مهدی علیخان (ملقب به بهادر جنگ که از معروفترین رجال هندوستان و دوست انگلیسها بود) را به دربار قاجار ایران فرستادند تا به مهارت شاهء ایران را علیه زمانشاه برانگیزد.
«شاه ایران را حاضر کند تا به افغانها حمله نماید و به این وسیله خیال حکمرانان انگلیس را که در هندوستان استیلا پیدا کرده بودند راحت و آسوده کرداند.... مهدی قلی خان می گوید: من غیر رسم از فجایع و قتل و غارت افغانها در لاهور شرح مفصلی بیان نمودم و مخصوصأ گفتم هزاران سکنه شیعه آن نواحی از ظلم و تعدی افغانها متواری شده به ممالک کمپانی شرقی هندوستان انگلیس پناهنده شده اند و علاوه نمودم که اگر پادشاه ایران قادر است از تجاوزات پادشاهً افغان جلوگیری کند، به خداوند لایزال و عالم انسانیت هردو خدمت کرده است و می گوید من سعی نمودم پادشاه ایران، وسایل حرکت محمود شاه افغان و فیروزشاه افغان (فیروزالدین) را که هردو برادر های پادشاه افغانستان بودند زوتر فراهم آورد. این دو برادر به پادشاه ایران پناهنده شده بودند که مساعدت شاه ایران را جلب نمایند تا به کمک او به برادر خودشان زمانشاه غلبه کنند.» [11]
برعلاوه موفقیت دیگری در برابر فرانسوی ها به دست آورد و پای نفوذ آنها را از ایران کوتاه کرد. این نماینده مؤفق انگلیسی توانست شاه ایران را به سوی آرزوهای هند انگلیسی جلب کند. توفیق او خاطر جمعی بس بزرگی برای آنها بود. شاه ایران فرمان داد که هر وقت فرانسوی ها به خاک ایران پای بگذارند، توقیف و حبس شوند. و در رابطه با افغانستان، مشغله و دردسری برای زمانشاه پس اطلاع انگیسها از طرح ناپلینون برای رسیدن به هند؛ هیأ ت دیگری تحت ریاست سرجان ملکم به ایران فرستاده شد.
(دسامبر 1800 ع) سرجان ملکم معاهده یی را در پنج ماده با دولت ابدالی ها به جای خراسان که قبلا در برخی اسناد مروج بود به کار رفتو ادامه یافت. مواد معاهده در ضمایم ملاحظه می شود.
چند سال بعد (1808 ع نماینده یی بنام مستر چارلز متکالف MrCharles Metcalf  نزد رنجیب سنگهـ زمامدار پنجاب فرستادند و او را با لطایف الحیل مشهور به عنوان دوستی که در موقع ضرورت، و مداخلات زمامداران افغانستان در هند، در معرض استفاده باشد، تطمیع کردند.
در آن زمان که آوازه گیتی ستانی ناپلیون دیکتاتور فرانسه با پیروزی های پیهم در اروپا و خصومت اش با انگلستان شهرت یافته بود. ناپلیون طرح رسیدن به هند را نیز داشت. و سعی داشت با مشارکتت روسیه و ایران به سوی هند راه شکست انگلیسها و استیلای فرانسه را هموار کند. انگلیسها به سراغ راه های جلوگیری رفتند. پس از توفیقی که در ایران بدست آوردند، افغانستان که در شمال قرارداشت و نقش آن به عنوان دروازه عبور به سوی هند شناخته شده بود، در برابر این بلای چپاولگر و افزون خواه کمپنی هند شرقی بیشتر جلب توجه کرد.
بیشتر گفتیم، انگلیسها با توجه به سوابق حملات ایرانی ها و افغانها به هند، به منظور محافظت راه های عبور به سوی مستعمره و لقمه چربی که به دست آورده بودند، بیشتر در خیال افغانستان افتادند. اگر نخستین گامها سیاست کاربرد خنجر از کنار غرب از سوی ایران و بهره گیری از تمایلات قدرت طلبانه فرزندان تیمورشاه بود که مهدی قلی خان هندی وابسته به انگلیسها توفیق آن را حاصل کرد؛ گام بعدی، برای دریافت اطلاعات بیشتر در باره افغانستان و گشانیدن شاه افغانستان در مسیر تحقق سیاست ها و منافع انگلستان، برداشته شد.
روی این منظور نخستین هیات رسمی انگلیسها از هند در سال 1809 ع، به منظور دیدار با شاه شجاع روانه پشاور شد که شاه در آنجا بود. مونت استورات الفنستن Mount Stuart Elphinstone  که بعدها گزارشهای خویش را در خلال کتابی بنام "بیان سلطنت کابل" نوشت، ریاست این هیأت را داشت، وی می نویسد:
«یک سال در کار سفر به دربار شاه کابل سپری شد. یکسال هم تا انحلال هیأت گذشت. در تمام این مدت به گردآوری اطلاعات پرداختیم که برای حکومت بریتانیا سودمند می نمود. » [12]
از اطلاعات گردآوری شده و یادداشت های تجسسی نامبرده هنگام مکث به احوال شاه زمان برمی آید که نیات رسیدن به سوی قلمرو آن وقتهء تحت حاکمیت نواسه های احمدشاه را با وجود کشمکش های داخلی، به منظور پیشروی های بیشتر، جدی تر درنظر داشتند. از گزارش های او نیز معلوم می شود که چندسال پیش، انگلیسها هراسی از زمانشاه داشتند که مانند اسلافش به هند هجوم خواهد آورد. وی می نویسد:
«روز دهم ژونیه شاه زمان را ملاقات کردیم، علاقه ما به دیدار پادشاهی که روزگاری آوازه اش در ایران و هند پیچیده بود، کم نبود.»[13]
همچنان الفنستن نامبرده با استفاده از کتاب تاریخ شخصی بنام الکساندر که جریانات قدرت طلبی، فرزندان تیمورشاه را بعد از مرگ او نگاشته است، می نویسد:«چنین می نماید که شاه زمان با ایمن شدن از رقیبان عزم لشکر کشیدن به هند داشت. این عزم را شهزاده میر حسن بخت که در روزگار تیمور از دهلی به کابل گریخته بود، و سفیران تیپوسلطان تحریک و تقویت می کردند، تیپوسلطان، به شرط حمله بریتانیا وجه گزافی نثار شاه کرده بود. در دسامبر 1793 ع  شاه زمان به پشاور رفت و تصمیم داشت بیدرنگ به هند حمله کند. اما اندیشید که قلمرو خودش هنوز آرامش کامل نیافته و لشکر کشی به خارج مناسب نیست. و از تصمیمش منصرف گردید.»[14]
چنانکه می دانیم، نگرانی ها و درد سرهای جدی همایون، محمود و فیروزالدین برادر اندرهای زمانشاه و تحریکات مؤفقانه انگلیسها که برای این برادران عقبگاه جبهه یی را در ایران فراهم آورده بود، توانمندی لشکرکشی زمانشاه را مانع می شند.
همین گزارشگر متجسس فرنگ چند جای دیگر نیز سخن از نگرانی ها از ناحیه شاه زمان  و در واقع سخن از تصمیم آماده گی های انگلیسها برای دست درازی به افغانستان دارد، نگاه کنیم:
«نقشه شاه زمان برای تسخیر هند همان نقشه احمدشاه بود... اوضاع امور را تخست نیروهای که مورد تهدید قرار گرفته بودند، دریافتند. مرهته بدرستی ترسیده بود، تدارک دفاعی اندکی گرفته بودند و چشم امید به یاری همسایگان داشتند. حکومت بریتانیا تدارک جدی تری گرفته، سپاه نیرومندی را به انوپ شهر Anopsheher فرستاد امروز متحد خویش (نواب وزیر) را حفاظت کند.!!»[15]
با تمام نگرانی های که انگلیسها در هند از ناحیه حملات احتمالی زمانشاه به هند ابراز داشته اند، اطمینان آنها از ناتوانی زمانشاه برای حمله به هند بیشتر بود. «کپیتان ملکم انگلیسی به ویلسلی گورتر جنرال انگلیسی چین نوشت:
«مطئن باشید که قبل از شروع برسات، شاه زمان هیچگونه اقدامی در هندوستان نخواهد توانست، اگرچه زمانشاه قوت مداخله درهندوستان را داشته باشد هم فرصت این مداخله را نخواهد یافت. و به کمک خداوند (تبصره غبار: آقای کپیتان گویا یک عیسوی راسخ العقیده یی بود) برای چند سال دیگر زمانشاه آنقدر بخود مشغول خواهد ماند که به هیچ چیز دیگری مجال تفکر نخواهد یافت....»[16]
واین کپیتان سرجان ملکم Sir John Malcolm همان شخص زرنگ و کارکشته یی بود که در دشوارترین روزگار سیاسی و نظامی انگلیسها در اروپا در ادامه مؤفقیت های مهدی علی خان، توانست دولت قاچار ایران را بار دیگر آله دست خود نگهدارد. پیروزی سرجان ملکم نه تنها زمینه های مساعد در دربار قاچار مساعد گردانید، بلکه مصداق این سخن فردوسی نیز بود که:

فرستاد باید فرستــــــــــــــــاده یی
درون پر ز مکر و برون ساده یی
فرستاده بایـــــــــــــــد که دانا بود
به گفتــــــــــــــــن توانا و بینا بود

پیداست که این رویداد های مصیب آور در افغانستان بود که دپلوماتهای بریتانیا چنان امیدواری های را داده بود. فعالیت های فرسایئده سلطنت طلبانه فرزندان تیمورشاه زودتر از آن دست افغانها را از شمال هند کوتاه کرد که انگلیسها سرگرم جستجوی راه های مقابله با آن بودند. در متن چنان زمینه های مساعد، برنامه ها و پیشگویی های ملکم صحیح از آب بیرون آمد. و چنانکه تاریخ هجوم به افغانستان گواه است و در صفحات بعدی آن را بیشتر خواهیم دید، انگیزه نخستین دفاع از هند، و تحت نظارت داشتن افغانستان برای آنها عملی شد. گام های نخستین طی مسافرت الفنستن و بستن قراردادی گذاشته شد. الفنستن نه تنها به شناخت امور افغانستان و جلب شاه شجاع و درباریان مشغول بود بلکه تعهدات دلخواهی را نیز با زمامدار افغانستان بست که نخستین تعهد میان انگلیسهای هند و افغانستان است. مقدمه و مواد تعهدات را در پایان می آوریم:

مقــــدمه

از آنجایی که مابین دولت ایران و فرانسه طرح اتحاد و اتفاقی ریخته شده است که مملکت اعلیحضرت پادشاه درانی حمله کنند و مقصود اصلی آنها حمله به دولت انگلستان در هندوستان می باشد، لهذا جناب مونت استوارت الفین استون از طرف جناب اشرف لره مینتو فرمانفرمای کل هندوستان، که دارای اختیارت عالیه در تمام امور کشوری و لشکری و سیاسی متصرفات انگلیس در کمپانی شرقی هندوستان می باشد، به عنوان سفیر فوق العاده به دربار اعلیحضرت مأمور شده است به این مقصود که با وزرای اعلیحضرت پادشاه افغانستان توافق حاصل نموده و وسایل حفظ و دفاع مملکت جانبین را در مقابل حمله و هجوم احتمالی ایران و فرانسه به افغانستان و ترتیب دهند.
از آنجایی که سفیر فوق العاده انگلستان افتخار شرفیابی به حضور اعلیحضرت پادشاه افغانستان را حاصل نموده، و منظور اصلی مأموریت خود را که مبتنی بر اساس دوستی و حفظ منافع طرفین است به عرض رسانیده، اعلیحضرت پادشاه که به مزایا و امتیازات این اتحاد و اتفاق بین دو دولت پی برده اند، وزرای خود را مأمور ساختند که با سفیر فوق الذکر داخل مذاکره و مشورت گردیده و یک اتحاد و دوستی در تتحت مواد و شرایط معینی طرحریزی نمایند.
بنابرین، وزراء اعلیحضرت پادشاه افغانستان با سفیر مذکور پس از شور و مطالعه موافقت حاصل نموده شرایط را تصدیق نمودند و به مهر اعلیحضرت ممهور گردید. رونوشت آن توسط سفیر فوق العاده انگلستان برای فرمانفرمای کل هندوستان فرستاده شد. اینک فرمانفرمای کل هندوستان بدون هیچ تغییر و تبدیلی مندرجات آن را قبول نموده و آن را به مهر و امضاء اولیای امور دولت انگلستان در هندوستان رسانیده و خود امضاء نموده عودت داده اند.
تعهدات دو دولت برطبق مواد این قرارداد در حال حاضر و برای همیشه ترتیب آن داده شده و معین گردیده و هردو دولت همیشه آن را رعایت نموده بدان عمل خواهند نمود.
این است مواد و شرایط:
ماده اول ـ نظر به اینکه دولتین فرانسه وایران بر ضد حکومت کابل وارد عقد قراردادی شده اند، چنانچه اگر آنها بخواهند، از داخل متصرفات پادشاه کابل عبور نمایند، خدمه درگاه کیوان شکوه شهریاری راه عبور آنها را قطع خواهند نمود ویا تمام قوا برآنها خواهند تاخت و به جنگ علیه آنها خواهند پرداخت و با مدافعه کامل هرگز اجازه نخواهند داد، ایشان به هندوستان انگلیس راه یابند.
ماده دوم ـ هرگاه دولتین فرانسه و ایران در تعقیب عقد قرارداد خود قصد نمایند با نیت خصمانه وارد مملکت پادشاه کابل شوند، دولت انگلستان با کمال رضایت خاطر به دفع آنها مبادرت خواهد نمود و برعهد خود می شناسد که مخارج قشون کشی فوق را در حدود قوه و استطاعت خود تادیه نماید. مادامیکه آتحاد دولتین فرانسه و ایران به قوت خود باقی است این مواد قرارداد نیز مابین دولتین انگلستان و افغانستان باقی و برقرار است و هردو دولت به مدلول آن عمل خواهند نمود.
ماده سوم ـ دوستی و اتحادی که اکنون طرح آن ریخته شده برای همیشه باقی و برقرار خواهد بود و بین این دو مملکت حجاب تفرقه و نفاق از میان برداشته شده و هیچیک از طرفین در امور داخلی مملکت دیگری مداخله نخواهند کرد و پادشاه کابل به هیچیک از فرانسویان اجازه ورود به قلمرو حکمروایی خود نخواهند داد.
خادمین وفادار مملکت در این عهدنامه مؤافقت نمودند و تشریفات تصدیق و امضای آن انجام گرفت این سند به امضاء و مهر فرمانفرمای  کل هندوستان و اولیای عالی مرتبه دولت انگیس رسیده است.
به تاریخ 17 جون 1809 مطابق ربیع الثائی 1224 هجری [17]

درینجا درپی آن نیستیم تا برعلاوه شناسایی انگیزه های هیـأت انگلیسی، مهارت و سطح بالای بهره مندی آنها را از دپلوماسی و بی بهره گی جانب افغانستان را برشمریم. بهتر آن تواند بود تا قراردادهای به عمل آمده از طرف افغانستان با سایر کشورهای جهان در تحت بحت و نقد ویژه یی قرار بگیرد. در آنصورت معلوم میشود که در اکثر موارد، زمامداران افغانستان زمینه های فریب خوردن داشته اند و نماینده گان استعمار با بهره مندی از قدرت زور خویش، قراردادهای تحمیلی خویش را یا با نوک برچه نوشته اند ویا اینکه با پذیرش شاه و امیر وابسته و رضایت آنها، به آرزو های خویش رسیده ا ند.
اما تشخیص لزوم دیدهای جانب انگلیس و شیوه یی را که با جانب افغانستان درین تعهد اتخاذ کرده سزاوار مکث مختصری است. در متن تعهد دیده می شود که انگلیسها، منظوری دارند برای حفاظت هند. باوجود خاطر جمعی از ناحیه ایران و توفیق جلب روسیه و دورشدن روسیه از فرانسه که حمله فرانسه به هند نیز منتفی بود، نزد شاه افغانستان احساسی را برمی انگیزند که گویا مورد هجوم ایران و فرانسه است و باید برای جلوگیری از آن متحدی داشت. واین متحد نیز حاضر و آماده است که در کنار او باشد. مشروط برآن که به متجاوزین به هند راه ندهد که از قلمرو افغانستان به سوی هند گذر کند.
سویه سیاسی نازل شاه افغانستان و درباریان دست برسینه و بلی گوی نیز در چنان سطح بوده است که مانع طرح سوال و ایجاد شکی شود. تا به جانب انگلیسها بگویند که خوب هروقت آثار تجاوز تشخیص شد، اقدامی خواهیم کرد. ویا اینکه شما خود کشوری را گرفته اید. اما زمینه های وجود داشت که در شاه افغانستان رغبت اتکا به این متحد را برمی انگیخت. جنگ قدرت طلبی در افغانستان، فرار مخالفین شاه شجاع به سوی ایران، با چاق سازی خطرات حاصله از آن، این ذهنیت را نزد شاه ایجاد میکرد که کوشش های محمود و فیروزالدین و کامران و دیگر مدعیان تاج و تخت، همان تجاوز بیگانه نام نهادِ مقامات انگلیسی است و باید در کنار این طرف تعهد (انگلیسها)، ضمانتی برای خویش فراهم آورد.
همچنان که هنگام تعهد با دولت قاجار ایران دیدیم که در آنجا خطر جانب افغانستان را مطرح می کنند، در مقدمه و متن مواد تعهدنامه دیده می شود که به طرف افغانستان هوشداری میدهند تا در کنار انگلیسها قرار بگیرند و شرایط آنها را بپذیرد. این راه و رسم را زمامدار پنجاب و پیش از آن، هنگام استیلا در اجزای جدا افتاده قلمرو وسیع هند نیز اعمال کرده بودند. والی و زمامداری را از دیگری می ترسانیدند و به سوی خویش جلب میکردند. و با مشاهدهً جنگ های داخلی و اصطکاکی که در عاقبت کار، ضعف و ناتوانی مزید آنها را همراه میداشت، همه را از میان برمی داشتند. نقص ماده صریح عدم مداخله که بعدها با هجوم به افغانستان صورت گرفت، بارها در اشکال مختلف در حق ایران نیز وضاحت داشته است. چندین بار انگلیسها با ایران تعهد نمودند و وعده دادند که در صورت حمله بر ایران از آنها حمایت خواهند کرد. اما هنگامی که در اروپا دست دوستی با روسیه دادند؛ و دشمنان پس از معامله یی، یار شفیق و مهربان شدند. «ایران به عنوان طعمه یی از طرف انگلیسها، پیش روسه انداخته شد.ا » سرگذشتی را که ایران در طی چند سال چنین روابط و بستن تعهدات دید، در قولی چنین بازتاب یافته است:
«ایران را روسها تهدید و تخویف نمودند. فرانسوی ها ریشخند کردند و انگلیسها هرگز حاضر نشدند که در سیاست خودشان با ایران ولو یکبار هم شده باشد با آن عادلانه رفتار کنند.»[18]
این شکایت و رنجهای ناشی از بیعدالتی، شاید جای چرا های بسیاری نداشته باشد. زیرا جلب منفعت اقتصادی و کسب ثروت، در دستور کار بود. و آن خواستهء کاربرد نیرنگ و ریختن خون بسیاری را خواسته است. مهم این است تا دریافته شود که برعلاوه رهبردهای مؤثر استعماری، تفرقه اندازی منطقه ای و مستعمره سازی، کدام زمینه ها و حال و احوال و اوضاعی بوده است که این خواسته های از بیرون آمده را قرین پیروزی و افغانستان و همه جوامعی را که معروض تجاوز و اشغال بودند به شکست واداشت و به گلیم سیه روزی نشاند.
روی این منظور ضمن مکثی بر امکانات و مهارت های لازمه سیاسی استعمار انگلیس، به بستر مساعد داخلی ـ منطقه ای و زمینه های وابسته ساز داخلی اشاره می نماییم.

زمینه های رهبردی تدارک حمله به افغانستان

انگلیسها بار نخست درسال 1839ع به افغانستان حمله نظامی کردند. با آنکه دولتمردان و تاریخنگاران وابسته به استعمار همواره ادعا داشته اند که به منظور رفع خطر دست درازی روسیه تزاری و فرانسه به سوی هند، به چنان عملی به افغانستان دست یازیده اند؛ اما حتا صرفنطر ازین استقلال استعماری که خاستگاه تجاوزکارانه دارد، آن عمل تجاوزی بستن حلقه زنجیری بود که در حلقات پیشین در منطقه بسته می شد. در واقع نه به عنوان واکنش علیه روسیه و فرانسه بلکه حرص و آذ بهره کشی و ملزومات استعماری در منطقه بود که پای تجاوز به افغانستان را درمیان آورد. ازین رو علایق بریتانیا به اشغال ویا زیر سلطه نهگداشتن افغانستان پیش از آن به یک ضرورت تبدیل شده بود که زنگ خطر روسیه به سوی افغانستان ویا ایران به صد در آید.
دست اندازی روسها و انگلیسها به سوی ایران و افغانستان، چهره واضح از رقابت ها و کشمکش های آشکار و پنهان و مواردی از سازش های رفاقت آمیز را نشان میدهد.
رقابت های روس و انگلیس در منطقه، روابط و ضوابط جدید و مورد نیاز استعمار را بوجود آورد که تاثیر پذیری های هرکدام موضوع بحث های مستقل و مشخصی را در تاریخ افغانستان و کشورهای منطقه مطرح میکند. آنچه مسلم است تجاوز به افغانستان و اتخاذ سیاست ظالمانه استعمار فعل و انفعلات و زیان های جبران ناپذیر را با  خود داشت و به رشته مخاصمات طولانی و پیچیده بود. ازین رو کوشش اصلی انگلستان، مبنی برلزوم قطعی «نگهداری» افغانستان یعنی راه وصول به هندوستان بود. این موضوع خواه ناخواه ایجاب میکرد که اگر افغانستان در برابر نظریات هند واکنشی نشان ندهد، از توسل به زور علیه آن خوداری شود.
از 1832 تا 1857 انگلستان با استفاده از کلیه وسایل ممکنه، تمام کوشش خود را درین راه بکاربرد. در اجرای این مقصود آنها به تعداد مامورین خود افزودند. در تحریکات داخلی شرکت کردند و حتی درسال 1838 ایران را تهدید به دخالت نظامی کردند در همین سال با افغانستان جنگ نامؤفقی را به راه انداختند...[19]
به منظور تحت سیطره در اوردن افغانستان، جنگ جویان ماجواجو و امتیاز طلب نظیر لارنس چنین نوشتند:«چنانچه اقدامات احتیاطی شدیدی اتخاذ نشود، طولی نخواهد کشید متوجه خواهیم شد چند جنرال جاه طلب روسی با چند شاهزاده هندی بی آرام ویا ناراضی ارتباط برقرار کرده اند.» [20]
نشان دادن تهدید روسیه تزاری، یکی از سرخط های همیشه گی سیاست منطقه ای لندن و دهلی بود. حکومت لندن، برای حفاظت هند اشغالی، به سیاست تبلیغاتی متوسل شده بود که اشغال افغانستان را توجیه کند.!! القا چنین ذهنیت در زمامداران جاه طلب و مردم افغانستان در مرکز توجه آنها قرار داشت. در حالی هند برای انگلیسها اهمیت حیاتی داشت، و از عدم رسیدن پای روسیه به هند میتوانستند مطمین باشند. اما هرگز بی اطمینانی و عدم اعتماد در برابر مسکو را فراموش نمیکردند. طعمه های بسیاری از مناطق وسیع هم سرحد، برای روسیه تزاری در سرراه نهاده شده بود که عدم اشغال آنها از طرف انگلیسها، خود حاکی از رفاقت و تقسیم مناطق بود، اما با آنهم همواره تهدید روسها برای افغانستان گپ میزدند.
آن مناطقی را که روسها قدم به قدم اشغال کردند عبارت بود از تاشکند، خوقند ،سمرقند، بخارا، خیوه...
روسیه تزاری متاثر از همان سیاست دارنده مدوجذر با انگلستان، قسمت های را خاک ایران را گرفت و قرارهای خفت باری را برابران تحمل کرد.[21]
بازتاب همان روابط دو کشور بزرگ بود که قراردادهای ایران ـ انگلیس، انگلیس ـ افغانستان تحمیل شد.[22]
از جانب دیگر، پیروزی سیاست انگلیس در اروپا، امتیازی را در دست بالا داشتن لندن نهاده بود که هرگاه پله اختلاف میان ماسکو و لندن بالا میرفت لندن در جبهه آرایی و زیر فشار قرار دادن ماسکو پیروزی بدست می آورد. باری هم که جلوه های از طرح اقدام مشترک روسیه، فرانسه، ایران و افغانستان به چشم خورد، مرگ مرموز امپراطور روسیه، ضربهء بود که اخلاف آو آن را نمی توانستند نادیده بگیرند. از جانب دیگر دپلوماسی لندن نشان داد که ابتکار عمل تاثیر گذاری برسیاست های تفرقه اگنانه ومانع شونده مخالفین و رقبا را دارد؛ مثلا: رفتن ملکم به دربار فتح علی شاه قاچار، حامل چین نیتی بود. ملکم درآن مسافرت توانست ایران را با سیاست های انگلیس نزدیک بسازد. او در آن مسافرت از زرنگی، رشوه ها، و تهدیدات کار گرفت. ایران را از آن جبهه احتمالی دور کرد که میان فرانسه، ایران، روسیه و افغانستان می توانست ایجاد گردد. برعلاوه امکاتی را برای هند بریتانیه فراهم نمود که اگر در آینده ایران با رقبای انگلیس به توافقی برسد که از خاک ایران بسوی هند کار گرفته شود. انگلیسها به ایران چنین موقعی را ندهند، و درسیاست ایران در برابر افغانستان نیز با مؤفقیت توانست منافع انگلیس را در قرارداد ایران و انگلیس بگنجاند.[23]
درین ارتباط هرات و پشاور همواره در سیاست شیطنت آمیز وسیله استفاده را داشته است.[24]
اما آنچه را سیاست های حریصانه روسیه منشا میگرفت، به تناسب امکانات اقتصادی و صنعتی و سطح مهارت دپلوماسی بریتانیا پسمانی داشت، پیشروی های تزارهای روسی بیشتر حلقات ضیعف هم سرحد روسیه را آماج حملات قرار داده بود. این دست اندازی و پیشروی در دورترین نقاط جهان نبود، طوریکه برای انگلیسها میسر شده بود، تبارزات تاریخی تشبثات استعماری روسها را در اروپا و در کشورهای امیر نشین آسیایی، به سوی جاپان و ترکیه متوان دید. که از جمله به سوی مناطق مجاور آسیایی و هم سرحد با افغانستان توفیق داشت.
اما هندوستان برای روسیه تزاری، در چارچوب حربه تبلیغاتی و زیر فشار قراردادن لندن مطرح میگردید. این دریافت مغایر موجودیت آرزهای تزارها نیست. حتا بدون تردید تزار ها نیز آرزو داشته اند که نه تنها هند بلکه بسیاری از بقیه کشور های جهان را زیر سلطه بیاورند. اما درین زمینه طرح و برنامه، پرتلاش و جدی که افغانستان را اشغال کنند و به سوی هند بروند مقام جدی در سیاست های تزاران دارا نبود. (جز آن مورد استثنایی که با مرگ مرموز امپراطور پایان یافت) همچنان محدودیت های روسیه و توانمندی رقبا بخصوص انگلستان امکانات میسر را انتها در اختیار انگلیسها میگذاشت. امکاناتی که رسیدن روسیه به هند را منتفی میساخت، همانگونه که پیشتر گفته شد، صحبت از هند برای روسیه تزاری بیشتر جنبه های مانور آمیز را داشت.
جا بجا کردن قوا در کراسنووسک و رفتن ژنرال استولیستوف به کابل (در دهه شصتِ سده نزده) نمونه های ازین مانور ها بود. ماسکو میخواست باژست ها و حرکات مانورآمیز از هند سخن بگوید و لندن را زیر فشار بگذارد، تا در اروپا دارنده امتیازی باشد.
از طرف دیگر رقابت ها و سبب شده بود که روسها نیز در نا اطمینانی بسر میبردند تا مباد پس از اشغال افغانستان، اشغالگری مناطق شمال افغانستان را تهد ید کند. یک نویسنده روسی درسال 1877 ع به موضوعی اشاره میکند که این نیات و نا اطمینانی را وضاحت میدهد:
«هرچه روسیه در آسیای مرکزی قوی تر شود به همان اندازه انگلستان، در هند ضعیف تر در اروپا سهل الوصول تر خواهد شد.» [25]
نویسنده دیگر به اسم لیدف:
«وضع ما (در مرز های ایران و افغانستان) انگلستان را مجبور خواهد ساخت که قوای نظامی خود را در هندوستان افزایش دهد و هزینه ها بیشتری متحمل شود واین قوا را به حال آمادگی دایمی نگهدارد تا بتواند تسلط خود را بر هندوستان، حفظ کند. حقیقت این است که ظاهرأ این وضع برای ما نتیجه یی را که طالب آن هستیم خواهد داشت. یعنی رسیدن به اتحاد صمیمانه یی میان روسیه و بریتانیای کبیر که هردو حریف توانمند خواهند بود.» [26]
اینکه چنین اندرزی در ماسکو طرف پذیرش بوده باشد، جای تردید نیست، زیرا سیاست روسیه تزاری دقیقأ در همان میسر اشاره شده و پیشنهادی عملی می شد. اما گویا ناصح سیاسمتداران تزاری مطلع نبوده است که در صورت افزایش مصارف دریک جنگ پردامنه و اصطکاکی، روسیه تزاری زمینه های آسیب پذیری بیشتر داشت تا انگلستان. برعلاوه انگلستان، تمامی هزینه های جنگی را بر دوش نمی کشید. هزینه های جنگی به عهده مردمان بومی بود، رقم بیشتر نیروی انسانی سپاه جنگی نیز از مردمان مستعمرات بود، نهرو می نویسد: «در حالیکه ملیونها هندی فقیرتر می شدند، هزینه جنگی که انگلیسها در هند علیه دیگران رهبری میکردند، هند می پرداخت نه انگلیسها...»[27]
نویسنده "شیپور تباهی" در ارتباط تحمیل هزینه های جنگی استعمار بریتانیا در سال های نخستین یورش و اشغال افغانستان اعتراف جالبی دارد که حاکی از تحمیل فشار بر مردم مناطق اشغال شده است، وی چنین نوشت:
«آذوقه و لوازم یک قشون و اردوی به آن بزرگی، از منابع مملکتی چنین فقیر تهیه می گردید.» [28]
در حالیکه منظور وی افغانستان اشغال شده است، بدون تردید در جنگهای فرسایشی و دراز مدت بازنده نه انگلیسها بلکه روسیه و مردمان فقیر افغانستان، هندوستان و ایران بوده اند. برعلاوه پشتوانه های اقتصادی و امکانات استراتیژیک انگلستان برای پایان بردن جنگ بیشتر بود.
با وجود چنان مانور ها از طرف روسها که گونه یی از توجیه در اختیار عمل اشغالگری بریتانیا میگذاشت، همانگونه که تاریخ دیده است، رقابت ها به رفاقت ها ویا جنگ های خونینی انجامید. بعدها از جنگ کاستند و در مناسبات رقابت آمیز ماسکو و لندن، «گنگره برلین» [29] تفاهمی ایجاد کرد که در ادامه جریانات تاریخی افغانستان، تنها ماندن و توهمات و فرار شیرعلی خان را با درنظرداشت آن میتوان بهتر دریافت.
ضمن این دیدار با تاریخ، و آشنایی با گونه های مختلف تلاشها برای استیلا در افغانستان، تذکر این مطلب که در صفحات پیشین بدان اشاره کردیم، فراموش نمی گردد که پیروزی استعمار، همواره از زورمندی و قدرت او ناشی نشده است. بلکه زمینه های شکست در داخل افغانستان، راه را برای موفقیت هموار کرد. همانگونه که در هند در یک نگاه عمومی دیدیم. در افغانستان نیز تحقق آرزوهای بریتانیه چنین زمینه های را دید و از آن به قدر کافی بهره جست.
زمینه های داخلی و مساعد برای اشغال افغانستان
از قدرت اقتصادی و نهادهای صنعتی متعمره جو برای بلعیدن مناطق بیشتر یادآوری کردیم. در کنار قدرت اقتصادی و صنعتی که بریتانیا و چند کشور اروپایی به دست آورده بودند. امکانات نظامی و ابتکارت دپلوماتیک وسایل و طرق بهتر و مؤفقیت آمیز را ممد جوابگوی های نیازهای استعماری آنها ساخت. ما اگر به وضع داخلی و مساعد در افغانستان مراجعه نکنیم و آن زمینه هایی را که از درون جامعه پیروزی های استعمار را مساعد ساخت نشناسیم، تصویر روشنی از کارگردهای قدرت و امیل استعماری و زیر سلطه رفتن افغانستان در اختیار نخواهیم داشت. با شناختن آن زمینه در واقع به این واقعیت توجه می یابیم که مقارن شروع تشبثات بریتانیا در امور داخلی و خارجی افغانستان، اوضاع افغانستان نیز مانند هند بحرانی و آشفته بود. همان اوضاع بود تشبثات بریتانیا را گستره حضور و نفوذ و تسلط روبه تزاید داد. واقعیت این است وضع داخلی افغانستان حال بدن بیمار و زخمین را داشت و آن وضع تمایلات و تشبثات استعماری را قرین موفقیت گردانید.
برای شناختن علل موجود در جامعه، آن وقته، ساخت اجتماعی و اقتصادی با ساختار قبیله یی در دروه حاکمیت احمشاه ابدالی بسیار مهم است. زیرا تشخیص همان نهاد است که پیروزی به جانب هند و ایران و عقب نشینی بعدی را به گونهء ریشه ای نشان میدهد. با آنکه وضع ناهنجار هند و ایران زمان شاهی احمدشاه و پسرش تیمورشاه این امتیاز را برای آن دو تن داشت که پیروز از معرکه بیرون شوند. اما اداره ای که نمتوانست حامل پویایی و تحرک اقتصادی و اجتماعی باشد، بحران عقب مانده گی و پس افتاده گی ها (نظامی) اگر میتوانست به عواید ناشی از چپاول هجوم به هند، امکانات دولتی برا کمک کند اما کمکی به رشد طبیعی نه نماید تا جامعه و ترقی صنعت دستی مهیا نگردد.
نگریستن ازین زاویه به ویژه گی های شکل گیری دولت با نماد احمدشاه ابدالی را چنین می یابیم که فردی مطرح و با نفوذ و دارنده امکانات اقتصادی، پس از قتل نادرافشار از طرف سران ناراضی اش، قدرت در دست داشته خویش را در قندهار مشروعیت بخشید. این نحوه کار که بنیاد دیرپای صحه گذاری به قدرت را دارد. موجد این سوء تفاهم شده است که شاهان و امیران و روسای جمهور افغانستان را گویا "لویه جرگه ها" (جرگه بزرگ) انتخاب کرده است. شیوه وستعت بخشیدن سرزمین های زیر حاکمیت و اجرای گونهء حکمروایی، بسیار به آسانی معرف حکمروایی آسیایی شرقی احمدشاه ابدالی است.
البته گفتنی است که غیر از توقع دیگری نیز نمیتوان داشت. آن بافت که تجمع قبایل و زیر کنترول آوردن آنها را با درایت شاه همراه داشت، تدوام قدرتی را که با سوکوب ها تمرکز می یافت. با تداوم همان شیوه ضمانت میکرد، منابع عایداتی آن قدرت و ضروریات اقتصادی اش بر پایه منابع مالیاتی چپاول از ناحیه حملات به هند پیروزی و پشتوانه قدرت استبداد شرقی را تضمین کرد. و برای قوی شدن بازوهای قدرت، خان سازی و خان شکنی را نیز اجرا نمود. همان بود که به کمک ملزومات حیاتی اش یعنی سرکوب های نظامی سرکشان مرکز گریز، دولت واحد و متمرکزی را تمثیل کرد. وقتی ازاین زوایه کمتر دیده شه در شکل گیری سیمای دولت احمدشاه ابدالی می بینیم، بلادرنگ، فقدان سهم طبقات را در آفرینش قدرت او از یکطرف و مافوق بودن قدر و قدرت نهاد سیاسی نظامی اش را نیز می نگریم.
در واقع می بینیم که برخلاف سیر رشد و فعل و انفعالات جوامع غربی، در افغانستان آن هنگام، طبقات اجتماعی و با رشد اقتصادی آنها موجد پیدایش دولت ویا ذخیره ها و انباشتی نبود که دورنمایی از تحول اقتصادی و طبقاتی را در چشم انداز بگذارد. و شاه نیز نماینده و وابسته به طبقه و طبقاتی نبود بلکه در فوق همه قرار داشت. با گذشت چند دهه ذخایر اقتصادی راکد در انتظار روز های مبادا برای مقابله با خطرات احتمالی و در حصار محدویت های یافت قبیله یی دست نخورده، ساکن و فاقد حداقل ظرفیت های پویایی و بی تحرک برجای ماند.

زمینه های داخلی و مساعد برای اشغال افغانستان

از قدرت اقتصادی و نهادهای صنعتی مستعمره جو برای بلعیدن مناطق بیشتر یادآوری کردیم. در کنار قدرت اقتصادی و صنعتی که بریتانیا و چند کشور اروپایی به دست آورده بودند. امکانات نظامی و ابتکارت دپلوماتیک وسایل و طرق بهتر و مؤفقیت آمیز را ممد جوابگوی های نیازهای استعماری آنها ساخت. ما اگر به وضع داخلی و مساعد در افغانستان مراجعه نکنیم و آن زمینه هایی را که از درون جامعه پیروزی های استعمار را مساعد ساخت نشناسیم، تصویر روشنی از کارگردهای قدرت و امیال استعماری و زیر سلطه رفتن افغانستان در اختیار نخواهیم داشت. با شناختن آن زمینه در واقع به این واقعیت توجه می یابیم که مقارن شروع تشبثات بریتانیا در امور داخلی و خارجی افغانستان، اوضاع افغانستان نیز مانند هند بحرانی و آشفته بود. همان اوضاع بود تشبثات بریتانیا را گستره حضور و نفوذ و تسلط روبه تزاید داد. واقعیت این است وضع داخلی افغانستان حال بدن بیمار و زخمین را داشت و آن وضع تمایلات و تشبثات استعماری را قرین موفقیت گردانید.
برای شناختن علل موجود در جامعهً آن وقته، ساخت اجتماعی و اقتصادی با ساختار قبیله یی در دروه حاکمیت احمشاه ابدالی بسیار مهم است. زیرا تشخیص همان نهاد است که پیروزی به جانب هند و ایران و عقب نشینی بعدی را به گونهء ریشه ای نشان میدهد. با آنکه وضع ناهنجار هند و ایران زمان شاهی احمدشاه و پسرش تیمورشاه این امتیاز را برای آن دو تن داشت که پیروز از معرکه بیرون شوند. اما اداره ای که نميتوانست حامل پویایی و تحرک اقتصادی و اجتماعی باشد، بحران عقب مانده گی و پس افتاده گی ها (نظامی) اگر میتوانست به عواید ناشی از چپاول هجوم به هند، امکانات دولتی را کمک کند اما کمکی به رشد طبیعی نه نماید تا جامعه و ترقی صنعت دستی مهیا نگردد.
نگریستن ازین زاویه به ویژه گی های شکل گیری دولت با نماد احمدشاه ابدالی را چنین می یابیم که فردی مطرح و با نفوذ و دارنده امکانات اقتصادی، پس از قتل نادرافشار از طرف سران ناراضی اش، قدرت در دست داشته خویش را در قندهار مشروعیت بخشید. این نحوه کار که بنیاد دیرپای صحه گذاری به قدرت را دارد. موجد این سوء تفاهم شده است که شاهان و امیران و روسای جمهور افغانستان را گویا "لویه جرگه ها" (جرگه بزرگ) انتخاب کرده است. شیوه وستعت بخشیدن سرزمین های زیر حاکمیت و اجرای گونهء حکمروایی، بسیار به آسانی معرف حکمروایی آسیایی شرقی احمدشاه ابدالی است.
البته گفتنی است که غیر ازين توقع دیگری نیز نمیتوان داشت. آن بافت که تجمع قبایل و زیر کنترول آوردن آنها را با درایت شاه همراه داشت، تدوام قدرتی را که با سوکوب ها تمرکز می یافت. با تداوم همان شیوه ضمانت میکرد، منابع عایداتی آن قدرت و ضروریات اقتصادی اش بر پایه منابع مالیاتی چپاول از ناحیه حملات به هند پیروزی و پشتوانه قدرت استبداد شرقی را تضمین کرد. و برای قوی شدن بازوهای قدرت، خان سازی و خان شکنی را نیز اجرا نمود. همان بود که به کمک ملزومات حیاتی اش یعنی سرکوب های نظامی سرکشان مرکز گریز، دولت واحد و متمرکزی را تمثیل کرد. وقتی ازاین زوایه کمتر دیده شده در شکل گیری سیمای دولت احمدشاه ابدالی می بینیم، بلادرنگ، فقدان سهم طبقات را در آفرینش قدرت او از یکطرف و مافوق بودن قدر و قدرت نهاد سیاسی نظامی اش را نیز می نگریم.
در واقع می بینیم که برخلاف سیر رشد و فعل و انفعالات جوامع غربی، در افغانستان آن هنگام، طبقات اجتماعی و با رشد اقتصادی آنها موجد پیدایش دولت ویا ذخیره ها و انباشتی نبود که دورنمایی از تحول اقتصادی و طبقاتی را در چشم انداز بگذارد. و شاه نیز نماینده و وابسته به طبقه و طبقاتی نبود بلکه در فوق همه قرار داشت. با گذشت چند دهه ذخایر اقتصادی راکد در انتظار روز های مبادا برای مقابله با خطرات احتمالی و در حصار محدویت های بافت قبیله یی دست نخورده، ساکن و فاقد حداقل ظرفیت های پویایی و بی تحرک برجای ماند.
در سطح تجاری و مسيرکه حوزه دارنده امنیت و بسیار گسترده، ایران و هند ترکستان را تحت کتنرول امپراطوری قبیله یی داشت، نیز جلوه های اندک رونماشد که نیمتوانست تحرکات طبقه، جدید ویا تحول را ایجاد کند. مراودات اقتصادی در درون خطه تحت اداره احمدشاه، در چنان سطحی از تاثیر گذاری و پیونددهنده نبود که روابط اجتماعی مردمان زیر تسلط خانها را در پیوند قرار بدهد. قدرتی که مافوق همه بود ویا امکانات مساعد شده پس از قتل نادرشاه افشار به چنگ آمده بود، با توسل به قدرت نظامی و امرو نهی فردی (شاه) وضیعتی را ایجاد کرد که از میان رفتنش را نیز منوط و مربوط به شخص شاه ساخته بود. آن نهاد بروز هرنوع درز و شکستی را در چشم انداز میگذاشت و هرج و مرج ذاتی نظام قبیله ای تحت اوامر شاه متحمل می ساخت. آنچه را که اجبارأ پس از مرگ شاه در سرگذشت و سرنوشت اخلاف او با مشابهت های اجباری بسیار که وجود داشت، تاریخ افغانستان معاصر دید.
شروع خونین حاکمیت فرزند احمدشاه (تیمورشاه) عیان ساخت که آن نظام با از دست دادن چهره ممثل و شخص مافوق قدرت، برای دسترسی به تداوم حاکمیت؛ بحران و هرج و مرجی را بایست تحمل میکرد. به ویژه که در زمان احمدشاه سایه استبداد فردی و به زیرکشیدن خانهای مقام جو از نمونه های دوران عبدالرحمن خان که تاریخ ما بعدتر دیده است نبود که عامل منافع خارجی را با ضمانت امنیت برای فرزندش جواب بگوید.
تیمورشاه و رکشاکش قدرت طلبی و اعمال نفوذ خانهای امتیازجو، اگر از یک سو توانست حدود پیشین قلمرو را نگهداری کند، از سوی دیگر با توجه به رشد پدیده نفوذ استعمار و رسیدنش در نزدیکی های گوش او، حالت غفلت و ناآگاهی در برابر جریانات و پیشامد های بعدی را داشت. ازین مقطع به بعد با وضوح بیشتر، گونه یی از صف آرایی ها در نظام را دربرابر هم می نگریم: نظام سودجو و سرزمین خواه که از رشد صنعت وتجارت برخاسته است و برای پیشروی های خویش برنامه هایی دارد و در مقابل در افغانستان، نظامی که شاهان و امیرانش، چه با انگیزه حفظ قدرت وچه با تبلور واکنش ها سنتی و شورش بیگانه ستیزی مردم، با محدودیت های شکست پذیر در ژرفنای ناآگاهی به سر می بردند.
تاثیر عمل کشاکشهای قبیله یی و محفوط ماندن آن در جامعه و هم جوشی سران قبایل با شهزاده گان تخت پرست بود که ناهنجاری روبه تزاید را حمل میکرد؛ مرگ شاهی که اداره کلیه امور به فرمان و لزومدید او مربوط بود، و اتکای اجتماعی اش نه بر طبقات بلکه گروهی از عمال مطیع قرارداشت، صورتی از بحران و تلاش شاه جدید و دستگاه جدید را با همان راه و رسم مرسوم باز می آفرید. تجدید بحران حاکمیت و بحران های ناشی از مرگ شاه و خونریزی های تکراری بعدی، از ماهیت چنان نظامی در افغانستان معاصر برخاسته است. ناتوانمندی برای رشد، و بازآفرینی بجران و دوباره کاری ساختمان دستگاه اداره جامعه بدور شاه جدید، در سیر بعدی، بخوبی جوابگوی نیاز ساختار سیاسی بود که آن نظام در معرض عقب نشینی و پس گردها و در جازده گی ها مطالبه می کرد.
در حول و حوش چنان دستگاهی، زن باره گی در کنار آن میل سیاسی و چندین همسر به مثابه یکی از لزوم دیدهای اداره جامعه با ذهنیت قبیله یی نیز هر تعویض قدرت مستبد ومطلقهء شخصی ـ خانواده گی را بار دیگر در انتظار درگیری های خونین می نشاند و ممد آشفته گی ها در مراکز قدرت می گردید. زیرا رسم برچنان شالوده، نهادینه شده بود. شاه سعی می کرد برای خود ویا فرزندانش از خانواده های بانفوذ و رئسای قبایل زمینه خویشاوندی را فراهم  کند تا در پهلوی ضرورت اداره امور، در روزمبادا و جنگها و دشواری ها به کمک او بشتابند، سران با نفوذ و رسیده در نزدیکی های فوق قدرت نیز از آن خویشاوندی بهره می گرفتند.
عدم سازگاری و رقابت ها میان سران قبایل و به ویژه هنگام جانشینی یک شهزاده بر تخت سلطنت، آفت چنین خویشاوندی ها را بر ملا میکرد. قدرت طلبی بیشتر سران با نفوذ و توسل آنها به جنگ های خونین، به ضعف کشانیدن بیشتر پیکره افغانستان و فروپاشی شیرازه  های نامستحکم جامعه را در چشم انداز میگذاشت. نمونه نخست را اگر پس از مرگ احمدشاه ابدالی با صف بندی های طرفداران شهزاده سلیمان و شهزاده تیمور می بینیم، چنین درامه بارهای دیگر تاریخ افغانستان معاصر را رقم زده است.
***
هرگاه به تاثیرات و نتایج آن همه جنگهای که به تنهایی فرزنان تیمورشاه به راه انداختند، عطف گردد، این سوال حیرت آمیز مطرح تواند بود که این سرزمین چگونه توانست باز هم نیم رمقی را در تن نگهدارد؟
باری؛ در آن اوضاع و احوال دولت نوپای قاجار ایران و هوس دست اندازی به توتهء به خاک و خون غلطیده است. دولت قاجار در حال چنان تدارکات به سرمی برد که انگلیسها با مشاهده اوضاع داخلی افغانستان خود را قرین توفیق یافتند.
برای انگلیسها فرصت خوبی نصیب گردید وقتی دیدند که محمودشاه برادرش شاه زمان را کور کرد و و افغانستان در آتش جنگ های قدرت طلبانه افتاد.
در چنان حال و احوال دپلوماسی بریتانیا نیز در منطقه بر مبنای دستاوردها و پیروزی های نظامی و اقتصادی، ابتکار عمل را در دست یافت. توفیق هیأت انگلیسی به ریاست سرجان ملکم، در دربار قاجار ایران نه تنها تسلط و اطمینان آنها را در ایران در قبال داشت و خاطر آنها را از نزدیکی ایران به روسیه و فرانسه آسوده ساخت بلکه این امیتاز را نیز برای آنها داد که وسیله استفاده از شهزاده گان و شاهان فراری افغانستان را از دست ایران به نفع خود بکار ببرند. مقامات هند بریتانوی شاهان و شهزاده گانی را که پس از جنگها به هند پناه می بردند در معرض استفاده ویا تحت نظر قرار میدادند.

ورود سران قبيلهً محمدزايی و تشديد قدرت فرسايی در افغانستان

ورود فرزندان سردار پاینده محمد خان در حریم قدرت و کارنامه های زیانمند آنها، زمینه ها را بیشتر برای میهن فرسایی در افغانستان و پیروزی انگلیسها مساعد گردانید.
درامه مصیبت بار جنگ قدرت در افغانستان هنگامی بیشتر به سود استعمار گسترده گی و پهنا یافت که شاخه های از کانون های قدرت جریان نو ظهور از پسران سردار پاینده محمد خان، در حیات سیاسی و نظامی افغانستان پا به عرصه تاثیرگذاری جدی تر گذاشتند. آنها در آغاز کار تاج بخش بودند. قدرت را با جنگ  و رهبری آن تصاحب کرده تحویل اولاد تیمورشاه که طرف حمایت شان بود، می کردند. این کار و نفوذ آنها به جایی رسید که شخص پادشاه از خانواده سدوزایی بایست دستنگر آنها  به ویژه نماد برجسته تاج بخشی! (وزیر فتح خان) بعد دوست محمد خان و وزیر محمد اکبر خان می بود. طی این دوره با تبارز کانون های قدرت چندگانه، دوره و شیوه احمدشاه ابدالی نبود که با شمشیر و تدبیر دولت مرکزی را بنیاد نهاد و تاج شاهی را برای خویش به دست آورد. بلکه سردار فتح خان پسر سردار پاینده محمد خان[30] بود که با درایت و جسارت و ماجراجویی و حمل تضاد قبیله یی، عقده و انگیزه انتقام قتل پدرش، تاج از رنگ افتاده شاهی را برای محمود ویا ملعبه دیگری بدست می آورد. در طی این دوره دیگر شاه و قدرت مندی نبود که وزیری را استخدام کند، بلکه وزیر بود که شاه را به تخت می نشاند و قدرت را عملا در دست داشت. و شخص وزیر با آنهمه تمایلات قدرت جویانه به دلیل محدودیت های امکانی و سنت حاکم، جاری وساری و پذیرفته ذهن عوام الناس که او را باغی در برابر اول الامر خواهند نامید، به تخت شاهی نمی نشست. این دوره نشاندار فروپاشیدگی نهاد سیاسی و نظام شکسته قبیله یی ـ استبدادی بود و در ضمن اهداف تنش های قبیله ای و سیر حوادث گذری بود و به سوی احیا و دستیابی مجدد آن. درینجا در باره این موضوع، اینقدر گفتنی است که آن ضوابط و روابط وزیر قدرتمند بارکزایی و شاه سدوزایی و دست نشاندهء وزیر، نمی خواست به درازا بکشد. کورساختن وزیر فتح خان و سپس قتل فجیح او، کاهش نفوذ اولاده تمیورشاه (سدوزایی ها) را تا سرحد رسیدن به بالاحصار کابل (مقرشاهی) تسریع کرد. اما از آنجایی که تعداد آنها (محمدزایی ها) نیز زیاد بود و دریافت روابط قبیله یی و مراکز قدرت خان ها پیوند های داشتند، در تزئید مراکز قدرت طلب و تشدید و دوام جنگ و تعمیق ویرانگری های اولاده تیمورشاه قدم نهادند.
بدنبال آن همه جنگهای پسران تیمورشاه و جنگهای فرزندان پاینده محمد خان با آنها؛ جنگهای داخلی و قدرت طلبانهء برادران وزیر فتح خان به شکلی بود که یکی «از دروازه های غربی بالاحصار خارج می شد، دیگری از دروازه شرقی به داخل آن پای می گذاشت.» [31]
آن وضیعت ناهنجار داخلی و خوشایند برای کمین کرده گان حرص طلب کمپنی هند شرقی راه شکل گیری وضعیت مصیبت زیادتری را برای افغانستان هموار می کرد. ورق گردانی های همان رویداد ها است که تاریخ افغانستان معاصر، نفرتی را علیه نفاق و شقاق جویی، علیه جنگهای قدرت طلبانه به بهای ویرانی داشته های ناچیز جامعه فقیر ما ایجاد می کند و برای آنانی که گوش های ناشنوا ندارند، فریاد عبرت گیری را میرساند.

***

با کسب اطلاع از آن همه جنگ و قتل و خونریزی، ویرانی و مداخله بیگانگان در حالی که می توانیم تصوری از میزان پس افتاده گی افغانستان از کاروان ترقی و تکامل بیابیم، اثرگذاری اوضاع را بر نسلی که در متن جنگ، تبعید، زندان و دیدن خدعه ونیزنگ و به عباره دیگر نسلی را که در متن حوادث تکاندهنده بزرگ می شدند، نیز درمی یابیم. اگر به دلیل معضل فرهنگی حاکم ومرسوم بودن نگارش حوادث معطوف به شاهان و سرداران از تاریخ زنده گی مردم عوام و رنج های تحمیل شده بر آنها محروم هستیم، از روی قراین و شواهد عینی تاثیرات مخرب جنگهای که در چند دهه پسین افغانستان زخمی و جنگ دیده، دیده است، می توانیم نظر قطعی و کلی را مبنی برنقش ویرانگرانه و تباهی آور ابراز کنیم. و از سوی دیگر از واری آن تاریخ پرداختهء مکرر در مکرر به جنگها، نیز ره به دریافت گوشه های از پیامد های اجتماعی و ویژه گیهای نظام قبیله ای، در تعیین شخصیت های مؤثر می بریم.
از چهره یی که میتوان با مکث روی زنده گی او چهره یی زا گرفتاری های مقطع مهمی از تاریخ افغانستان را شناخت، سردار محمد اکبرخان (مشهور به وزیر محمد اکبرخان) را انتخاب کرده ایم.
***

زنده گی محمد اکبرخان از مراحل چندگانه تاثیر پذیرفته است:
جنگهای قدرت طلبانه سدوزایی ها و محمدزایی ها، جنگهای داخلی محمدزایی ها (فرزندان سردار پاینده محمد خان)، تحکیم قدرت امارت نخستین دوست محمد خان، تجاوز انگلیسها به افغانستان، نزدیکی و همراه یی با سران متنفذ قومی با جهاد گران مخالف با تجاوز، مقاومت ضد نخستین اشغال افغانستان، جنگ و سازش با دشمن، خدمت در راه تحکیم مجدد حاکمیت دوست محمدخان (با  حفظ نارضاتی و داشتن دل پرخون از پدر)، حاکیمتی که منافع استراتیژیک انگلیسها را در افغانستان تا سال 1919 عیسوی جواب گفت.
دوران کودکی و نوجوانی با ویژه گی نفوذ دوست محمدخان بر او...

دوران کودکی و نوجوانی با ویژه گی نفوذ دوست محمدخان بر او

محمد اکبر در سلا 1196 ش (1817ع) دیده به جهان گشود[32] سال تولد او از سالهایست که افغانستان شدهد خونین ترین جنگهای قدرت طلبانه تاریخ خویش بود.
از جانب دیگر دوران کودکی  محمد اکبر همراه است با ادامه درد ناشی از قتل سردار پاینده محمد خان از طرف زمانشاه که بر روان خانواده او برجای نهاد. زخمی که زمانشاه با قتل پاینده محمد خان (پدر وزیر فتح خان) برتن فرزندان او نشاند، کورساختن خود شان و تلاشهای آشتی جویانه شاه شجاع نیز نتوانست، توفیقی برای مداوای آن بیابد و وزیر حادثه جوی را در ساحل آرامش بنشاند. زیرا وزیر قدرتی میخواست که بر شاهان او امر صادر کند و تصرف تاج شاهی را برای خودش، شاید در فاصله سالهای دورتر و به آینده واگزار کرده بود.
اختلافات که از مناسبات روبه وخامت نهاده، قومی سدوزایی ها و بارکزایی ها منشا گرفته بود، و هر روز حادثه خونین دیگری به ابعاد آن می افزود، به اندازه یی رسید که بعدها شاه شجاع، بارکزایی ها را دشمن و انگلیسها را دوست می گفت.[33]
وزیر فتح خان باری محمود را به یمن شمشیر خود شاه ساخت، پس از شکست و پایان کار محمود بوسیله شاه شجاع مدتی با شاه کنار آمد؛ به زودی در برابر او نیز گردن کشی کرد. قیصر پسر زمانشاه را که در قندهار حاکم بود، تحریک کرد تا علیه شاه شجاع بشورد و دعوای پادشاهی کند. پس از شکست آن برنامه کامران پسر محمود را تشویق و تحریک کرد که علیه قیصر در قندهار اقدام کند. از آن کار نیز نفعی نصیب وی نگردید. باردیگر با شاه شجاع بساخت و شاه او را عفو کرد. اما در خفا با محمود تماس گرفت و او را برای باردوم به سلطنت رسانید.
در جبهه داخلی برادران بارکزایی (پسران پاینده خان) نیز تنش های وجود داشت. دوست محمد خان برادر فتح خان که در اکثر فعالیت ها در کنار وی بود، خودسری های را بروز میداد. از آن رو نارضایتی وزیر و برادرانش را فراهم کرده سرانجام او را به کشمیر فرستادند تا تحت نظر برادرشان سردار محمد عظیم خان قرار بگیرد.
پس از آنکه میانه شاه محمود و وزیر به هم خورد و وزیر کور شد و متعاقب آن به قتل رسید، اوضاع پیچیده تر گردید و وظایف جنگی و حادثه آفرینی بعدی، بیش از همه بردوش دوست محمد خان افتاد. دوست محمد خان با طرفداران محمود می جنگید، با برادران خودش وارد جنگ بود، در برابر سکهـ ها [هندوستانی]، ایرانی ها و انگلیسها که دست فعالتر یافته بودند، ناگزیر به اتخاذ موضع بود.
***
وقتی حوادث تاثیرگذار آن وقت را در نظر بگیریم، ذهن ما به سرنوشت کودکان و نوجوانان، خانواده های موثر و محور در طغیانها و عصیانها، قتلها و غارتها نیز متوجه میشود. انسان از خود سوال میکند که آن کودکان و نوجوانان با چه روزگار و مصیبت های زنده گی کردند.
تاریخ مشغولیت های آن دوران فرزندان و جنگ آوران حاکی از آنست که پرورش یک بعدی، نظامی فرزندان به منظور جنگیدن و در دستورکار پدرانشان قرار داشته است. جنگی که سالهای متمادی دوام داشت و همه امور و شوؤن جامعه را تحت شعاع قرار داده بود.
در ان سالها در مقایسه با سالهای پیشین و دروان جوانی پسران احمدشاه و تاحدودی نوجوانی های پسران تیمورشاه دگرگون شده بود. دیگر آن دورانی نبود که تیمور شهزاده و شجاع شهزاده با استفاده از شرایط آرام، فرصت شعر خواندن و شعر سرودن و مشق و تمرین این کار داشتند. فرزندان بیشتر برای جنگیدن و در بحبوحه جنگ بزرگ میشدند و در جنگ شرکت می کردند. هنگام شورش شهزاده همایون علیه شاه زمان، قیصر پسر هفت ساله زمانشاه در میدان جنگ مجروح شد. سطری چند درین زمینه از کتاب سراح التواریخ بیاوریم که تصویری از زنده گی کودکان و بهره برادری سرداران از آنها تواند بود. شاه در راه پشارو بود. برادرش شهزاده سلیمان بنای شورش گذاشت و با جمعی از سران متنفذ و سپاهی فراهم آورده به قندهار حمله کردند. سرداران طرفدار شاه مانند سردار پاینده محمد خان، و کدوخان، قیصر پسر هفت ساله شاه زمان را که در ان سن وسال والی قندهار بود «برداشته لوای مدافعه افراشتند... شهزاده همایون را هزیمت دادند و دست به تاراج گشودند. در آن میان شهزاده همایون که مقابل شهزاده قیصر ایستاده بود، با وجود شکست یافتن لشکرش، دل از دست نداده، جنگ کنان خود را نزدیک شهزاده قیصر رسانید و کسانی که بدور او قیام داشتند، شهزاده همایون را شناخته نظر به شهزادگی از قتل و منعش دست باز داشته عنان هزیمت افراشته، شهزاده قیصر را تنها گذاشتند و آن سنگدل رحم کسل، به شهزاده قیصر رسیده شمشیر حواله تارکش نمود سرش را با انگشتان دستش جراحت رسانید. درین وقت شهزاده احمد فرزند شهزاده همایون را گریه رخ داده با چشم اشکبار به پدرش عرض و اظهار کرد که زخم زدن به این طفل کوچک که برادرزاده و به مثابه فرزند شماست دور از طریقه مروت و حیاست....»[34]
می بینیم که شهزاده احمد پسر کاکای شهزاده قیصر نیز طفلی بیش نبوده است. برای او گریه دست میدهد و در میدان جنگ پدراش سرزنش میکند. و ازسوی دیگر آن سرداران مدافع شاه زمان که طفل خوردسالی را پیش انداخته و به جنگ پرداخته بودند او را تنها گذاشته و فرار میکنند. چنین نمونه از گسیل اطفال در جبهات جنگ و قدرت کم نیست. برای کودکان و جوانان را گریزی نیز وجود نداشت. البته شهزاده گانی بوده اند که گوشه گیری ویا پرداخت به شعر و ادب را پیشه کرده پای خود را از معرکه به نوعی بیرون کشیده بودند که از جنگ های دوران فرزندان پاینده خان افرادی مانند سردار غلام محمد خان و سردار احمد خان پسران دوست محمدخان میتوان نام برد.[35]
در چنین حال و احوال مشابه بود که محمد اکبر فرزند دوست محمدخان قدرت طلب، جنگ پسند و ماجراجوی، با تابعیت از اوامر پدر و در نوجوانی حضور نظامی یافت. دوست محمد خان گاهی او را علیه شاه شجاع و گاهی علیه محمود به جنگی می فرستاد. زمانی دسته سواران را به فرماندهی او روانه میداشت و امر میکرد که "بصورت فوری با دسته آموخته و تربیه شده سواران خود بر دشمن حمله نمایید" و گاهی به او دستور میداد که تا در جنگ، شهزاده محمد اکبر (پسر شاه شجاع و خواهر زاده دوست محمدخان) را به اسارت بگیرید.[36]
در همان دوران بود که پیروزی اکبرخان در جنگ با هری سنگهـ از سرلشکریان سکهـ های هندی برایش شهرت آورد. کودکی که از طرف پدر برای جنگیدن پرورش یافت، بایست همواره خورسندی او را در نظر میداشت. سراینده اکبرنامه چنان حال روحی نوجوانی را که خاطر خواه پدر است از جنگ وی با سکهـ ها هندوستانی به درستی می اورد:
وز آن سوی اکبر در آن رستخیز
دو دل بود در فکر جنگ و گریز...
ره، سخت پیش است و دشمن زپس
نماند در جهان زنده کس
ولی پیش مردان به وقت عتاب
چگوییم از شرمساری جواب
نکو گفت رستم که مردن به جنگ
بسی بهتر از مردن به ننگ
چو پرسید چه گویی جواب پدر
نظر دورتر کن زسستی گذر... [37]

پرورش یک بعدی ـ نظامی، جنگ برای پدر، و تحقق آرزوهای او، ویژه گیهای پرورش شهزادگان تاریخ جنگهای خونین و فرساینده افغانستان است. محمد اکبرخان نیز در پرتو چنان لزوم دیدها پرورش یافت. دنیای چنان جوانان با محدودیت های جهان تنگ قدرت طلبی و خونریزی پدرانشان معرفی می شود. در جنگها، منبع الهامش این است که وقتی پس از پایان یافتن جنگ با پدر مواجه می شود، لبخند رضایت را بر لبان پدر می بینند. بنابر آن از هرآنچه جانبازی میسر است نباید دریغ کرد. و این جنانبازی و شهادت، ریختن خون خود در راه آرمان سترگی نیست. در راه آرزوی جاه طلبی انسان قدرت جویی مانند دوست محمد  خان است. ازین رو دنیای نوجوانی و برآمدهای شخصیت نظامی او با این ویژه گی نشانی می شود.
***
انگلیسها در سال 1839ع، به افغانستان حمله کردند و شاه شجاع را که چند دهه در هند زنده گی میکرد با توافق خودش برتخت سلطنت کابل نشاندند. دوست محمد خان کابل که در آنوقت طرف اعتماد آنها نبود کابل را ترک گفته به سوی بخارا رفت.
در طی سالهایی که از آن صحبت میکنیم، عامل مداخله و منافع بریتانیا در افغانستان، بار دشوارتری را بردوش مردم تحمیل کرد. اوضاع پیچیده تر شد و به هان میزان وظایف و زنده گی قدرتمندان و قدرت جویان از شرایط آرام فاصله گرفت.
یکی از پیامد های مصیبت بار این بود که نقش قدرت بریتانیا و موثریت او نزد قدرتجویان افغانستان ذهنیت پناه جستن به سوی بریتانیا و بهره گیری از امکانات آنها را برای تصرف قدرت نیز القا کرد. تعدیل مواضع قاطع جنگی به کرنش و سازش و تسلیمی به بریتانیا یکی از نمودهای آن بود. از سوی دیگر، گرایش به اعمال خشونت بار و شکل گیری نفرت در میان مردم و برخی از متنفذین نیز روز تا روز شکل یافت. یکی از نمونه های واضح اندیشیدن به قدرت بریتانیا را، در وجود شخص دوست محمدخان میتوان یافت. او که در عرصه جنگ قدرت به فرزندان دستور میداد که بگیرند و بکشند و از آنها به عنوان گوشت دهن توپ استفاده سوء میکرد. باری هم با مشاهده پاره یی از ناگواریها و اندوختن تجربیات و انتباهات، اوامری به فرزندان فرستاد که تهداب سیاست تسلیمی بعدی او شد. از آن جمله است درخواست او از برادرش نواب جبار خان که با تمام خاندان امیر از شمال به کابل رفته و به مقامات بریتانیا تسلیم شوند. نواب چنین کرد تنها سردار محمد افضل خان پسر و سردار محمدعمر برادرزاده امیر نپذیرفتند و در تاشقرغان ماندند. هنگامی که خانواده امیر به کابل رسید انگلیسها با رضایت خاطر چنین گروگان های قیمتدار را استقبال کرده در غزنی با خانواده سردار غلام حیدرخان یکجا تحت نظارت قرار دادند.[38]
این تصمیم خفت بار را که حتا فرزند و برادرزاده جوان نپذیرفتند، تمهیدی برای ابراز حسن نیت و تسلیمی های زبانبار بعدی بود. دوست محمد خان پس از آنکه با برادران جنگید و خود را امیر اعلان کرد [39] نشان داد که تمایل او به قدرت یک سر و گردن بالاتر از دیگران است. اما هنگام یورش قوای بریتانیا و اشغال افغانستان با جنگ و گریز به سوی امیرنصرالله ، امیر بخارا رفت و پناهنده شد. زنده گی در بخارا برای انسانی که پس از سالها جنگ چندی بر اورنگ شاهی؛ هر چند لرزان، تکیه زده بود، همراه با ناگواری های طاقت سوز بود. زیرا امیر نصرالله و به گونه یی که در سراج التواریخ بازتاب یافته[40]، دشواری ها و آزار و اذیتی را بر ا و روا میداشته است. رهایی از ناگواری هجرت آزاردهنده از یکسو و از سوی دیگر، مشاهده حال شاه شجاع که با امکانات بریتانیا در قصر و باغ و باغچه امیر در بالاحصار روز و شب می گذارنید، موجد ذهنیتی تواند شده  باشد، که از راه جنگ و زحمت های تابعه آن دیگر نمی توان ره به سوی قدرت برد.
پیام نخستین به نواب جبارخان که برود و به انگلیسها تسلیم شود، نشان از چنین انتباه، برداشت و نیتی دارد. اما نشستن شاه شجاع بر تخت شاهی با امکانات و حضور اذیت بار و تحقیر آمیز قوای بیگانه، در افغانستان، واکنش اعتراض آمیز مسلحانه در پی داشت. در آن هنگام دوست محمدخان از تحت نظارت امیر بخارا فرار کرده و وارد افغانستان شد. دوست محمدخان وقتی وارد افغانستان شد، تنور آتشین قیام ها زبانه می کشید.
وقتی امیر با فرار خویش از بخارا و نجات از دست دشواری هایی که امیر نصرالله خان بر او تحمیل کرده بود به شمال افغانستان رسید، به چشم سر میدید که مردم افغانستان با شور و هلهله آماده پیکار هستند. دیری نگذشت که مردم از سوی به او پیوستند و عقیده داشتند که گویا امیر شان در میان آنهاست. دوست محمد خان که شاهد این جوش و خروش و سهمگیری مردم بود، اما در پروان با چندتن از خواص و محرم اسرار خویش مخفیانه و با شتاب و عجله روانهء کابل شد. در کابل به بالاحصار مقر فرماندهی انگلیسها رفت. «مکناتن پس از احوال پرسی مرسوم دست امیر کبیر را گرفته در باغی که امیر کبیر ساخته بود و از اشجار و ریاحین پرداخته بود، برده با هم داخل منزل شدند و در صدر اطاق چوکی برای امیر کبیر گذاشته برنشانید و چوکی خود را فروتر گذاشته برنشست و زبان اعزاز و اکرام گذاشت... قبل ازینکه سخن در میان رانده شود امیر کبیر برسم شاهانه که در وقت تسلیم شمشیر می سپارند شمشیرش را از کمر گشود پیش سر ویلیم جی مکناتن نهاد و وی به تعظیم شمشیر از جا برخاسته و آنرا بدست گرفته بر زبان راند که امیرصاحب شما در هندوستان میروید و امیر کبیر پاسخ داد که حالا که نزد شما آمده ام هرچه بگویید پذیراست. بعد (مکناتن) التماس کرد که سردار محمد افضل خان تا حال با سپاه ما سرگرم قتل و جدال است برایش بنویسید که دست از جنگ بردارد و نزد شما آید. امیر کبیر عینک و قطی نسوار خود را همدست سواری به طریق نشانی فرستاد وی نزد والد ماجدش آمد...»[41]
دوست محمدخان که با انواع ماجراجویی و پرورش یافته در مکتب برادرش وزیرفتح خان، در جنگهای قدرت طلبانه فرزندان نورس و گلهای نوشگفته را پر پر میکرد و به خونریزی های ویرانگر میفرستاد در آن مقطع بسیار حساس زخم التیام ناپذیری بر پیکر افغانستان زد.
پس از رفتن دوست محمد خان بسوی دشمن و پس از ان کارکرد شاه شجاع که خود را برای به دست اوردن تاج و تخت با امکاناتی که استعمار در اختیار آنها گذاشت، وپس از اینکه عامل بیرونی، قدرت کشورهای بیگانه تاثیر گذار شد، رسم سپاریدن قدرت پوشالی در افغانستان معاصر بوجود آمد.
پیرامون آن عمل تسلیم طلبانهء دوست محمد خان هیچ مدرک و سند موجه و مدللی وجود ندارد، که از دشواری های غیر قابل تحمل برای دوست محمدخان در افغانستان و در میان نیروهای قیام مردم حاکی باشد ویا به ضرورت تسلیمی او را صحه بگذارد. البته توجیهاتی برای برائت او  از طرف چند تن از تاریخ نگاران کشورما وجود دارد.[42]
در حالیکه مدارک مقنع میسر است و از تصمیم تسلیمی او به انگلیسها، پیش از حرکت از بخارا به سوی افغانستان خبر میدهد. آنچه به برادرش نواب جبارخان نوشته بود جزیی از تصمیم کلی او بود تا وابستگانش با انگلیسها نستیزند. اما او میدانست در فاصله های دورتر از کابل مکنونات خود را عملی کند. زیرا در هرجایی که در شمال افغانستان قدم میگذاشت، میدید ه آنجا را جوش و خروش قیام فرا گرفته است. مبارزان ضد تجاوز فرنگی مقدمش را گرامی میداشتند. یکی از نمونه ها انسان نیک نام «میر مسجدی خان» است. او در حالی که در دشوارترین شرایط با نیروهای مهاجم جنگید و زخم برداشت، برای ادامه شورش و قیام کوشا بود. از خلال گزارش سراج التواریخ انگیزه دوست محمدخان و پیشنهاد میرمسجدی خان به خوبی استنباط می گردد: « امیر کبیر با هردو تن همراهش (سلطان محمد خان انکی زایی و قادرخان مسیح زایی) قبل از انکه سرداران برکابش ملحق شوند روی به سوی نجراب که میر مسجدی خان در آنجا رفته بود نهاده این امر باعث تنهایی او و تفرقه سرداران از وی شد. چنانچه نزد میر متذکر شده و او مقدمش را گرامی داشته و پس از آزادی مراسم عزت و احترام التماس کرد که سرکار والا در نجراب درنگ فرمایند تا مردم کوهستان را فراهم نموده بعد به به محاربه خصم گرایند. امیر کبیر نظر به قلت مردم کوهستان مسوؤل او را قبول نکرده آهنگ زرمت کرده گفت که چون شاه شجاع برمسند حکومت قرار دارد، مبادا در صورتیکه کار از پیش نرود، خرابی به شما و مردم کوهستان روی دهد. و مال و جان مسلمانان به هدر رود. پس از آنجا راه کابل برگرفته...» نزد مکناتن رفت. [43]
آنچه در ذهن پذیرفته می آید این است که دوست محمد خان هنگام فرار از بخارا قصد تسلیم شدن به انگلیسها را داشته است. اما از آغاز و با آن بعد مسافه نمیتوانست تصمیم خود را عملی کند.  قیام کنندگان در صورت اطلاع از مکنونات او که قصد تسلیمی به دشمن شان را دارد، بدون تردید او را به سرنوشتی مواجه میساختند که چندی بعد شاه شجاع طعم تلخ آن را چشید. از آن روی مترصد بوده است تا در نزدیکی های کابل از کنار قیام کنندگان فرار کرده در آغوش دشمن قرار بگیرد.
اثرات مخرب تسلیمی او را میتوان با توجه به نقش زعیم و امیری که پس از سالها مطرح شدن در عرصه رویدادهای سیاسی و نظامی جامعه در ذهن مردم پذیرفته شده بود، بازیافت. انسانهای که خود را در جامعه خان خانی در زیر لوای خان محل و منطقه دیده ویا بالاخره آن خانها خویش را به زیر فرمان مافوقی مییابند، به نامش خطبه میخوانند و نام شاه دست نشانده را از خطبه دور میکند. انسانهای که آرزوی خویش را در وجود اوالامر و حرکت او به سوی تحق آنها می جویند، همان مردمی که نه شب خواب دارد و نه روز قرار و به ترتیبات جنگی و جهاد اندیشیده اند تا غازی شوند ویا به کسب افتخار شهادت نایل آیند؛ باری چون نگریسته اند که آن تجسم آرزو هایشان گریخته و بدشمن پناه برده است، چه حالی داشته اند. مسلم است ک برعلاوه بروز اثار نفرت ویاس، انارشی و بی نظمی زادهً مناسبات و روابط نهادهای خان خانی یا نبود قاید اثرات مخرب دیگری را نیز نشان شان داد. اسناد و مدارک تاریخی آن مقطع از چنان بی نظمی خبر میدهند.
در چنان اوضاع هیجانی انبوه جمعیت حاضر برای جنگ، بحران ناشی از گریز رهبر (دوست محمدخان) که مسلمأ پیروزی های بیشتر در دست دشمن میگذاشت، ورود محمد اکبر جوان فرزند دوست محمدخان به جرگه قیام کننده گان توانست این خلاء را تا حدود بسیاری رفع کرد و نیروی تازه یی از امید و تحرک درتن قیام مردم دمید.

مرحلهً دوم

آزادی از نفوذ پدر و قرار داشتن در کنار رهبران قيام ضد تجاوز


محمد اکبرخان همراه پسر کاکایش سردار سلطان محمد خان از قید و بند زندان بخارا رهایی یافته داخل افغانستان شدند. «سال 1257 از راه بامیان و هزاره شیخ علی، و غوربند داخل کوهستان کابل شد. چون نائره شورش شعله ور و هنگامه غوغا برپا بود، از آنجا بدون درنگ وارد کابل کردیدند و از رسیدن سردارمحمد اکبرخان، بازوی شورشیان نیروی یافته همگان محمد زمانخان را که از عدم سرداری به ریاست برداشته بودند، همچنان به اسم نوابی که داشت گذاشته نزد انجمن گشته رشته اطاعت او را بگردن نهادند...» [44]
تاثیرات مثبت شرکت او در کنار رهبران مصمم به اخراج دشمن متجاوز از میهن میرساند که دو انگیزه جداگانه عامل برگشت دوست محمد خان و محمد اکبرخان از بخارا به سوی افغانستان بوده است. انگیزه دوست محمد خان را دیدیم: رهایی از دشواری های زنده گی در بخارا و رفتن به سوی انگلیسها. اما تبارز فعالیت های محمد اکبر نشاندهنده آنست که با انگیزه سهم گیری در قیام های مردم و با پذیرش دشوار های حاصله از آن روی به سوی وطن آورد. با آنکه در بسامدارک تاریخی به انگیزه رجوع و سهم مثبت او اشاره رفته است، بارتابی شایسته در کتاب حماسی اکبرنامه دارد. بخشی از نظم این کتاب را انتخاب کرده ایم که برای معرفی سیمای آن وقت اوضاع و چشمداشت به سهم اکبرخان، کمک میکند:

درین سر زمین فتنهء خاسته است                             که هردم صف رزم آراسته است
که در ملک برزخ هم از بس نقار                             نبــاشد در آشتــــــــــی زنــــــهار
بظاهر سوی آشتی مایل اســــت                                به باطن همان دشمن قایــل است
کجا مکر و نیرنگ او یاروست                                که این عصمت از روی بی چادریست
چنان لاطه جنگی است مغرور و مست                      در افتاده برخاک خواری، است
که بگریزد از گیر شمشیر تیز                                 چون آن سایه کز نور آرد گریز...
شب و روز بجز جنگ نیست                                  زخون یکدمی تیغ بیرنگ نیست
برزگان این سرزمین یکدل اند                                 به تدبیر این ورطه، هایل اند
زمردان و گردان دشمن فگن                                    هم از غازیان مخالف شکن
فراهم شده نامور لشکری                                       ولیکن ندارند سرلشکری
که از عهده کار سرلشکری                                     برآید به مردی و زورآوری
زجمله بزرگان روشن نهاد                                     درین فال قرعه به نامت فتاد 
کنون شیرمردان اهل دیار                                       ترا جمله هستند در انتظار
به زودی بیا جای تأخیر نیست                                 ازین به ترا هیچ تدبیر نیست
به کابل رسی تا به یکدم زون                                  نه دم بلکه تا چشم برهم زدن
چو نامه بخواند اکبر چیره دست                               کمربست و بر بارگی بر نشست
بسرعت چو بادصبا شد روان                                  بسلطان جان جهان پهلوان
چو اندر حد کابلستان رسید                                     تو گفتی بهاری به بستان رسید
همه  پیشوایان فرمان روا                                       شدندنش به فرسنگها پیشوا
نشست و نشستند نام آوران                                     به گردش چو برگرد مه اختران
حقیقت ز نو تا کهن گفته شد                                    مسلسل سخن در سخن گفته شد
سرانجام کارش محمد زمان                                     بگفت ای فرح بخش روح و روان
دلیر افگنانند بسیار کس                                          ولیکن ندارند سالار کس
مرا قوت شیر گیری نماند                                       توانایی از ضعف پیری نماند
کجا آید از پیر کار جوان                                        که مشکل بود کار تیر از کمان
کنون کار برتست هشیار باش                                  زنیرنگ دشمن خبردار باش
چو خان بزرگ این جواهر بسفت                             چو گل خان اکبر بخندید و گفت
بماندی بما گر صدی از هزار                                  فرنگی چه کردی که بردی دیار
بما گر نه باهم فتادی نزاع                                      کجا روی کابل بدیدی شجاع
چو اکبر بگفت این سخنهای خویش                           زخجلت همه سرفگندند پیش
بگفتندش ای تکیه گاه همه                                       نگهبان و پشت و پناه همه
مسلم که برما سزد این عتاب                                   ولیکن چه گویی به غیرت جواب
به عز و جلال خدای عظیم                                     به تعظیم نام رسول کریم
کزین پس ز شرط وفا نگذریم                                  به جز راه فرمانبری نسپریم
بدست فرنگی فتاد این دیار                                      ز روی شجاع دو رویی شعار
تو و استقامت به میدان جنگ                                   دگر ما و شمشیر و فوج فرنگ [45]

مطابق بقیه مدارک و اسنادی که پیرامون رویداد های همان زمان نگاشته شده است، هنگامی که اکبرخان در زندان امیر بخارا بود، عدم سازش رهبران قیام های ضد تجاوز، زمینه های بروز تشنجات بیشتر و توفیق سیاست انگلیسها را فراهم کرده بود. از جمله آوردن شجاع و نشاندن او برتخت سلطنت نخستین صحبت اکبر جوان با رهبران مطرح گردیده است. شکوه و شکایت ها هم کم نبوده است؛ اینکه اکبر همه را سرزنش میکند. نواب محمد زمانخان از ناتوانی وضعف پیری نالیده است و در نتیجه او را به گرفتن رهبری سپاه و سرافسری فراخواند است. شرط پذیرش مسوؤلیت از طرف اکبرخان آنست تا همه متفق باشند . و اعضای مجلس سوگند خوردند که به عهد خود وفادار باشند تا دشمن را از خاک خویش بیرون رانند.[46]
پس ازین مجلس که نخستین دیدار رسمی اکبرخان با رهبران جهاد [47] بود، در اوضاعی که شاه و امیر (شاه شجاع و امیر دوست محمد) مطیع و تسلیم شده بودند و عملکرد آنها ضربات مهلکی بر پیکر وطن و قیام ها وارد آورده بود، قیام های نامتمرکز مردم افغانستان فاقد رهبری و چهره واحد بود. و نیروی متجاوز با تمام کاردان های سیاسی خود سعی در راه تحکیم موقعیت داشت؛ پیوستن اکبرخان به صف قیام کننده گان و استقبال او از طرف رهبران، پویایی و پیروزی نظامی را در چشم انداز میگذاشت.
ویژه گی این مرحله از نده گی اکبرخان، گسسته گی آثار نفوذ دوست محمدخان و پیوستن به متنفذین و سران جهاد با طرز کار حاکی از مشوره برای حل مسایل با همدیگر است.
طی این دوره که دوست محمدخان از طرف مقامات حاکم بریتانیا؛ از کابل به هند انتقال داده شد و قیام هر روز تا روز دیگر دامنه می یافت. مشوره و جرگه های راستین تصمیم گیری رواج داشت. اتخاذ تصمیم مشترک یکی از بارزترین مواردی بود که پیروزی حرکت پیشوایان قیام متشکل از اقوام و قبایل دخلیل در جلسات تصمیم گیرنده را ضمانت میکرد. سران بانفوذ نیز پس از دیدن طعم تلخ و تجاربت منفی ناشی از تنش های داخلی دریافته بودند که با مشارکت میتوانند بردشمن غلبه کنند. در حالی که روح حاکمیت فردی، در هیأت تصمیم های شاه و امیر همواره با چنان مشوره ها بیگانه و ناسازگار و با عادات استبدادی شخص مافوق همه مطابقت داشت. محمداکبرخان در طی همین مرحله بایست دریافته باشد که اتخاذ تصمیم مشترک و گذر کرده از راه تبادل نظر چه خوبی هایی دارد  و چه تفاوت های را با خصایل خود رایی پدرش داراست. آنها که با وجود اختلافات و حتا زد و خورد های داخلی بازهم از وظیفه عاجل بیرون کردن دشمن دور نمی شدند، اثرات پرکششی را در زنده گی مبارزاتی اکبر خان برجای نهادند. همان اثرات آمیخته با احترام بود که وی امین الله خان را پدر خطاب میکرد. و همان پذیرش قاطعیت و ایمان راسخ برای بیرون راندن دشمن بود که وعده و وعیدها و نیرنگ های دشمن را خنثی کرد. مهاجمین بارها پیغام داده بودند که به او مقدار هنگفتی پول و در ضمن منصب بدهند به شرط آنکه چند تن از سران ملی مصمم به مبارزه را تسلیم کرده و از جهاد و کوشش علیه انگلیسها خودداری کند. قاطعیت او در همسویی با رهبران ازین هدف ناشی شده بود که مهاجمین باید از کشور بیرون شوند. محمد اکبرخان را چنین راه و روش و اهدافی همراهی میکرد. در حالیکه آرمان های سخیف پدرش از نحله دیگری بود. اکبرخان درین مرحله عملا در مقابل عمل انجام داده شده پدر قرار داشت. دوست محمدخان در هوا فضای دیگری بود. نگرشی به سیر زنده گی اش حاکی از آن است که برای او رسیدن به قدرت بالاترین آرزو بود. و با توجه به درجه و میزان نفوذ انگلیسها در رویدادهای افغانستان؛ دوست محمدخان تمکین بدانها را گامی برای رسیدن به قدرت ارزیابی می کرده است.
از جمله شواهد و مدارکی که از موضعگیری مردم علیه پیشینه دوست محمدخان ارائه شده است یکی آنست که مردم غلزایی هنگام رفتن قوای شکست دیده، بریتانیایی نمی خواستند که آنها جان به سلامت ببرند. اکبرخان به آنها خاطر نشان ساخت که پدر و خانواده اش در دست انگلیسها است، و در صورت قتل قوای در حال فرار انگریزها انتقام خود را از آنها خواهند گرفت.
یک گزارش بریتانیایی ها می رساند که «اما غلزایی ها در اظهار تنفرشان علیه ما... بیشتر به بریدن گلوی های ما علاقه داشتند... آنها (غلزایی) ها به اکبرخان تذکر دادند که: هنگامی که برنس درین مملکت آمد به پدرشما گفتم که اگر برنس زنده بماند او دوباره در هندوستان خواهد رفت و در آینده یک روز با قشون به افغانستان برگشته، برکشورما نازل خواهد شد پدر شما به مشوره های ما گوش نداد و حالا ببینید نتیجه آن چیست؟ بیایید اکنون فرصت را غنیمت شماریم.»[48]
شنیدن چنین سخنان نیز برای و در گسست از موضع پدر و شکل گرفتن مواضع اش در کنار تسلیم ناشده گان مصمم به مبارزه موثر بود.
افزوده برآن، محمد اکبرخان از دروغ های که سیاست بازان هند بریتانیا به پدرش در گذشته گفته بودند آگاه بود. لارد اکلند باری در جواب پدرش نوشته بود، انگلیسها عادت ندارند در امور داخلی دیگران مداخله کنند!
قسمت هفتم در شماره آینده.
***********
عنصر مخالفت با اشغال وطن، شکاکیت، تنفر، بی باوری در برابر متجاوزین نزد او کار را بدان جا کشایند که خشم او را هنگام قتل مکناتن میتوان دید. یکی از کارهای مشهور اکبر قتل مکناتن از طرف اوست. بهتر است ببینیم که جریان چگونه بود او چرا بقتل رسید؟ به عباره دیگر خواستگاه قتل در کجا بود؟
سرزمینی اشغال شده بود؛ بدون هیچ حقی. فقط نیاز منفعت جویی وموقعیت استراتیژیک افغانستان ازین خاک قربانگاهی ساخته بود تا قدرت بیگانه یی بیاید و اداره امور آنرا بگیرد. شاه شجاع پس از سی سال اقامت در هند، آورده و در بالاحصار (ارگ سلطنتی) بدون اخیار بنام پادشاه زنده گی میکرد. انگریزها، (آن نامی که مردم بکار برده اند) در کابل دست آزاد داشتند. اما مردم در سرتاسر کشور به مخالفت با آنها برخاسته و خواهان بیرون راندن شان بودند. عامل نفرت مذهبی علیه آنها نیز آتش مخالفت را تنز تر میکرد. مردم و پیشوایان، انگریزها را کفار می نامیدند. قیام علیه انگریزها کفار، بعد شرعی و الزامی یافت و فداکاری و ویژه گیهای جهاد را که شهادت یا بالاترین آرزو و درجه یی از قاطعیت در جنگ را دارد همراهی میکرد. مخالفت با حضور قوای متجاوز، زد و خورد های همیشه گی را در پی داشت. اما دستگاه نیروی مهاجم، در عرصه غیر نظامی و در سایر ابعاد نیز فعال بود؛ مثلأ: جواسیس خویش را بکار انداخته بود. تنی چند از آدمهای با نفوذ به آنها در بدل مقداری پول این خیانت ضدمردمی را روا میداشتند.[49] به منظور ایجاد شکاف در بین پیشوایان ویا دستگیری و اعدام آنها میکوشیدند. انگلیسها به منظور تحقق این آرزوها با مهارت تمام، رشته ارتباط را با عناصر دارنده نفوذ برقرار کرده بودند ویا لطایف الحیل، پیام های اغواگرانه و فریبنده میفرستادند. پیشکش نمودن رشوه و تهدید مخالفین و نشان قدرت بریتانیه، همواره کار آنها بود. این توطئه ها و دسایس تحت نظر وبه ابتکار مکناتن که صلاحیتدار اصلی امور بود، بکاربسته می شد. به این چند نمونه ببینیم:
مکناتن به سلطان احمد خان گفته بود:« چون بودن ما انگلیسها درین مملکت از برای افاغنه فایده کلی دارد، بگذارید درین  مملکت متوقف باشیم، تا هم شما را از شر دشمن ایمن داریم و هم از خواسته ها و سیم و زر توانگر سازیم.... خطا نروید و  مصالحه با ما کنید زیرا که زمین یکسره از توپ دولت ا نگلیس در تزلزل است و آسمان از صدمت گلوله آن در تخلخل.» [50]
مکناتن برای سوکوب قیام مخالفین، دستگیری و اعدام رهبران را میخواست. از همه بیشتر آرزو داشت، امین الله خان لوگری را از صنحه بردارد. [51]
مکناتن کرسی وزارت شاه شجاع را برای اکبرخان پیشنهاد کرده بود. وعده های پول و ادامه جبریی که بع شاه شجاه میدادند، در پیشنهادات او بود. در عین حال از خروج قوای مهاجم نیز صحبت داشت. و چنین آرزوی از طرف آنها نیز طبیعی بود. زیرا میخواستند، افغانستان را تحت حاکمیت خویش در پوشش شاه شجاع ببینند. وقتی شاه شجاع چنان وظیفه را انجام میداد و مانع شورشها از میان میرفت برای انگریزها بسیار به صرفه بود که افغانستان را ترک بگویند. رهبران قیام ازین دسایس مطلع بودند. بالاخره پس از چندین رفت و آمد پیک ها  در کابل، چند تن از طرف مبارزین به شمول اکبرخان و اشخاصی ازطرف انگریزها به ریاست مکناتن در هوای آزاد، در روی زمین نشستند و بنای گفت وشنود را گذاشتند. در حالی که محافظین مسلح آنها را همراهی میکردند، زد و خورد آغاز شد. گروه همراه با اکبرخان که ابتکار عمل را بدست داشت، دست به عمل خشم آگین زده، افرادی از آنها را به شمول مکناتن، به قتل رسانیدند. با داغان شده دستگاه رهبری انگریزها، نیروهای متجاوز به سراسیمگی بیشتر مواجه شدند.
مشهور است که مکناتن در لحظات آخرحیات خویش عذر میکرد که او نکشند.
در شماره های بعدی دنبال میگردد.
***********
و هنگامی که مردم عاصی سعی داشتند، میکننری (یک تن از سران سپاه مهاجم) را که زنده دستگیر و به اسارت در آمد بکشند، اکبر خان بر او بانگ میزد که « شما آمده بودید که ملک ما را بگیرید.» [52]
نوشته شده است که هنگام فریاد های اکبر بر مکناتن، شراره خشم از چشمان او می بارید. قتل مکناتن از طرف اکبرخان، که در شهرت  او افزود، از نفرتی برخاسته بود که حرکت تجاوزی و کاربرد دسیسه و توطئه موجد آن بود.
مکناتن و قوای متجاوز بصورت دقیق میدانستند که مخالفت بسیار پردامنه است. در یک نامه ناتمام نوشته بود: «تا جاییکه ما دریافته ایم، همه کشور، علیه ما قیام نموده اند، تمام ارتباطات ما از طرف قطع شده است، تقریبأ همه مامورین دولت خواده آنانیکه از ما مبالغی معاش میگرفتند و خواه آنان که از طرف (شاه شجاع) اجیر بودند. همه وفاداری خود را به سران جدید ابراز داشته و تعداد کثیر نوکران و چاکران شاه شجاع را ترک کرده اند. چهل روز است که ما با دشمن که تعداد شان نسبت به ما خیلی زیاد است تحت شرایط غیر مساعد جنگیده ایم و ضایعات جانی غیر قابل ملاحظه را متحمل شده ایم. در ظرف یک یا دو روز ما باید از گرسنگی تباه می شدیم. راجع به زود رسیدن موسم سال و سردی فوق العاده که از آن قشون بومی (مرادش قشون هندی بود.) ما شدیدأ آسیب می بینند سخنی نمی گویم. مکررأ از طرف مقامات با صلاحیت نظامی خبر داده می شد که از دست قشون ما هیچ چیز بر نمی آید و با تأسف باید علاوه کنم که فرار در بین قشون از وقایع عادی شده بود. شرایطی که من فراهم کردم آوردن بهترین شرایط ممکنه بود و تباهی حیات پانزده هزار انسان هیچ سودی به کشورما نداشت. در حالیکه حکومت ما تقریبأ مجبور میشد تا به هر قیمتی که باشد انتقام سرنوشت ما را بگیرد. ما از افغانها به این ترتیب به شکل دوستانه جدا می شویم درین صورت من احساس رضایت مینمایم که هرحکومتی که بعد ازین شاید روی کار بیآید همواره متمایل به ایجاد حسن تفاهم با ما خواهد بود.» [53]
با وجود چنین برداشت از اوضاع پرمخاطره یی که در انتظار آنها نشسته بود، مکناتن سعی داشت با فریبکاری، خروج نیروهای اشغالگر را باتمام بدبختی های که آنها را فرا گرفته و مصیبت های بیشتری که در انتظار شان بود؛ به تعویق اندازد. او گمان داشت که میتواند با نیرنگ و رشوه شرایط دلخواه را تامین کند. یادداشت های ناتمامی که پس از مرگش بدست آمده و آن را در بالا دیدیم، ازین نیرنگ و فرصت جویی برای کسب پیروزی و نجات قشون حاکی است.
هنگام قیام مردم چندین از مامورین ارشد نظامی و ملکی انگلیسها بقتل رسیدند. اما هنگامی که وادار شدند افغانستان را ترک بگویند، به تدریج حین گذر به سوی جلال آباد، بقیه قوا نیز از میان رفتند، تنها یک تن دکتور جراح توانست زنده به سرحدات هند برسد و عده ای اسیر شدند.
بحث های که پس از قتل سفیر و از بین رفتن قوای نظامی، در لندن و دهلی بازتاب یافت، وظایف نظامیان و کارگزاران اداری در افغانستان را از طرف بحث قرار میدهد. اما خواستگاه سیاسی و اقتصادی طرف بحث نیست. بحث از نحوه مدیریت مکناتن و الفنستن و اشتباهات بقیه مطرح است. بدون اینکه عوامل اصلی بازشناخته شود. بدون اینک به ضرورت قربانی کردن نیروهای انسانی که برای منافع اقتصادی و استراتیژیک وجود دارد، مکث شود. در مورد تجاوز اتحاد شوروی به افغانستان نیز چنین است، چند جنرالی که تا حال در باره اوضاع آن وقت کتاب نوشته اند و بحث های که در زمینه کم و بیش براه افتیده، بریکدیگر اعتراض می کنند ویا انگیزه اصلی را در تاریکی می گذارند، بدون اینکه سر در گریبان ببرند و به خونریزیهای ذاتی تجاوز و جنگ که همواره به انسانها تحمیل میشود، اشاره شود.
قتل و مرگ هزاران انسان که اکثریت شان سپاهیان بیگناه هندی بودند، قربانیی بود که کمپنی آذ طلب و استعمار افزون خواه مسوؤل آن بود.
پیدایش نفرت علیه نیروهای اشغالگر جدا از نفرت علیه عمال داخلی اش نبود و همواره چنین است. از همان نفرت و انزجار بود که در گرماگرم معرکه و هیجانهای مردم، قتل شاه شجاع صورت گرفت. جالب است که او هنگامی که توجه یافت شجاع الدوله محمد زایی پسر نواب جبار خان کمر به مرگش بسته است به او  خطاب  میکند و می گوید: «گناه من چیست سرکار؟ بی گناهی! خطاکاران چنان بوده است که در واپسین لحظات حیات خویش نیز آنرا نمی شناسد.!!».
با قتل شاه شجاع در محلی که امروز به نام شاه شهید مشهور شده است، پچیده گی دیگری ایجاد گردید. زیرا مجلس و جرگه رهبران قتل او را در دستور کار قرار نداده بود. و برخی هنوز در پی تحقیق تصوری بودند که اعلان جهاد شاه را حاصل کرده و وی را به سوی جنگ بکشانند. حتا دست و پای او را با دیدارهای پیهم و فشار به سهمگیری به چنین کاری نیز وا داشتند. گفتنی است که در آن اواخر شاه شجاع طرف شک و بی مهری انگلیسها نیز قرار گرفته بود. در همان حال و با پافشاری رهبران جهاد، ابلاغیه جهاد علیه انگلیسها را امضاأ کرد و با تعلل و کارشکنی و بهانه جویی، پای در رکاب گذاشت تا دوشادوش جهادگران حرکت کند. پیداست که شاه شجاع هم مردم افغانستان و هم حامیان خویش را از دست داده بود. به هرحال قتل او گرهی دیگری به مشکلات رهبران افزود.
با وجود آنکه محمد زمانخان از طرف قیام کننده گان بدیل شاه شجاع بود و امین الله خان نایب او. اما کوشش محمد زمانخان و طرفدارانش بجایی نرسید بود تا او را جانشینی شاه شجاع را بپذیرند. زیرا وی آن میزانی از توانمندی را برای گردهم آوری متنفذین و تثبیت خود را بعنوان امیر نداشت. و چندی هم که او را بدان عنوان نامیدند، نتوانست کاری از پیش ببرد. در حالی که خلا ناشی از نبود شاه، کار را به تشنج کشانید، ذهن سنتی و حاکم که با پنهایی از چیره گی هایش موجود بود، به سوی وارثی از خاندان تیمورشاه ویا شاه شجاع ره بود. با آنهم پاره یی از اختلافات بار دیگر بوجود آمد که حتا منجر به زد و خوردهای خونین گردید. سرانجام فتح جنگ پسر شاه شجاع مقتول را به حیث شاه انتخاب کردند. محمد اکبر، بعنوان وزیر فتح جنگ انتخاب گردید که از آنروز به بعد بعنوان وزیر محمد اکبرخان نامیده شد. [54]
انتخاب فتح جنگ بیشتر جنبه شکلی رعایت سنت و خاطر خواهی سدوزایی های لب پرتگاه سقوط را داشت. مسلم بود که جنبه موقتی نیز داشت. زیرا عامل برتری محمد اکبرخان، شکست نظامی انگلیسها و زنده بودن دوست محمد خان ادامه سلطنت او را زیر سوال می برد. آن وضع به سوی پیروزی انگلیسها راه دیگری را باز کرد. دید و بازدیدهای رهبران جهاد ضد فرنگی با نمایندگان هند بریتانیه در حول بازگشت دوست محمدخان آغاز شد. پیروزی های که قیام کننده گان بدست آورده بودند و در نتیجه خروج بدون قید و شرط را متجاوزین پذیرفته بودند. در پای خدمت به طرح جدیدی ریخته شد. قرار برآن شد که قوای انگلیسی از چندین راه به افغانستان حمله ببرند. اسیران را نجات بدهند! دوست محمدخان از هند برگردد. پس از آن قوای مهاجم نیز افغانستان را ترک بگویند.
اکبرخان این پیشنهاد تحمیلی را پذیرفت. و با دلهره، تردد و وسواس، بدین دل خوش کرد که پدرش بر میگردد و نیروهای اشغالگر افغانستان را ترک می گویند. اما همانطوریکه در بالا یادآوری شد، پیش از ترک گفتن، باید بار دیگر افغانستان را اشغال کنند. اکبرخان، پذیرنده این طرح گردید. از جلال آباد به سوی کابل عقب نشست. اسیران انگلیسی را با خود برد. و بعد به سوی بامیان رفت. نیروهای انگلیسی از راه قندهار و جلال آباد، بخش های از کابل را به خاک و خون کشیدند؛ انتقام گرفتند و در غزنی نیز ویرانی اعمال کردند. [55]
انگلیسها، همزمان با آن حرکات نظامی دوست محمد خان بی خبر از اوضاع را در برابر خبر خوش بازگشت به افغانستان و اشغال تخت امارت قرار دادند. 
*
چنانکه دیده شد، قیام مردم و تشریک مساعی جمعی با نقش محمد اکبرخان خروج انگلیسها را همراه داشت. اما ضعف سیاسی و موجودیت نقطه بسیار آسیب پذیر، رابطه پسری و پدری (محمد اکبرخان با دوست محمدخان)، طرح  خواسته برگشت دوست محمد خان، چنان پیروزی را در کف دست انگلیسها نهاد که در واقع تمام جانبازی و زحمات قربانی گردید.
یورش قدرت نمایانهء مهاجمین تحت قومانده جنرال پالک، فقط میتوانست آبرویی مطابق پنداشت های لندن و دهلی بدست آورد. در حالی که آن آبروی رفته بر نمی گشت و تلفات و خساراتی که مهاجمین دیده بودند، جبیره نمیشد. اما از آنجایی که برگشت دوست محمدخان و برگشت قوای مهاجم نوین پذیرفته شده بود، با آنهم به اصطلاح جبران آبروی رفته و کشیدن انتقام پای آنها را بصورت مانور نظامی زود فرجام به افغانستان کشید. مانور بهره برداری سیاسی از طریق عمل نظامی زود فرجام این وعده پیشین را داشت که نیروهای اشغالگر به زودی برگردند. اما در پشت آن مانور  زمینه موجود در وجود دوست محمدخان تضمین نفوذ دیرپای را در افغانستان با خود داشت.

مرحله سوم:

وضعیت جدید
حیات سیاسی و نظامی اکبرخان

فشار نظامی نیروهای تحت رهبری جنرالهای انگلیسی و دیدارهای سیاسی به چنان نتایجی رسید که دوست محمدخان از هند به سوی افغانستان برگردد.
بدین ترتیب، چنانکه در سطور بعدی می بینیم، دستاوردها و فداکاریها، در پای سنت دیرینه، احترام و به پدر و تحقق پیشرط برگشت دوست محمدخان و خانواده اکبرخان از دست رفت. زیرا امیر برگشته از هند، بدون حضور قوای هند بریتانیایی همان وظایفی را بایست انجام می داد که شاه شجاع باصرف هزیه های گزاف و تلفات و ناآرامی ها از پیشبرد آن ناتوان بود.
با آنچه تا حال گفتیم، آیا لازم نیست که برپاره یی از تلقینات و برداشتهای مسخ شده از تاریخ میهن خویش، تجدید نظر کنیم؟
معمولا برگشت دوست محمدخان، به گونه یی در اذهان نقش گردیده است که پیروزی نظامی مردم افغانستان و شکست متجاوزین، دستآوردی را نصیب مردم افغانستان کرد. در حالی که برگشت او، نشان میدهد که روابط جدید میان سیاست کشور استعماری و افغانستان زیر سلطه بوجود آورد که در آن تحقق خواست انگلستان را میتوان دید. واین نتیجه، منکر آن جانبازی و فداکاریی که مردم و متنفذین اقوام و قبایل نشان دادند نیست.
لازم است اندکی، حوزه سخن را در باره این موضوع و عوامل و دلایل برگشت دوست محمدخان و پیدایش ظوابط جدید فراختر سازیم.
نخستین دلیل را در قاصر بودن و محدویت های زعیم پذیرجامعه؛ پابندی سران نیکنام قیام ها به سنت های آمیخته با عناصر این نهاد و رعایت جنبه های شرعی و اعتنا به بیعت های پیشین به دوست محمدخان میتوان یافت.
دلیل دومی اختلافی بود که روی زعامت وجود داشت. هنگامی که شاه شجاع به قتل رسید و دوست محمدخان در هند بود، برعلاوه ذهنیت آماده و معطوف بر پسرشاه شجاع (فتح جنگ) و پسر تیمور شاه [56] به عنوان جانشین  او، همین که شخص سوم (نواب زمان خان) نیز برای پادشاهی و جانشینی شاه شجاع پیشنهاد گردید، کار به اختلاف جدی کشید. زیرا به عباره ادبیات سیاسی امروزینه، توفیق رهبران قیام های ضد تجاوزی، روی برنامه کوتاه مدت و عملی مبنی براخراج اشغالگران و چند ماده دیگری بود که از متجاوزین تقاضا شده بود. از آن روی آن هم سویی ها به جهت گیری های مختلف رسید. و در حالی که فرزند شاه شجاع دیگر ظرفیت و آبروی تداوم حاکمیت آن خاندان را نداشت زیرا خاندان سدوزایی کار آیی خود را از دست داده بود. قهرمانی ها وشهرت اکبرخان زمینه های بی توجهی به بینی بریدگی و عمل شرم آمیز دوست محمدخان را نیز تحت شعاع گرفت و چنان بود که دوست محمدخان را به عنوان امیر بعدی در چشم انداز قرار داد.
مجموع این عوامل و برعلاوه، ضعف و مراجعه دوست محمد و تسلیمی اش به انگلیسها که نزد آنها نقطه مثبت ارزیابی میشد، اطلاع آنها از علایق قدرت طلبانهء وی که قسمتی از زنده گی اش را درین راه باخته بود، غالب بر بقیه علل گردید. مهم ترین موضوع برای انگلیسها اطمینان از ناحیه دوست محمدخان برای مهار کردن و فرونشاندن خشم مردم و تعدیل موضع قاطع پسرش بود که به او عنوان امیر آینده و مطیع دیدند و مقدمات سفرش را فراهم آوردند.
مدارک در دست داشته نشان میدهد که برای تعویض خاندان سدوزایی به محمد زایی در حاکمیت استبدادی و استعمار پذیر افغانستان، از چندی پیش ازین دوره میان صاحب نظران مقامات هند بریتانیایی بحث های وجود داشته است. از جمله برنس مشهور، از دوست محمدخان تمجید کرده و تعویض زمامداری در افغانستان را با این ادعا که دوران سلاله سدوزایی ها به پایان رسیده است، به عنوان پاسخی به آینده مطرح کرده بود.(57)
وید از شاه شجاع جانبداری میکرده است (58) مکلنل به سوی کامران مرزا فرزند محمود که در هرات بود، چشم امید داشت.
در واقع بحث های پیشتر از توافق با رفتن دوست محمدخان، همه بدور این محور اس که کدام آنها بهتر و خوبتر منافع بریتانیا را در افغانستان نگهداری میتواند. چنانکه میدانیم در روزهای هجوم نخستین به افغانستان، نظریهء جانبداری از شاه شجاع پذیرفته شد. اما در دور بعدی تصمیم بازگشت دوست محمدخان گرفته شد. بنابر تشخیص چنان امیدواری ها بود که به او باوضاحت گفته شده بود:
«ما در پی خاندان دیگری بگردیم که حکمروایی خود را برکابل قایم نماید و این خاندان با تمام امکانات آن بارکزایی ها خواهند بود.» [59]
در پهلوی این لزوم دیدها، میتواند پذیرفته شود که سه سال جنگ مهاجمین با مردم افغانستان که سالها طعم تلخ جنگهای داخلی را چشیده بودند، خسته گی و بیزاری از آن همراه با نیازی که به صلح احساس میگردید، تا چه حدوی در پذیرش به اصطلاح خلاصگیری چون دوست محمدخان و در واقع توفیق دپلوماسی هند موثر بوده است. با وجودیکه در زمینه خسته گی از جنگ، بازتابهای از سخنان موضعگیری های رهبران در آثار تاریخی به چشم نمی خورد. اما بنابر قرابتی نمیتوان نقش آن را نادیده گرفت. خصوصأ که رهبران قیام خود را با دنیای فکری و مرامی رسیدن به این هدف قانع می ساختند که دشمن از خاک شان بیرون میشود. سطح فکری آن رهبران، و میشود گفت وضعیت عمومی جامعه، و امکانات بریتانیه چنان بود که افغانستان را به چنان حالی در آورد. بدین ترتیب به قول سید جمال الدین افغانی:
مملکت وسعی که احمدشاه سدوزایی تحت تصرف خود در آورده بود، اولاد و احفاد او به سبب جبن و حماقت و ظلم و عیاشی و غلو در شهوت، به فنا و ضیاع رسانیده، بالاخره چراغ حکمروایی شان خاموش گردید.
***
پس از آنکه در هند تصمیم گرفته شد که دوست محمدخان امیر آینده افغانستان باشد، مقامات هند بریتانیا به خاطر خواهی ها و مهاننوازی های او افزودند. تردیدی هم نتوان داشت که او به آروزی دیرینه رسیده بود و آنچه را که درخواب می دید و جز تخیلات و آرزوهایش بود، صورت واقعی یافته بود.
او در خلال چند روز از موسساتی که مقامات هند بریتانیه لازم دیده بودند، دیدن کرد. بالاخره گورنرجنرال با او که هنوز عملا در اسارت قرارداشت، قراردادی بست که تهداب کاخ استعماری بریتانیا را در افغانستان تا سال 1919 عیسوی گذاشت.[60]
*
فردی چنان زنده گی آمیخته با ماجراجویی، تسلیم طلبی و امارت خواهی؛ از طرف تاریخ سازان جعال به نحوی معرفی شد که گویا  مردم او را با اصرار پادشاه انتخاب نمودند این است نمونه یی از آن جعلها:
«در حالیکه دعوای داران تاج و تخت درانی به مسموم ساختن، کورکردن و کشتن همدیگر در افغانستان مصروف بودند، دوست محمدخان بارکزایی به حیث قاید مردم افغانستان بمیان آمد. دوست محمدخان مسلما شخص لایق و با استعدادی بود. از اصرار مردم که  خود را به حیث پادشاه اعلام نماید انکار آورد، اما بالاخره بزرگان کابل او را به حیث امیرالمومنین اعلان نمودند.» [61]
جالب است که سطور بالا درطی مقاله یی در کنگره تاریخ آسیا که در سال 1961 ع (1340شمسی) در دهلی منعقد گردیده بود خوانده شده است. با مطالعه آن ملاحظه می شود که جعل تاریخ و تدریس تاریخ تحریف شده، تنها مکاتب افغانستان و پوهنتون (دانشگاه) کابل علاقمندان تاریخ را متأ ثر نساخته بلکه در خارج افغانستان نیز تصور مسخ شده یی از آن ارائه شده است.
*
سرانجام دوست محمدخان به افغانستان برگشت (1842ع) باری هم وی در راه بازگشت، فال خود را دید تا بخت با او چه خواهد کرد. در حالی که مقدرات سیاسی و حاکمیت و محافظتش تا آنجا که به کارسازی و مؤثریت نیروی چون هند بریتانیا و زمینه های داخلی مربوط بود، قبلأ تعیین گردیده بود.
«اینست که بعد از نثار خون هزاران نفر افغان وطنپرست یکدسته سرداران و شهزادگان گریزی و فراری که وطن را در برابر شمشیر دشمن ترک کرده و بدولتهای خارجی پناه برده بودند از هندوستان و ایران سر بر حکومت ریختن گرفتند. پس امیر دوست محمدخان مجددا به تخت کابل نشست و سردار کهندل خان و برادران در مسند حکومت قندهار تکیه زدند.» [62]
*
طی دوره دوم امارت دوست محمدخان که مرحله سوم زنده گی محمداکبرخان است، آمیزه از مراحل پیشین زندگی او را میتوان یافت.
در حالی که آرزوهای انگلیسها با بستن چنان پیمانی برآورده گردید. آنچه در پیمان ها به گونه کتبی نبود اما آرزوهای مهم آنها را تشکیل میداد نیز در منصه اجرا گذاشته شد. این آرزو ها سرکوب رهبران نیکنام و مخالف تجاوز بود. آنانیکه کارنامه های ارزشمندی در قیام های ضد تجاوزی نشان داده بودند و امروز اگر از افتخارات در افغانستان یاد کنیم همان ها به یاد می آیند، از طرف امیر حبس ویا سرکوب شدند. سرکوب مخالفین جدی به تنهایی از کارنامه های عقده آفرین رهبران نیکنام برای مقامات هند بریتانیا ناشی نمیشد بلکه بدانها به عنوان عناصر بالقوه و هر آن مستعد رهبری فعالیت های ضد بریتانیا میدیدند. استعمار که سیاست دراز مدت را با مطیع کردن امیر و تحت الحمایه داشتن افغانستان نهادینه میکرد و از شیوه ها و راه های استیلا بر افغانستان آگاهی یافته بود، نمیتوانست حیات آن رهبران را تحمل کند. سرکوب آنها از طرف دوست محمدخان بهترین خدمت برای انگلیسها بود. [63]
در پهلوی سرکوب رهبران جهاد، سیاست کسب مالیه و تشدید آن، مقاومت ها و سرکوب ها را بارآورد که در تاریخ افغانستان معاصر نیز یکی از معضلات میان حکومت و مالیه دهنده گان را تشکیل داده است. مسلم است امیر که تا حدودی از جیره انگلیسها میتوانست روی پای بایستد و دارنده تفوق مادی و امکانات نهاد های اداری و سرکوب کننده بود، اما نمی توانست تمام نیازمندی حکومتی او را پاسخ بگوید، ازین رو در امیر توسیع حاکمیت مرکزی، حصول مالیه را بسیار مهمتر میدید، و انگلیسها نیز نمی توانستند و نمی خواستند که چنان امکانات پر مصرف را در اختیار او بگذارند. چنین منطقی همواره برای استعمار مطرح است. چنین بود که مالیه ستانی به عنوان یکی از منابع مهم درآمد و تشدید آن زمینه های تنش ها و شورش ها را فراهم آورد و منجر به جنگها شد. امیر درین مرحله، برای فرونشاندن شورشهای ناراضیان، فرزندانش را برای سوکوبی میفرستاد. در سال نخستین امارت خویش، سردارمحمداکبر و سردارمحمد افضل خان را با لشکری از سواره و پیاده طوایف درانی، غلجایی، و کوهستانی و قزلباش وغیره جانب باجور گماشت. مردم آنجا به مدافعه برخواسته قتال و جدال روی داد. بسیار کس از جانبین کشته، در پایان کار لشکر هر دوتن از سرداران (محمداکبر خان و محمد افضل خان) بنابر دشواری های منطقه کوهستانی از کار بازمانده طرف کابل برگشتند. [64] و چون آن دو خسته شدند، سردار محمد اکبرخان را به جنگ مالیه ستانی به بامیان فرستاد. [65] شورش تگاب پیش آمدف مردم آنجا « از راه مالیات دیوانی انحراف جستند»، چون نواب عبدالجبار خان کاری نتوانسته است امیر بازهم سردار محمداکبرخان و سردار شیرعلیخان (بعدها امیرشیرعلیخان) به آنجا فرستاد. صاحبزده جانان از رهبران شورش به قتل رسیده و فرزندان امیر موفق شدند مالیات را بدست آوردند. [66]
برای سرشورشهای جلال آباد، بازهم امیر، محمداکبرخان را بدانجا فرستاد. واین حرکت در زمانی بود که مرض ویا هزاران انسان را در کابل به کام مرگ فرو برده بود. شخص امیر شهر را ترک گفته و به چهار آسیاب رفت تا از اثرات آن مرض دورتر از مردم در امان باشد. اما محمداکبرخان در جلال آباد با درد جانسوزی دست و پنجه نرم میکرد. چنانکه از فعالیت های طی این دوره آشکار میشود و چند مثال آن را دیدیم، محمداکبر دردمند باز هم در تحت امر پدر به عنوان خدمتگذار یک مستبد خودرای که فقط امر و لزوم دیدهای خود را میشناخت قرار گرفته بود.
طی آن دوره می دید که پدرخوانده اش، امین الله لوگری، شخصی که انگلیسها حاضر بودند برای دریافت سرش، جایزه گرانبها بسپارند، و حضور دخترش به عنوان همسر محمداکبر خانه اش را روشن نگاه میداشت، در زندان بالاحصار انتظار مرگ را میکشید. آن خان نیکنام در زندان بالاحصار کابل به عمر 87 سالگی وفات یافت. [67]
با آنهمه چشمدیدهای دیروزی، یادآوری خاطره های رهبران جهادی نیکنام، و دیدار رویداد های پسین بمیان آمده، میتوان درک کرد که اکبرخان چه درد درون سوز دیگری نیز داشته است. او دیده بود که رهبران در کنار هم می نشستند و مشوره میکردند، گرفتن پول دشمن را توهین تلقی کرده خواسته های مشترک را پیش می بردند اما در فرصت دیگری می دید که پدرش از دشمن جیره میگیرد و با استبداد فردی به صدور حکم می پرداخت.
بعید به نظر نمیرسد که مقایسه آن مراحل و تفاوت هایش، برای او جانگذاز و با درد های خویش می ساخته و میسوخته است. جستجوی دلیل عدم برافراشتن درفش شورش علیه پدر و مطیع بودن در برابر از سویی او را با درنظرداشت ویژه گی های پدرسالارانهء جامعه قبیله یی، و با معیار های برخاسته از رسم و رواج و اخلاق زمانه که جزیی از اخلاق پسندیده خوانند؛ میتوان یافت. توجه به همین طرز رفتار نیز است که موضع اکبرخان را توجیه میکند. نمونه های مقابل را در چهره لطیف دیوانه فرزند الغ بیگ و کامران مقابل شاه محمود سدوزایی داریم که با انگیزه قدرت جویی، اولی پدر را به قتل فجیع رسانید و دومی را زندانی ساخت.
اکبر جوان مانند نمونه دیگری (یعقوب خان) که بعدها بر روی شیرعلیخان شمشیر کشید، و ولیعهدی برادراندر کوچکش (عبدالله جان) را نپذیرفت نیز عمل نکرد. نگریستن آن همه پذیرش بی چون و چرای اعمال نامطلوب و نا پسند دوست محمدخان از طرف وی، یا انسانی که همه امور و جزییات از کارنامه های پدرش اطلاع داشت، نه تنها جوانب صحه گذاری نتواند داشت بلکه سوال برانگیز نیز است. آرزوی ذهن پس از گذشت بیش از یک سده به سوی ضرورت عصیان او علیه دوست محمدخان جدی تر معطوف میگردد. از هیمن روی جای پرسش دارد که چرا او با آنهمه آگاهی و ظرفیت سیاسی، و عملی، از آموزه های نظری و عملی رهبران جهاد و تجارب شخصی خودش که در دوره دوم حیات نشان دیده بود، بهره نگرفت و در برابر دوست خان ایستاده نشد تا با تعمیق دوره دوم رسم نیکرتری را برجای می نهاد؟ چرا دست انگلیس را از وطن کوتاه نکرد؟ از سوی دیگر، هنگام پاسخ جویی برای این چرا ها، ذهن انسان این احتمال را پذیرا می شود ک ممکن است اکبرخان رسیدن خود را به قدرت پس از مرگ پدر در نظر داشت و آن طرح ها را درسر می پرورانیده است. با آنهمه در سطور بعدی می بینیم که دارنده طرح های بود و کارش را در خفا پیش می برده است . اما مرگ زودرس و نا بهنگام به او مجال فعالیت بیشتر نداد.
مرگ محمد اکبرخان

سوگمندانه شهزادهء جوان که با دنیای از غم ها و در نتیجه استهلاک زنده گی و خسته گی به سرمی برد، وضع جسمی خسته تری یافت. وضع زنده گی او چنان بود که هردم به مرض پذیری زمینه می بخشید. در گذشته نیز دردهای در زنده گی بیقرار و عاری از آرامش در تنش لانه کرده بود. چند جایی از جراحت ،مریضی و خسته گی های او یاد شده است؛ مثلأ: هنگام فرار او و چند تن از یارانش از زندان امیربخارا نصرالله خان میخوانیم که « آخرالامر که سامان محاربه تمام گشت بخاراییان هجوم آورشده، همه را دستگیر کردند. و از سرداران سردار محمد افضل خان و سردار محمد اکبرخان و سردار سلطان احمد خان جراحت یافته، سردار سمندر خان و جهان گل خان ناصری مقتول و اکثر از همراهان ایشان زخمدار گشته و بخاراییان سرداران را با زخم یافتگان در بخارا برده و به امر امیر آنجا همه را محبوس کردند.» [68]
هنگام تهیه عهدنامه مبارزان ضد تجاوز، مریض بود. آن رهبران عهدنامه یی را از طریق سلطان احمدخان یار دیرینه اش به او فرستاد بودند. تا برعلاوه نظردهی، عهد نامه را حک و اصطلاح کند. اکبرخان جوان در حالی که تن تب دار داشت و مریض بود پیام فرستاده بود که:
«من از فضل خداوند صحت دارم. شما سران و سردارانی که سخن در باب صلح و باهم گفته و شنفته، سخنان یکدیگر را پذیرفته اید، در موضع قبلی انجمن شوید که من نیز حاضر شوم.» [69]
باری جنرال سیل با دادن 1000 کلدار، خدمتگارش را استخدام کرد تا بالای اکبرخان آتش تفنگ کند که در نتیجه اکبر زخمی شد.
در بازگشت از جنگ باجور، چنان خسته بود، که امیر، سردار اکرم خان برادرش را به منظور ادامه جنگ بدانجا فرستاد. [70]
وقتی در جلال آباد در بستر بیماری افتاد، روز بروز وضع صحی اش چنان به وخامت گرایید که که خبر به امیر و مادرش  بردند. امیر مادرش را به بالین پسر فرستاد. [71]
وقتی میخوانیم که امیر مادرش را بربالین فرزند فرستاد، لحظهء به یاد مادر او و مادرانی که فرزندان را باخون دل می پرورانیدیند و پرورانیده اند، اما ضرورت خونریزی و جنگ آوریهای نسل مذکر و نیازهای حاکمیت جویانه، فرزندان آنها را به قربانگاه ها فرستاده است، نیز بیاندیشیم.
مادر اکبر خان نیز نمی توانست بربالین فرزند جوان و بیمار که بهترین سالهای زنده گی اش را برای اهداف گوناگون از دست داده بود و در نهایت قربانی اهداف استبداد آمیخته با نیاز استعمار بود، جز اشک خویش چیز دیگری نثار فرزند کند زیرا تیغ مرگ در گلویش رسیده بود.
وقتی فرزند روز گار دیده در برابر آن همه اعمال ناپسند پدر کاری نتوانست، زنی که درمیان محدودیت ها حتا توان اندک چرا گفتن را در برابر اعمال شوهر نداشت، چه پیام دیگری میتوانست برای فرزند برساند؟
سرانجام او در اثر چنان خستگی های بدنی و روحی و مریضی ملاریا، در سال 1225 شمسی 1263 قمری 1846 میلادی در جلال آباد جان داد. براساس حروف ابجد، "غم اکبر" سال وفات او میشود [72]
این هم گفته شده است که طبیب او یک هندی بود که حتما وابستگی اش به حکومت هند بریتانیاوی سبب شده که علاج او نکند. حتا گفته اند که از تابلیت های زهرآگین آن طبیب مسموم گردید.
بر علاوه پس از مرگ او در میان مردم شایع شده بود که محمد اکبر خان را پدرش کشته است. قراین موجود برای پذیرش چنین اقدام دوست محمدخان، آرزوی اکبرخان برای استرداد پشاور (دوست محمد خان برخلاف سالها پیش رغبتی به استرداد پشاور نداشت و آن را مطابق آرزوی های انگلیسها نخست در اشغال رنجیت سنگهـ و سپس در تحت تسلط مقامات هند برتانوی گذاشت.) نزدیکی با وزیر مقتدری چون یارمحمد خان الکوزایی والی هرات «اکبرخان داماد یارمحمد خان نیز شده بود.» و توافق هر دو در مخالفت با انگلیسها، بیرون کردن قندهار از تسلط سردار کهندل خان بود که هنوز با اختیارات و استقلال در آنجا حکومت میکرد.
درین رابطه شادروان میر محمد صدیق فرهنگ با استفاده از کتاب و نظریات «فریه» چنین نگاشته است: « کهندل خان والی قندهار با استفاده از گرفتاری های والی هرات (یارمحمد) فراه را فتح نمود. یارمحمدخان با وزیر اکبرخان در کابل وارد مذاکره شد... تا قندهار را از دست کهندل خان و برادران او خارج کنند. هرچند این نقشه در اثر مخالفت امیر (دوست محمد خان) که هنوز زمینه را برای فتح قندهار مساعد نمی دید، ناکام شد. اما اتحاد دو وزیر (اکبرخان و یار محمد خان) * که حالا در رأس جمعیت ضد انگلیس در کشور قرار گرفته بودند، بازهم قویتر گردید. در قدم ثانی آنها در سال 1846 میلادی متفقأ قاصدی به ایران فرستاده از شاه آن کشور علیه پیشرفته های انگلیسها در شمال هند کمک خواستند. اما شاه که در زیر فشار انگلیسها از هرگونه ماجراجویی درین سمت منصرف شده بود، به ارسال هدایا به ایشان اکتفا کرد و از قبول پیشنهاد شان سرباز زد. این اقدامات و نقشه جدید اکبرخان برای حمله به قندهار روابط پسر و پدر را چنان متشنج ساخت که وزیر در صدد دستگیری پدرش برآمد و چون امیر از قضیه اطلاع یافت، بدسته لشکر قزلباش که به او وفادار بودند، پناه برد. در حالیکه نزدیک بود جنگ داخلی در پایتخت دوباره آغاز شود. دفعتآ وزیر وفات کرد و به روایت معروف اما ثابت نشده عامل مرگ او زهری بود که یکنفر طبیب هندی به هدایت پدرش بخورد او داده بود.» [73].
تصور می شود که اگر امیر در مرگ فرزند دستی هم نداشت، سرکوب و از میان برداشتن مخالفین انگلیس در افغانستان زمینه اشاعه چنان شایعه یی را فراهم آورده باشد. دوست محمد خان که شخصیت های مخالف تجاوز بریتانیا را قلع و قمع کرد و عمل او به خوشنودی مقامات هند بریتانیا تمام میشد؛ انگلیسها چگونه میتوانستند زنده ماندن و ادامه حیات وزیر را تحمل کنند. زنده گی انسانی را که جانشینی اش پس از مرگ دوست محمد خان مسلم بود. و همین مسلم بودن جانشینی، و مرگ نابهنگام او در پهلوی مشاهده سرکوب های امیر موجد این ذهنیت نزد خواص و عوام بوده است که روزی امیر دوست محمد خان سرفرزند را نیز زیر بالش خواهد کرد.پ
علت اصلی مرگ او هرچند باشد، وصت او که میت اش را به مزارشریف منتقل کنند و در «گوشه روضه مبارکه حضرت علی مدفون گردد»، [74] محتمل است که ابراز نارضایتی از دست پدر باشدم. اکبر خان بدان وسیله به امیر موقع نداده است تا جای دفنش را تعیین کند.
مرگ اکبر خان در مرحله سوم زنده گی نظامی اش که با سینهء دردمند در مدار نیازهای دوست محمد خان قرار داشت، بنابر هر عللی چه ناشی از خسته گی های پیهم و مرگ طبیعی ویا زهر طبیب وابسته به هند بریتانیا و هرچه بوده باشد، این مطلب در آن روشن است که در بستر جریانات و رویدادها و پیامدهای مصیبت باری صورد گرفت که استعمار در کشورما تحمیل کرد. ازین نگاه مرگ نابهنگام او، موضوع روشنی است. مرگ او از عوامل بسیار مهم دیگر واز علت العلل ورود استعار و دست داشتن کمپنی سودجو و مرگ اور هند شرقی در منطقه برخاسته بود. با آنکه دست مرگ در نزدیکی های گلوی هرانسانی خفته است، بعباره دیگر حق استو از آن گریزی نیست؛ اما هنگام جست وجوی دلیل و دلایل، مرگ افرادی چون وزیر اکبرخان را باید در اوضاع و احوال تاریخی، سیاسی و نظامی جستجو کرد.
در چند دهه پسین، رقم بسیاری از جوانان بی موقع و پیش از وقت، در جنگ نیروهای متخاصم در جبهه حزب دموکراتیک خلق و نیروهای که در جبهه مخالف و مقاومت قرار داشتند نیز از دست رفته اند. در چنین اوضاع این فرزندان نبوده اند که پدران پیر و عمر باخته را پس از سپری کردن روزگار به علت مرگ طبیعی در قبر بگذارند؛ بلکه به صورت غیر طبیعی و با ارقام درشتی، این پدران و سالخورده گان بوده اند که جوانان عمر ندیده را از دست داده اند. جامعه ما  چنین روزگار تآسف بار را بسیار دیده است.
پیرامون زنده گی محمد اکبرخان و هزاران دیگر با توجه زمینه های از دست دادن نیروی انسانی میتوان به ریشه های مرگ نابهنگام رسید. با آنکه وزیر اکبرخان و شورشیان پذیرنده او « میخ اول را بر تابوت استعمار کوبیدند.» [75] اما نارسایی های موجود در جامعه، و در متن آن جنون قدرت طلبی؛ نسل مطیع استعمار و تمکین دیرپای در برابر آن را چنان بر اوضاع مسلط کرد که شکست خوابیده در آن تابوت با پیروزمندی به حیات خود ادامه داد.
کمپنی هند شرقی که از یکسو دست دراز حرص و آذ و رونق و شگوفایی اقتصاد انگلستان و فراهم آورنده امکانات برای آنکشور گردید از سوی دیگر، اثار تباهی گر و دیرپایی را برجای نهاد که مسموم کردن زنده گی اجتماعی، آزادی، تشدید فطرت فرهنگی، قتل صدها هزار انسان و عقب انداختن کشورهای منطقه از کاروان رشد و ترقی از پیامد های آن بود.
افغانستان فاقد استقلال و امیران دست نگر تا سال 1919 عیسوی مظهر چنان شرمساری ها برای تاریخ ما هستند. و نام محمد اکبرخان، فرزند جامعه آن دوران ویا چنان سرگذشتی، مهر و نشان و داغ مخالفت و موافقت او را، در جبین دارد. پایان






گوشه یی از قتل های سیاسی 
در تاریخ افغانستان معاصر


=========================================================================

شب رفت وسحر نشد. . . 

مجموعۀ هژده نبشته 



=========================================================================

عوامل سیاسی چند همسری
در افغانستان معاصر وپیامد های آن


=====================================================================





        


توضیح فشرده

   نام شاه شجاع درانی برای مکتب دیده گان وعلاقمندان تاریخ افغانستان نا شناخته نیست. نا می است که پیش ازهمه پذیرش دست نشانده گی اورا به دست زمامداران هند بریتانیایی توصیف میکند. شاه شجاع به غیرازچند اثردربقیه آثاری که با شرح روزگار اوپیوند دارند، به نکوهش گرفته شده است. اما آزآنجایی که درتاریخ کشورما، عمل گردن نهادن به آرزوهای سیاسی بیگانگان با نام آن شاه درانی پایان نپذیرفته،نیازبه شناخت ومعرفی بقیه شاه شجاع ها نیز احساس میشود. هنگام آشنایی با بقیه شاه شجاع ها، موازی با نگرش ژرفتری که تاریخ نگری کشورما بدان نیازدارد،مسألۀ علل وعوامل وزمینه های رویش شاه شجاع ها مطرح میشود. اما این نگرش همواره واز طرف همه مبتنی بر پذیرش بقیه شاه شجاع ها نبوده است. واین عدم پذیرش در واقع چالشی بحث برانگیز در سر راه دریافت عوامل وزمینه های شاه شجاع رویی میشوند. من باب مثال، مدافعین امیردوست محمد خان وامیرعبدالرحمان خان حاضر نبوده اند که وجوه مشترک آن دوتن از بنیانگذاران افغانستان معاصررابا شاه شجاع درانی بپذیرند. ویا هواخواهان ببرک کارمل نشان دادن آن وجوه واوصاف مشترک را زننده واهانت آمیزتلقی مینمایند. به این ترتیب هنگامی که هنوزدرپذیرش واقعیت تاریخی توحیدی نباشد،انگیزۀ دریافت علل سیاسی وتاریخی واجتماعی دستخوش دشواری میشود.

 انتخاب وگسیل اقای حامد کرزی ازجانب مقامات ایالات متحدۀ امریکا به افغانستان ،نشان داد که باید در پی دریافت پاسخی ژرفتر وجامعتربه این سوال بود وبیشتر اندیشید. همچو اندیشیده گی در فرایند خویش، آن حملات پیشینه را که بر زمامداران به عنوان دست نشانده وشاه شجاع روسی ویا امریکایی حواله میشد، بسنده ندیده؛ بلکه به حیث موادی غرض تفکرودر نهایت غمخواری های پیشگیرانه در نظرمیاورد. پنداشته می شود که جامعۀ ما بیش از هر وقتی به این سطح رسیده است که در پی دریافت علل داخلی وخارجی شکل گیری پدیدۀ شاه شجاع رویی باشد. از آنجا که این حدیث اندوهبارتنها در افغانستان به تکرارنمیاید،بلکه در بسا از کشورهای جهان دوره میکند، اندیشۀ ره یابانه، ناگزیربه تأمل به نقش عوامل مؤثرجهانی ومنطقه یی میشود.

 نبشته های متعددی که درین جا گرد آمده اند، مستقیماً به سوی دریافت آن پاسخ تمرکزی ندارند. اما میتوانند،در حاشیۀ چنان موضوعی موجد اندک بحثی باشند. درین راستا است که ازنظر نگارنده عدم سکونت  سید جمال الدین افغانی درافغانستان،نماد تاریخی هزاران دیگرمیشود که بدلیل ناهنجاری ونابسامانی های فزاینده ترک افغانستان گفته اند. وهرچه ازنمودهای تبهکاری ومظالم مختلف داخلی چهره نموده، دست مداخلۀ کشورهای متعدد را درازتر ومؤثربه افغانستان رسانید وبه جریان شاه شجاع رویی کمک نمود.
امید آن میرود اندیشه وران کشورما به ارایۀ تأملاتی پیرامون این معضله توفیق بیابند.
      نصیرمهرین
                                                                                                                                                                                                                                      میزان 1389 خورشیدی