Freitag, 24. Februar 2012

چند نبشته پیرامون دورۀ امانی





این نبشته ها در کتاب کلاهنامه به نشر رسیده اند














نبشته های پیرامون دورۀ امانی


کسب استقلال را گرامی میداریم

درنیمه شب پنجشنبه 21 فبروری 1919 امیر حبیب الله مردی که در تعیش و خوشگذرانی، مطیع بودن در برابر انگلیس ها و کشتن و بستن آزادی خواهان شهرت داشت، مطابق تدارکات وآمادگی های نقشمند قبلی به قتل رسید. قتل امیر حبیب الله از قتل های نبود که با دور شدن فردی از زمامداری و بمیان آمدن فرد دیگری تغییری در اوضاع بمیان نیاید. قتل او بر اساس نقشه یی صورت گرفت که موانع حصول استقلال افغانستان را در زندگی و حیات تسلیم طلبانۀ این شخص میدید. حصول استقلال افغانستان و آرزوهای حاکم بر تلاشهایی که در این زمینه وجود داشت، چنانکه برنامه ها و زحمات بعدی نشان داد، راه زندگی نو آور و سوق دادن افغانستان را بسوی شاهراه ترقی و بهرمندی از انکشافات و پیشرفتهای می جست که فقدان استقلال یکی از عوامل مانع شوندۀ تحقق آنها بود.
از آن تاریخ که آرزو ها و امید های موجود در میان مردم افغانستان از قوه به فعل درآمد و منتج به کسب استقلال کشور ما گردید، استقلالی که برای کسب آن جانفشانی افتخار آمیزی صورت گرفت، هفتادو سه سال سپری گردید ه است. آنچه از 28 اسد 1298 هجری شمسی مطابق 9 اگست 1919 میلادی به بعد در ساحات مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی افغانستان در دورۀ امانی رونما گردید بخوبی موید و گواه امتیازاتی است که افراد یک جامعه بدون مانع و رادع استعماری و شکستن زنجیر های اسارت آور آن بدست میاورند.
استعمار انگلیس در طول مدت تحمیل خویش بر افغانستان، به تنهایی در اثر لشکر کشی های مصیبت آفرین، حرکت طبیعی، اقتصادی و اجتماعی ما را  ضربه نزده ، بلکه بعنوان مانع عمده با ایجاد محدودیت های مورد نیاز استعمار، کلیه سیر حرکی و وجود دینامیزم و پویایی موجود در جامعه را در چنگال سکون وایستایی مرگ آور قرار داد. ارزشهای والایی را که کسب استقلال افغانستان با خود به همراه آورد، زمانی میتوانیم بهتر درک نماییم که به پیروزی و غلبه بر نیات و تأثیرات منفی استعمار انگلیس واقف باشیم. آنچه که در مدت کوتاه متعاقب کسب استقلال در کشور در حیات و شئون مختلف جامعه بوجود آمد، پیوند ناگسستنی به تحقق خواست استقلال طلبانه دارد، که اکثریت عظیم مردم افغانستان مدافع آن بودند.
ضمن یاد آوری و سپاسگذاری در خور شان پیش کسوتان آزادی خواه سازمانده آن حرکت، نظیر امان الله و یارانش هرگز نمیتوان و نباید وجود نیرو و توانایی را نادیده گرفت که خواست مردم، پشتوانۀ اصلی آنرا میساخت. خواست مردم برای آزاد زیستن از تحت تسلط بیگانگان با خواست فارغ زیستن از تسلط ظالمانه شرایط، اوضاع، احوال و عواملی عجین میباشد که حدود امکانات و یا موانع و فشار ها را در زندگی شان ایجاد مینماید. مردم افغانستان در راه کسب استقلال و پیشرفت جامعه بدان جهت همیاری و همکاری نمودند که شرایط زندگی بهتری را برای شان به ارمغان بیاورد، وجود موانع و نهاد های مانع شونده و سرسختی در برابر طرح های تحول پسندانه و نو آور که مشخصۀ طبیعی همه جوامع را میسازد، زمانی به عامل ناچیز مبدل میگردد و یارای مقاومت را از دست میدهد که باشندگان یک جامعه در زندگی خود طرح های اصلاحی و رفاه  آمیز را لمس کنند. در غیر آن به ذخیره گاه عوامل منفی مبدل خواهند شد. جریانات بعد از کسب استقلال افغانستان، هر چند از دریچه ها و زاویای مختلف دیده شود چنین قاعده را نادیده نتوان انگاشت.
هنگام بازنگری به 73 سال پیش و پیامد های آن، کجاست که بار تأسف بر استنتاجی ناشی از عدم دستاورد های لازم قرار نداشته باشد و در بعد دیگر هنگامیکه کودتای غم انگیز و مصیبت گستر ثور را میبینم، کودتای که پیوند ارگانیک با تجاوز شوروی مضمحل شده داشت این تنها تبارز چهره ها و قراین موجود در خدمتگذاری به انگلیس ها و روس ها را ظاهر نساخته بلکه به عوامل تخریبی و تلاشهای مشترکی مواجه میباشیم که غایت هر نیروی استعماری را تشکیل میدهد و ضمناً همان عشق سرشار به آزاد زیستن و جان باختن مردم خود را دیده ایم که در سالهای خونین اخیر، بار ها و همه روزه خاطرات قهرمانی های گذشته و سرنوشتهای محتومی را حاکی بوده است.
متعاقب کسب استقلال از انگلیس ها مدت کوتاهی مقدماتی فراهم گردید تا به تغییرات و تحولات در زندگی با وجود کجروی ها و اشتباهات، زمینه ببخشد و در اوضاع فعلی که به تحقق نیاز های مختلف مردم احتیاج شدید تری احساس میگردد، در کمال تاًسف تحقق این نیاز ها و آن آرزو ها را نیز مواجه با معضلات و خونریزی های میبینیم  .
آنچه امروز به تعقیب آن همه ریختن خون و نیاز مردم  به مرهم گذاری صورت میگیرد نه تنها با آرزوهای مردم مغایرت دارد، بلکه زمینه های تشدید بی تحرکی، از دست دادن امکانات ناچیز و تهدید هرچه بیشتر استقلال را تبارز میدهد.
یاد واره های تاریخی، اگر با زمان و مکان حاضر پیوند نیابند و اصل فراگیری از تجربیات را در خود نداشته باشند، به قصه های تفننی و سرگرم کننده خواهند ماند. بهترین یاد واره و شایسته ترین برخورد نسبت به کسب استقلال و پیش کسوتان آن در شرایط حاضر در نظر داشت نکات مثبت و تداوم آن با دور اندازی موارد منفی در افغانستان مستقل، و واحد و تأمین شرایط مبتنی به احترام متقابل، همه باشندگان قومی و ملی و مشارکت برای آبادی و عمران جامعه میباشد.





نمونه ای از جعل سید مهدی فرخ*

در ابراز این سخن تردیدی به خویش راه نمیدهم که بسیار اند ایرانی هایی که در باره تاریخ، جامعه، شعر و ادب افغانستان معلومات ندارند. این موضوع شکایت آمیز و لحن اعتراضی را شاید برای دیگران نتوان بکار برد. اما برای ایرانیها، چرا؟ زیرا بر علاوه همسایگی، مشترکات تاریخی، فرهنگی و زبانی نیز چنین آرزو و بر آورده ساختن نیازی را بار میآورد. کارکرد های قلمی بسیار اندک در گذشته ها و چند مورد در چند دههء پسین، بیش از آن جای شکوه و شکایت داشت که اکنون از آن سخن میگویم. زیرا خوشبختانه نقش قلمزنان افغانستان در ایران تا حدودی اثر خود را در میزان اطلاع آنها بجای نهاده است. از طرف دیگر، اوضاع متلاطم در منطقه، علاقمندانی را با انگیزه های جدا از هم در معرفی سیمای افغانستان وارد کار قلمی کرده است، اما نباید فراموش کرد که بهره گیری از تاریخ نگری های غرض آلود، سطحی (ناقص پیشینه) هنوز هم ادامه دارد. در برخی از کتابهای که در ایران از طرف عناصر به اصطلاح مطلع انتشار یافته میزان جعل، غرض و تحریف بیش از اندازه است. از آن روی نیز به کج فهمی آمیخته با بی علاقگی وضع ناخوشآیندی را بوجود آورده است.
در پهلوی اطلاع ناچیز و بعضی موارد تعجب انگیز، ارایه تصویر های غلط و گمراه کننده پیشین نیز نقش دیر پایی را بجای نهاده است. نبود مدارکی که از نقد کارکرد های قلمی در ایران در باره افغانستان حاکی باشد، مؤجد صحه گذاری و پذیرش همان گفتنی های شده است که اصحاب الغرض در ایران نوشته اند.
 درین سوی، در افغانستان، سیاست تاریخ نویسی مطابق نیاز های دربار سلطنتی که تحت نظر سردار محمد نعیم خان قالب های را تهیه دید، با اتخاذ راه و روش غلط، سبب مغشوش سازی بیشتر فهم از تاریخ، ادب و زبان گردید.
از جمله کتابهای جعل آمیز در باره بسا از موضوعات در باره افغانستان:
کتاب"تاریخ سیاسی افغانستان"(1) نوشته سید مهدی فرخ، مثال واضح آنست. در طی سطور پایان یادداشت هایی را انتخاب کردیم که در باره امیر امان الله خان، انگیزه های حصول استقلال و مسایل مرتبط به آن، از قلم سید مهدی فرخ تراویده است. عامل و انگیزه قتل امیر حبیب الله خان را در نظر میگیریم .
 میدانیم که پیامد قتل امیر حبیب الله خان اینست که تغییرات بسیار مهمی در افغانستان پدید آمد ومیدانیم که قتل او (نیمه شب پنجشنبه 21 فبروری 1919) پیشتر از این واقعه نیز طرف توجه بود.(2) عبدالرحمان لودین شاعر و مبارز آزادیخواه با تفنگچه اش امیر حبیب الله را نشانه گرفت ، اما تیرش به خطا رفت. یعنی شخصی که نه مانند چند تن از همکاران امیر مانند مستوفی المالک محمد حسین خان (پدرمرحوم استاد خلیل الله خلیلی) و یا شجاع الدوله و سردار محمد هاشم خان...بود که لت و کوب امیر را دیده بودند و  نه اختلاف و انگیزه شخصی حامل آن حرکت و عملش بود او با انگیزه سیاسی ، تصمیم گرفته بود (یا تصمیم جمیعتی را پذیرفته بود) که امیر را به قتل برساند، اما امیر زنده ماند تا بار دیگر دستی با اطمینان بیشتر او را به قتل رسانید. اما هنوز چند روزی از مرگ او سپری نشده بود که پسرش امان الله خان، تصمیمی را قاطعانه اعلام داشت مبنی بر استقلال افغانستان. هنگام پی جویی عامل قتل، برگهای حادثه ها و رویداد های تاریخ، اعلان استقلال افغانستان و بقیه تشبثات و ایجاد تغییرات  با آن در ارتباط میاید. یعنی برداشتن امیر حبیب الله، جزء انگیزه های سیاسی یکعده از نخبگان طرفدار حصول استقلال ، تحقق بر نامه های اصلاحی ارزیابی میشود. پیش از اینکه به پیش زمینه های این گام ها برسیم، ببینیم سید مهدی فرخ چه گلی را در زمینه به آب داده است. وی مینویسد:

" توطئه قتل امیر حبیب الله خان و عمل آن
قتل مرحوم امیر حبیب الله خان مربوط به سیاست خارجی یا سیاست داخلی و یا سیاست حزب و احساسات وطنپرستی و غیره نبوده است فقط در اثر عیاشی این قضیه واقع گردید و اساس این توطئه این بوده است:
امیر حبیب الله خان شبی در چهلستون واقع در دو فرسخی شهر کابل (عمارت قشنگ و میله ای در آنجا برای عیاشی امیر بنا شده است) مجلسی عیشی فراهم و خانم اخت السراج همشیره  مشارالیه، عده ای از نسوان را در آنجا حاضر و در نیمه شب که مجلس گرم و شاهدان بزم را با جلوۀ بهشتی آراسته و امیر در لذایذ غوطه ور بود علیاحضرت سرور سلطان خانم، مادر امیر امان الله خان وارد و با اخت السراج گلاویز میشود ضرب و شتم از طرفین شروع و امیر حبیب الله خان نیز بی نصیب نمانده، سایر حضار و سمین عذاران هریک به طرفی فرار نموده و خود را از ضر ب چماق علیاحضرت خلاص نمودند. مجلس عیاشی به محفل فحاشی تبدیل گردید. فردای آنروز امیر حبیب الله خان علیاحضرت را مطلقه نموده طلاق نامه را برای مشارالیه فرستاد. نظر به اینکه علیاحضرت دختر لوی ناب ایشک آقاسی شیر دل خان بارکزایی و از مهمترین خانواده های افغانستان میباشد. پیر مرد های قوم و مهمین افغانستان بوسیلۀ میر محمد حسین خان ناظم حرم شاهی مطلع شده، سردار محمد آصف خان و سردار محمد یوسف خان و سردار محمد عظیم خان پسران سردار یحیی خان، پسران امیر دوست محمد خان از ریش سفیدان و معمرین بودند. به در حرم حاضر شده، با اظهارات عاقلانه و نصایح طلاق نامه را بدست آورد را عاق و از خود دور و مردود نمود. علیاحضرت  با تدابیر لازمه و وعده و وعید محمد ولی خان غلام بچه باشی را با خود متفق کرده و دختر خالۀ خود را که صبیۀ فقیر محمد خان بود، به زنی به محمد ولی خان داد و شجاع الدوله خان فراشباشی و احمد شاه خان سرمیر اسپور و شاه ولی خان رکاب باشی و شاه محمود خان سرخان اسپور پسر عمو و دو برادر محمد نادر خان را با خود متفق و صبایای خود را وعده داد که به حبالۀ نکاح آنها درآورد و آنها را با امان الله خان پسرش متحد و هم قسم نموده و بعد محمد یعقوب خان که از غلام بچه ها بود نیز به این دسته ملحق گردیده (و) برای قتل امیر حبیب الله خان متحد و هم قسم شدند. در ماه صفر 1337 هجری قمری امیر حبیب الله خان به عادت همه ساله به عزم شکار آهو به کوه چناری به شکارگاه کله گوش لقمان رفت، در آنجا بواسطۀ اعوجاج دیرک چادر شجاع الدوله فراشباشی را زیادی زده دهان و دندانهایش را شکسته و به سختی تنبیه اش نمود. کمیتۀ قتل موقع را مغتنم شمرده و یک دیگر را به اجرای مقصود ترغیب مینمودند تا اینکه در شب پنجشنبه 18 جمادی الاول 1337 مؤفق شده شبانه وارد خوابگاه امیر حبیب الله خان شدند و چون قراولان و مستحفظین ازین اشخاص جلوگیری نمی نمودند واردین به مقصود نایل و در لقمان شجاع الدوله خان یا احمد شاه خان با هفت تیر به پشت گوش چپش زده و در خواب امیر حبیب الله خان مقتول گردید و کمیتۀ متشکله، با عملیات علیاحضرت، مقصود را حاصل و امر را به موقع اجرا گذاردند. در این قسمت این نکته را نیز ذکر مینمایم که نسبت به واقعۀ قتل امیر حبیب الله خان دو قول است. یکی احمد شاه خان که نگارندۀ سند کتبی نیز درین خصوص، درکتابخانۀ خود دارم، دیگری شجاع الدوله که مطلعین و اشخاص متنفذ که وارد دربار مرحوم امیر حبیب الله خان بودند نقل نمودند و قول ثانی افواه است و شجاع الدوله خان قاتل حقیقی است و پس از قتل بلافاصله اول کسی که وارد خوابگاه شد، محمد نادر خان بوده است و بطوری که ذکر شد، اساس این قتل به توطئۀ امان الله خان و مادر او تهیه شده و به دست شجاع الدوله خان عملی گردیده است. ولله اعلم به حقایق امور."(3)
                               ***
تصویر غلط  "فرخ" را از قتل امیر حبیب الله خان دیدیم که از همه مهمتر در آن کوچکتر ساختن و خوار و حقیر جلوه دادن انگیزۀ قتل است. زیرا قتل امیر حبیب الله خان، از نیاز مبارزۀ آزادیخواهان و استقلال طلبان، بر خاسته بود که نه تنها همراهی و همدلی امان الله خان را با خود داشت، بلکه امکانات او را برای از میان برداشتن امیر در سر لوحۀ اطمینان به پیروزی قرار داده بود. پیش از آن استقلال طلبانی که محدود کردن ساحۀ قدرت مطلقه ای را میخواستند و هوا خواه اصلاحات در جامعه بودند، مورد خشم و غضب امیر قرار گرفتند. امیر در برابر هیئت های ترکی، جرمنی و هندی های مهاجر که جانبدار سهمگیری امیر در جنگ انگلیس بودند، بی اعتنایی  و رفتار های اهانت آمیز نشان داد. امیرمطلق العنان حضور نخبه های اصلاح طلب را درجامعه تحمل نکرد . هر قدر کوشش های علنی و درخواست از امیر طی نامه ای با خشم مواجه گردید، به همان اندازه، آن استقلال طلبان اصلاح طلب به فعالیت های زیر زمینی روی آوردند. ایجاد هسته های که مسئولین خود را داشت و هر کدام جلساتی میان خود داشتند. جذب و جلب کسانی چون سردار نصرالله خان و محمد نادر خان همه و همه گامهای تدارکاتی بود، با انگیزه های سیاسی، که در صدر آرزوی خود، کودتای امیر حبیب الله را همراه با اجرای قتل او نشانده بودند. بروز دگرگونی ها و تحولات بسیار زیادی که در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در افغانستان رونما شد، مربوط به آن انگیزه ها بود. اما "فرخ" با تعمد قبلی، چنان اندیشیده است که از اهمیت حصول استقلال افغانستان که یکی از انگیزه های سیاسی قتل امیر بود، چشم پوشی کند. این هدف زشت و گمراه کنندۀ "فرخ" را در عنوان دیگری "وقایع بعد از قتل امیر حبیب الله خان" بار دیگر به وضاحت میتوان دید. وی مینویسد:
 "امان الله خان اهالی را به بیعت با خود دعوت و علیه امیر نصرلله خان (که در جلال آباد پس از قتل امیر حبیب الله خان، از طرف درباریان و دولتیان همراه امیر مقتول به عنوان جانشین او اعلام گردیده بود) قیام نمود، ضمناً به تحریک محمود سامی پاشاه که از اعراب حله بود، در مقابل عموم شمشیر از نیام کشید و قسم یاد کرد تا قاتل پدرم را مجازات نکنم و استقلال افغانستان را از انگلیس ها نگیرم، شمشیر در نیام نخواهم کرد. با این اقدامات و وعده های کذب اهالی را بخود جلب نمود..."
هیچ مدرک مقنعی در دست نیست که سخنرانی امان الله خان که در آن خبر قتل امیر حبیب الله خان و خط مشی استقلال طلبانۀ خود را مطرح میکند به تحریک محمود سامی باشد. سخنرانی و وعده های او همه در راستای عقاید سیاسی جمیعتی از استقلال طلبان و اصلاح خواهان امور بود که برخی عملی گردید و کذبی درآن نبود . "فرخ" در دنبالۀ شرح بیعت دهی به امان الله خان، پیامد ها را با تذکر بالا کشیدن چند تن و اعدام کلنل شاه علی رضا خان (که واقعاً بیگناه اعدام شده است) محدود ساخته از سازماندهی نظامی، تدارک سیاسی، با مقصد کوچک جلوه دادن پیامد های الزامی قتل حبیب الله خان میگذرد. آن سخنرانی آغازین امان الله خان که در واقع فشردۀ خط مشی مخالفین ملطلقیت و در مقابل استقلال گریزی امیر مقتول بود، در نوشتۀ "فرخ" جای ندارد.
فرخ که از نقش امان الله خان و حصول استقلال افغانستان مطلع است، برای آنکه آن را کوچک نشان دهد، در جای دیگری می نویسد: "امان الله خان برای اینکه استحقاق خود را به امارت افغانستان ثابت و مدلل نماید، موضوع استقلال را پیش کشید."
در حالی که برعکس تصویر غلط "فرخ" واقعیت موضوع اینست که امان الله خان برای اینکه استقلال افغانستان بدست آید، حتا بر عاطفۀ فرزندی در برابر پدر نیز غلبه کرده با قتل او موافقه   کرده است .
"فرخ" در خلال جعلکاری رویدادهای قتل امیر حبیب الله خان، از آنجایی که قصد و منظورش نفی و پنهان کردن زنجیره هایی از عوامل است که در راستای ضد مطلقیت و تحقق کسب استقلال ایجاد شده بود و آن ها را در بازشناسی "جان نثاران اسلام" و "نهضت سری ملی" برجسته میتوان یافت؛ در کار برد تحریف و جعل بجای نشان دادن سیر واقعی رویداد هایی که منجر به قتل امیر و بروز تغییرات شد، امان الله خان را به عنوان بازیچۀ دست دیگران و منجمله محمود سامی معرفی میکند. در حالی که در شکل گیری افکار و عقاید سیاسی امان الله خان، به ویژه پیش از جنگ استقلال، شخص محمود طرزی را در پهلوی بقیه تأثیرات در نقش اثرگذار میتوان شناخت. و مسلم است که اشارۀ لازم به محمود طرزی، برای خواننده و پژوهندۀ علاقمند، ره به سوی فعالیت های  مختلف آن چند سال میبرد. همچنان که بیدادگری های حبیب الله خان را ناشی از طرز ادارۀ مطلقه باز می شناسد و مکث روی روی مبارزان ضد ملطقیت را می آفریند.
اما کژراهۀ که "فرخ" برگزیده است و در آن هدف توجیه مطلقیت جای اصلی را دارد، از امیر حبیب الله خان چهره یی را ارایه میکند که یکی از ابعاد اوست، چهرۀ عیاشی و خوشگذرانی های نفرت انگیزش. همان خوشگذرانی و زنبارگی که اختلاف مادر امان الله خان، فرزندان، بقیه نزدیکان را نیز در قبال داشت و تردیدی نیست که آن اختلاف نیز در تشدید و بهره گیری عوامل و انگیزه های سیاسی قتل امیر مؤثر بود.
هنگام مکث به لاطایلات "فرخ" که بسیار هم است، باری این سوال هم پیش می آید که آیا در افغانستان همۀ مردم یا در سطح ومحدودۀ دیگر اهل سواد و آموزش از واقعیت های دورۀ امانی و پیش زمینه های پیدایش آن مطلع هستند؟ در پاسخ این سوال، شایان یاد آوریست که پس از رفتن و شکست برنامه های امان الله خان، تصمیم بر چنان شالوده یی نهاده شد که بحث دورۀ او و بحث مشروطه خواهان و نهاد های مبارز خارج دربار، در کتاب های معطوف در تاریخ افغانستان محلی از اعراب نداشته باشد. وقتی مردم افغانستان، شاگردان مکاتب و محصلان پوهنتون (دانشگاه) از آگاهی بر تاریخ واقعی مرحلۀ سیر زنده گی کشور شان محروم شدند و تاریخ مجعول به خورد آنها داده شد، به سخن دیگر وقتی آشنا چنین کرد، از بیگانۀ صاحب غرض چه جای نالیدن!

***

چند دهه کار بود تا "افغانستان در مسیر تاریخ" شادروان میر محمد غبار، پرده از روی پاره ای حقایق برداشت که خود نیز با سرنوشت توقیف مواجه شد.
قلمزنان هموطن ما در ایران و جای های دیگر، تا اندازه ای در چند دهۀ پسین، طی مقالات و حاشیه نویسیها و با تجدید انتشار و نوشتن کتابها، کار های در خور اعتنا و ستایش انجام داده اند که در سطح درک متفاوت ایرانی ها از تاریخ و ادب و اوضاع و احوال افغانستان تمام میتواند شد. که در نتیجه بازتاب های آن را در کارکرد های نسبی قلمی نویسندگان و پژوهند گان ایرانی می بینیم. امید آن میرود که با بهبود وضع در این زمینه، نقد و طرد تاریخنویسی جعل آمیز و گمراه کننده مانند تاریخ سیاسی افغانستان که در آن آفریده های ساختگی بسیار است، بهتر فراهم آید.
6 آگست 1996

رویکرد ها  :
1- سید مهدی فرخ، تاریخ سیاسی افغانستان، چاپ دوم چاپخانۀ اسماعیلیان 1371 قم ایران. با همکاری کمیسیون فرهنگی حزب وحدت اسلامی افغانستان.
2- عبدالرحمان لودین با تفنگچه بر حبیب الله خان که در موتر نشسته بود آتش گشود . برعلاوه نمایندۀ انگلیس در سال 1913 م -1292 ش راجع به اوضاع کابل اطلاع داده بود که حبیب الله خان بر فراز کوه آتشفشان قرار دارد که احتمال انفجار آن هر لحظه میرود.
لودیک آدمک، روابط خارجی افغانستان در نیمۀ قرن بیست، مترجم  پوهاند محمد فاضل صاحبزاده، ص 60 سال 1371 هـ ش کانون ترجمۀ آثار جهاد افغانستان، پشاور پاکستان.
3- فرخ ، کتاب یاد شده ، ص430- 431،
4-  کتاب بالا ص 432 .
5- در کتاب خاطرات ظفر حسن آبیک، افغانستان از سلطنت امیر حبیب الله خان تا صدارت سردار محمد هاشم خان.
 ***
در کتاب خاطرات ظفر حسن آیبک  افغانستان از سلطنت امیر حبیب الله خان  تا صدارت سرداد محمد هاشم خان ، ظفر حسن بیک ادعا و شکوۀ دیگری دارد وی مینویسد:
نگلیسها استقلال افغانستان را به رسمیت شناختند .... اگرچه افغان ها مطابق پیشنهادهای مرحوم مولانا صاحب (مولانا عبیدالله) عمل نکردند، اما باز هم به اثر تدبیر حضرت مولانا صاحب، جان نثاری های مردم جنوب هندوستان و قربانی های مردم پنجاب در شمال، افغانستان آزاد گردید..."  .
از تبصرۀ بیشتر خود را بی نیاز میبینم. مترجم محترم نیز در متن کتاب به کمبود و اشتباه نویسنده که عامل مبارزۀ مردم افغانستان را بیان نمیکند، اشاره کرده است.
این کتاب در بیش از 400 صفحه از طرف آقای فضل الرحمن فاضل ترجمه شده که با تحشیه های سود مندی از طرف مترجم همراه است.
ظفر حسن که از اعضای هیئت حکومت مؤقت هند در کابل (به ریاست مولاناعبیدالله) وسمت سکرتری او را داشت، درخلال خاطرات خویش در هنگام کودکی، رفتن از هند به افغانستان، تماس با دولتمردان، یکی از سر چشمه های تاریخ سالهای از نخستین دهۀ سدۀ بیستم را (البته با حفظ موارد احتیاط) در اختیار میگذارد.
یادداشت سرطان 1380،   2001 عیسوی







" تاریخ نوین افغانستان "
مثال دیگر از جعل و تحریف

حدود دو سال از حضور مستقیم، نظامی شوروی در افغانستان سپری شد که حزب حاکم (حزب دموکراتیک خلق افغانستان) جزوه یی را با نام "تاریخ نوین افغانستان" ضمیمۀ " حقیقت انقلاب ثور" منتشر کرد. (1360-12-20)
وقتی این جزوه خوانده میشود، بوی جعل تاریخ سازی شوروی گرا به وضاحت از آن به مشام میرسد.
یکی از ویژه گی های آن تاریخ مجهول در این است که نهضت ها و حرکات مثبت و سالم را ملهم از جنبش ها و انقلاب های روسیه تزاری میبیند. با این جعلکاری، غایت اصلی درین است که نشان داده شود هرچه مثبت و فایده مند و روبه رشد داشته ایم، از برکت همسایۀ شمالی است. "این تاریخ" میکوشد ذهنیت طلب وابستگی و گردن ماندن به مرام و خواست شوروی در افغانستان  القا کند. اما از آنجایی که در بین خود آنها نیز کتابخوان و عناصر مطلع از نهاد های مهم از اوضاع و احوال جامعه مانند نقش مستقل مشروطه خواهان اول ودوم وجود دارد، خواسته اند به گونۀ ضمنی از آن حرکت نیز اندکی یاد کنند، بدون اینکه قصد و نیت تأثیر گذاری (ناموجود) همسایۀ شمالی را در آنها کنار بگذارند و تا حدودی از بار ملامت تاریخ آگاهان و شرمی که ازین بابت حاصل میشود، بکاهند.
چند مثال را نشان میدهیم، اما تأکید بیشتر درین است که "تاریخ نوین افعانستان" با همه صفحات و سطر های آن خوانده شود. شاید نتوان کتابی به سان این تاریخ مزدور منشانه و استعمار ستا و جعلکار را دید ببینیم :
"در تحت تأثیر مستقیم انقلاب کبیر سوسیالستی اکتبر خلق زحمتکش افغانستان، نخستین خلقی است که به قیام مسلحانه علیۀ امپریالیسم انگلستان دست یازیده و طومار ننگین آنرا در هم پیچید و استقلال سیاسی افغانستان را حصول نمود". (مقدمۀ تاریخ نوین افغانستان)
در حالی که جنگ استقلال افغانستان در سال 1919ع. دنبالۀ کار و زحمت و جانبازی های استقلال خواهان و تحول طلبان است که عده ای در سال 1909سرکوب شدند و بار وظیفۀ را دیگران یا ادامه دهنده گان حمل کردند. تأثیرات اوضاع و احوال جهان و حدودی که در افغانستان بازتاب می یافت، بار بار در سراج الاخبار به ملاحظه میرسید. نقش محمود طرزی به عنوان شخصی که در روشنگری برای دست یابی به ترقی و تحول و تمدن بیشتر از دیگران کوشا بود، نشان دهندۀ آن است که بیشترین تأثیر را از وضعیت ترکیه گرفته بود. اطلاع معلمین هندی مهاجر در کابل، از اوضاع جهان و تأثیر آن جوانانی که به سوی استقلال خواهی و مخالفت با مطلقیت روی آوردند، حاکی از تأثیراتی است که از آزادیخواهی در هند گرفته اند.
جریانات و وقایع ایران، بطور مثال، قتل ناصر الدین شاه به دست میرزا رضای کرمانی، بدون تردید در افغانستان اثر گذاشته است، میشود، توسل عبدالرحمان لودین به تفنگ به منظور قتل امیر حبیب الله را از روی توافق رفقای سیاسی تشکیلاتی و آن تاثیر پذیری پذیرفت. با آنهم در واقع امکانات تأثیرگذاری در حدوده نبوده که مؤجد جنبشها و نهضت های کشور ما و از جمله حرکت استقلال خواهان به گونۀ صادارتی شده باشد. با آنکه از نظر بعد مسافه و کسب اطلاع، نشریات ایران و هند بیشتر موثر بود تا روسیۀ تزاری، اما جان سخن در اینجاست که مدارک و سندی نداریم که حاکی از جنگ استقلال افغانستان در تحت تأثیر انقلاب اکتوبر باشد...
موضوع دیگری را نگاه کنیم:
مینویسند: "امیر امان الله خان به تاریخ 7 اگست 1921، اسد سال 1300 ش. جهت بررسی مسأله و تصویب قرار داد افغان ـ شوروی در کابل لویه جرگه را دایر کرد. در جریان بحث چهار روزه، نماینده گان ارتجاع در تحت رهنمایی انگلستان اصرار میکردند که پیشنهاد های نمایندۀ فوق العادۀ انگلیسی قبول شود. اما منافع ملی افغانستان پیروز گردید و اکثر اشتراک کننده گان پیشنهاد انگلیس ها را به مثابۀ سؤ قصدی علیه استقلال کشور ارزیابی کرده، آن را رد و از تصویب قرارداد با روسیۀ شوروی طرفداری کردند...
انگلستان بعد از ین رویدادهای سازنده است که مجبور گردید قرار داد نهایی صلح را با افغانستان بر اساس به رسمیت شناختن استقلال کامل آن ... امضأ نماید.
چند اشارۀ مختصر به ادعا های بالا:
لویه جرگه در ماه اسد سال 1303 ش. به منظور بررسی و تصویب قرار داد افغان ـ شوروی دایر نشده بود بلکه در چارچوب آجندای صحبت پیرامون معاهده های افغانستان با چندین کشور اروپایی ترکیه و ایران صورت گرفت که حدود یک و نیم روز را احتوا کرد و معاهده با اتحاد شوروی جزی از آن بود. مخالفت برخی از نماینده گان و پیشنهاد های آنها متأثر از موضع مخالفت آمیز با سیاست اشغالگری دیرینه و ادامۀ آن بود.  موضوع بخارا، وعدۀ مقامات مسکو مبنی بر استرداد، در قد، و بحث  پنجده نه تنها خواست برخی از نمایندگان لویه جرگه بود، بلکه شخص شاه، و دولت اوچند بار دیگر نیز آن را طرف صحبت قرار داده بودند و جالب این است که خود مقامات روسیه شوروی نیز تعهد سپرده بودند که جزیرۀ در قد را به افغانستان دوباره واگذار شوند، آنچه را که عملی نکردند. در بارۀ پیشروی های عساکر روسیه در بخارا، نخست مقامات ماسکو تفاهم و خود ارادیت را مطرح کردند اما آن موضع گونه یی از وضع موقت بود، زیرا از تدارک و سازماندهی کمیتۀ جوانان بخارا و تصرف قدرت که بدون مشارکت ورهبری روسیه شوروی از ناممکنات بود،آگاهی داشتند. در نتیجه همانطور نیز شد.
امیر شاه عالم که با دستگاه روبه اضمحلال وفاقد کفایت در بخارا  حاکمیت داشت، از میان برداشته شد و روسیۀ شوروی با این ادعا که کمیتۀ جوانان بخارا، با استقلال خویش عمل کرده، ادارۀ امور را بدست گرفته اند طرف افغان را در برابر عمل نا انجام شده یی  نهادند. اما نباید فرامو ش کرد، (آنچه را که تاریخنگاران شوروی زده، در افغانستان بصورت قصدی پنهان میکنند) که دولت امانی با حفظ به رسمیت شناختن حکومت روسیه شوروی، سپاهیان کمکی نیز به نفع امیر عالم شاه فرستاد و در اواخر سلطنت امیر حبیب الله آن درخواست کمک شده بود، امان الله خان آن را پذیرفت و عملی کرد. پس از تصرف قدرت به وسیلۀ "کمیتۀ جوانان بخارا" آن سپاهیان اسیر شدند. نمایندگان افغانستان بدانسوی مسافرت کرده و با سپاهیان آزاد شده به سوی افغانستان برگشتند. آن مسئله و معضله را نباید در روابط میان افغانستان و روسیه شوروی از نظر دور داشت.
تردیدی نیست که اگر طرف افغانستان، توانمندی ادامۀ پشتیبانی و جنگ را از داعیه آزادی بخارا و موضوع پنچده میداشت، عقب نشینی نمیکرد. حتا همان دولت تازه به استقلال رسیده افغانستان، در کمال بهره مندی از استقلال و آزادی، دسترسی به امکانات تسلیحاتی بریتانیه را نیز برای آزادی بخارا در نظر داشت.
در فیصله های لویه جرگه دارالسلطنه کابل، سال 1303 ش. صفحات 59-60 زیر عنوان "عهد نامۀ افغانیه با روسیه" موضوعاتی را میخوانیم که در مقابل جملات جعل آمیز و پر طمطراق نویسندگان "تاریخ نوین" میباشد. ما میبینیم:
عهد نامهء افغانیه با روسیه
بعد از انجام منطوقات فوق ذاتِ ملوکانه فرمودند معاهداتی را که تا اکنون دولت متبوعهء  تان با دول خارجیه منعقد نموده سراپا برای شما خوانده میشود تا بر هر ماده و هر فقرهء آن تنقیدات و اعتراضاتی داشته باشید ظاهر کنید و هم اگر تعدیل و تزئید و تقصیری را در آن لازم انگارید، حقانه اظهار کنید. ترتیب قرائت عهد نامه ها از روی تاریخ است یعنی هر معاهده که نسبت بمعاهدهء دیگر مقدم باشد اولاً آن و متعاقباً دیگرش خوانده میشود. بنابر این اولین معاهدهء افغانیه و روسیه  است.
اینک وکیل صاحب وزارت خارجیه او را برا یتان میخواند، بشنوید!
آقای شیر احمد خان عهد نامهء روسیه را با کمال فصاحت و ترتیل از اول الی آخر قرائت کرد و بر چند موادِ آن از طرفِ اعضای لویه جرگه توضیحات خواسته شد. بعد از اینکه از حقایق مطلع شدند، بر بعضی مسائل اعتراضاتی که بجا گفته میشود، بعمل آمده گفت و شنید مزیدی در آن موضوع تقریباً تا یک زمانی رد و بدل شده بالاخر  رأی  آخری و فیصلهء قطعی خود را نسبت به ایفا و عمل در آمد بعضی مواد عهد نامۀ مزبور بتوسط وزارت خارجیۀ افغانیه بدولت روسیه ابلاع داشته جواب آخری فوری را در آن مورد  از و شان خواستار شده اند.
هیچ جای تردید نیست که تدبیر، گذشت، رعایت آزادگی و دفاع نسبی از آن حدودی در توان دولت افغانستان را همه نمایندگان لویه جرگه درک نکرده اند. به ویژه که اکثراً فاقد درک و درایت توانمندی سیاسی موفقیت افغانستان سیاست های انگلیس و شوروی بودند. با آنهم در هیچ صورتی پذیرفتنی نیست که دفاع از بخارا  بحث موضوع پنجده و موضوع درقد ناشی از رهنمایی های انگلیس در لویه جرگه باشد. این جعل کاری، که همین اکنون نیز شناخته شده است، نصب العین وابستگان به اتحاد شوروی شده است که هر مخالفتی به شمول مخالفت علیه ظلم و ستم و شکنجه و اعدام، خاکفروشی و مخالفت با حضور قوای 120 هزارنفری شوروی را متأثر از تحریکات دیگران میدانند.
"تاریخ نوین" با آن شوروی زده گی اش نه تنها کسب استقلال را ناشی از تأثیر پذیرش سیاست های شوروی تلقین میکند، بلکه حفظ آن را نیز از جعل با القأ ذهنیت اتکا به شوروی تصویر میکند. ببینیم:
"سیاست خارجی (دولت امانی)
خط مشی سیاست خارجی دولت "جوانان افغان" به حفظ استقلال سیاسی که حصول شده بود، مربوط میشد. مهمترین عامل بین المللی که با عملی ساختن چنین سیاست مساعدت کرده بود، مناسبات دوستانه و تساوی الحقوق افغانستان با روسیه شوروی بود."
افغانستان طی دوران حاکمیت امان الله خان، به کشور معین و بهره گیری از آن، توجه نداشت. با حفظ استقلال از همان بدو حصول استقلال تلاش در جهت جلب کمک سایر کشور ها، (که هیچکدام دوست روسیۀ شوروی نبودند) در سرلوحه خط مشی جهان آن دولت قرار داشت.
این جعل، آگاهانه به منظور تلقین وا بستگی به شوروی با تاریخ حقیقی آن دوره سازگاری ندارد. نتیجه ای را که میتواند به یاد بیاورد، دستاویزیست برای تاریخنگاری های آن جهت دیگر، از موضع شوروی ستیزی و از موضع روس ستیزی .
و آن موضعی است که با ذهنیت و باورمندی مبتنی بر درک حسن همجواری، همزیستی مسالمت آمیز و تفاهم متقابل مغایر و نا آشنا میباشد. تردیدی نیست که در وقت" جهاد" دو موضع انحرافی و کژ اندیشانه به تحریک و تشدید همدیگر مؤثر اند و در تداوم آن محتمل است که این نتیجه نیز عاید آید که مطالبه پنجده و بخارا و حتا سمرقند، جای سیاست اشتباه امیز پشتونستان خواهی و انتقام کور و تشنج آمیز خط دیورند را از طرف پاکستان و مطیع شده گانش بگیرد.
ضمن خواندن جعلنامۀ "تاریخ نوین" توجه می یابیم که تصویر غلطی از امان الله خان ارایه شده است، این موضع میکوشد بگوید که امان الله خان، هر دستاوردی که داشت، از برکت دوستی با روسیه شوروی بود. مخالفتی با روسیه نداشت. اما انگلیس ها و نوکرانش  و افغانستان را بخاک سیاه نشاندند. تلقین این ذهنیت غلط، تبر مخالفین تحول طلبی و اصلاح جویی امور دز زمان امان الله خان را دسته میدهد. امان الله خان را به باد ناسزایی میگذارد که سزاوار آن نیست.
مسلم است که انگلیسها، هیچ دل خوشی از امان الله خان نداشتند. اما این را نیز میدانستند که امان الله خان وابسته به روسیه شوروی نیست. بخاک سیاه نشستن افغانستان و مردم ما را پس از دورۀ امانی، باید در اشتباهات مسلط خود آندوره و در ظرفیت های موجود در داخل جامعه سراغ گرفت.
گفتیم "تاریخ نوین افغانستان"، با جعل پیشینه ها و قالب سازی های دروغین، وظیفه ای را برای حال و آینده مبنی بر اطاعت به شوروی و پذیرش بی چون وچرای آن انجام میدهد.
بهره گیری از آن تحریف و جعل را با نشاندن منظور سیاسی ایندوره از گریزگاه جویی که نام "مصالحه ملی" را بدان نهاده اند، میبینیم:
نجیب:
"خداوند بزرگ شاهد است که ما چه آرمانهای شریف داریم، ... ما دوستان قوی، وفادار و مطمئن یعنی اتحاد شوروی، کشور های سوسیالیستی و کشور های غیر منسلک و نیرو های مترقی را در کنار خود داریم. آنها همیشه با ما کمک نموده و هرگز ما را در مصیبت تنها نخواهند گذاشت. ما این مطلب را با افتخار و سپاسگذاری بیکران از پدران و نیاکان خود که این دوستی را برقرار ساخته و از نسلی به نسلی و از قلبی به قلبی انتقال داده اند، تذکر میدهیم."
آری، آنانی که تاریخ را برای دیگران جعل میکنند، خود نیز قربانی آن خواهند شد. ببرک کارمل هزاران بار، از ین سپاسگذاری سر تسلیم و تعظیم فرو برد، اکنون زنده در تابوت بودنش، هرچند به او درس پس از وقت میدهد، اما فرصتی برای آموختن است تا پیروان وی ، این عبرت وفرجام کار را در گوش خود بیاویزند. و نجیب الله نیز "مطلب را از نیاکان" بدرستی نیاموخته است. زیرا نیاکان سیاسی استعماری اش  با تاریخ مجعول ذهن او را اخته کرده اند.
ثور 1367
یادداشت :
"تاریخ نوین افغانستان" با تغییراتی در مقدمه و فصل اول، با همان درج جعل تاریخ، زیر نام "تاریخ معاصر افغانستان" از استرداد استقلال تا انقلاب ثور" در کتابی با قطع کوچک (بدون ذکر تاریخ از طرف دولت منتشر گردیده است. کتاب جعل آمیز تاریخ معاصر . . . " بعداً در اختیار نگارندۀ این سطور قرار گرفت.
 3- نظامنامه اساسیه
4- نظامنامه اساسیه، افغانستان، صفحه اول، ماه دلو سال 1306ش. طبع دوم، شرکت رفیق.
5- افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد اول، ص. 359، میر محمد   صدیق فرهنگ .
6- بحران و نجات، محی الدین انیس، ص. 72، چاپ کابل





تأملی براستبداد رأی  امان الله خان

بازسنجی جوانب مختلف افکار و اعمال امان الله خان برای جامعۀ ما اهمیت به سزایی دارد. از هوشداری های که عاقبت اندیشان به موقع، هنگام حاکمیت او ابراز میداشتند، تا تصمیم مرحوم مظلوم محی الدین انیس مبنی بر در ترازوی سنجش منصفانه نهادن آن دوره و انتشار کتابها و مقالات چند دهۀ پسین، همه حاکی از آنست که درکِ اهمیت نقد شاه مهم تلقی شده است. با آن همه نوشته هایی که در اختیار است، تصور میشود تعصب و تأخیر در چنین مامول از عواملی باشند که هنوز در بسا موارد، نتیجه کافی از بحث منصفانه در اختیار نداریم.
اگر علت و یا یکی از علل تأخیر بازنگری دورۀ امانی را در لزوم دید های حاکمیت پس از رفتن شاه از افغانستان با انحصار تبلیغ دولتی و جعل آمیز در نظر آوریم، خود می تواند، سخن از حاکمیت استبداد و نبود فضای آزاد بحث، انتقاد و آزادی اندیشه باشد. در ین میان، اگر گام نخست را مرحوم محی الدین انیس در کتاب "بحران و نجات" برداشت، به زندان افگندن آن انسان مظلوم نه تنها سبب ساز دستبرد به اثرش بود، بلکه امان الله ستیزان به حاکمیت رسیده آن را از نظر ها نیز پنهان کردند.
اما به دور از علاقمندی های گوناگون، نیازی است که همواره مکث به دورۀ امانی وارزیابی نقش مثبت و منفی شاه رامهم می سازد . این نیاز اندیشیدن به طرح های اصلاحی در جامعه است که تجربه دورۀ امانی را در نظر می آورد. زیرا بسا از عناصر محتاج اصلاح و دگر گونی پذیری در افغانستان از همان دوره تا بحال به حال خود مانده است. عوامل و عناصر مانع شونده اجتماعی نیز رنگ بهتر نپذیرفته اند. البته این یاد آوری و تأکید، معنی عدم توجه به بقیه راه و رسم حکومتداری در افغانستان را نتواند داشت.
در اینجا به یکی از مواردی اشاره میکنیم که پنداشته میشود، بسیاری از اشتباهات شاه را فراهم آورد و ادامه داد. آن اشتباه  خوی و عادت وخصلت استبدادی اش بود. پیش از آوردن مثالی در ین زمینه، تعریفی از استبداد را از میان تعریف های بسیاری که از آن شده است؛ بدست میدهم تا شاه را با معیار های آن باز شناسیم:
"مراد از استبداد اینست که شخصی در کاری که محتاج و مستلزم ومودت باشد، به رأی خود اکتفا کند. استبداد اینست که یک نفر یا یک گروه، در حقوق یک ملت هرنوع تصرفی که میخواهد بکند و امور مربوط به یک مملکت را به میل خود بگرداند، بی آنکه ترسی از بازخواست داشته باشد. استبداد عبارت است از مسلط بودن یک فرمانروا بر سر یک قوم و حکم کردن یک یا چند نفر برتمام ساکنین یک مملکت و ایشان را خلاف میل شان بکاری وا داشتن و رأی و ارادۀ خود را مافوق رأی و ارادۀ عموم ملت شمردن." (1)
برای آنکه سیمای شاه را در ین آیینه نشان دهیم و در ضمن آن توقع و چشمداشت ما (استبداد زدایی) به سده های پیشین که شاه و یا امیر نه تنها در رأس بلکه مافوق همه بوده اند، معطوف نشود یا به سخن دیگر زمینه های عینی و ذهنی انصراف از استبداد یا خودرأیی را در دورۀ امانی نشان دهیم و به نکوهش بگیریم، باید به چهره ها و امکانات و موجودیت انسان های دارای فکر وتوان پیشبرد امور وانجام بهتر کار ها ودادن مشوره ها که در دورۀ امیر حبیب الله خان و شاهی امان الله خان نقش داشتند،  نیزبینیم. یعنی برای دنبال کردن این مکث با این طرز فکر و اندیشۀغریب پیش ازپیش باید گسست که در توجیه وتاییداستبداد ومطلقیت فردی ادعا میشود که ما کی را غیر از شاه و امیر داشته ایم؟!
اکنون برمیگردیم به نشاندادن مثالی از خود  رأیی امان الله خان:
براساس پذیرش ذهنیت جدید در ساختار دولتی، بایست صدر اعظمی به تشکیل کابینه از طرف شاه توظیف میشد و آن صدر اعظم دورۀ امانی یا دوره یی که وعده های گسست از مطلقیت امیر حبیب الله خان را با خود داشت ، با صدر اعظم های بی اراده، آلۀ دست و سمبولیک تفاوت میداشت. صدراعظمی در کار بود که باید در راستای مطالبات پیشین مبارزان ضد مطلقیت و اصلاح طلب عمل میکرد. از همان روی، حتا سردار عبدالقدوس خان نیز نمیتوانست پاسخگوی آن وظیفه باشد. همراهان شاه این ضرورت را میدانستند و خود شاه نیز با معیار های برخاسته از ملزومات اصلاحات مطروحه با آن نا آشنا و بیگانه نبود و چنان اهمیت آن آشکار بود که در نظامنامۀ (قانون اساسی) از صدر اعظم نام برده شد، ولی بدلیل بی اعتنایی به چنان راه و رسم طرف قبول و بدلیل خودرایی و انحصار قدرت، وظیفه صدارت را نیز در کف خویش گرفت. "استدلال" شاه را بنگریم:
"بعضی از حضرات خواهند گفت که در این نظامنامه نام صدراعظم است و نشانی از آن به نظر نمی آید، لهذا معروض میدارم، چون خودم یک مرد جوان و شوق و محبت فوق العاده را نسبت بخدمات ملت و مملکت خود دارم و هم رجال دانشمندی را که متحمل همچو یک بار گران مملکت شده بتواند سراغ ندارم و هم خواهشمند نیستم که مابین من و ملت من یک سد و حائلی در میان باشد، از ین رو فعلاً تا وقتی که می توانم این کار را هم علاوتاً بر ایفای وظایف امارت بر دوش خود گرفته ام. چنانچه فعلاً این کاری را که در "لویه جرگه" با شما مینمایم، حیثیت صدارت اعظمی را دارد. و اموراتیکه بعد از فراغ مجلس در شب صبح و عصر اجرا میکنم، از وظایف پادشاهی است..." (2)
ملاحظه می کنیم که شاه رفتار توجیه ناپسند و اهانت آمیزی دارد که از باور داشتهای اداره امور مبنی بر لزوم دید ها و رای شخص برخاسته است.
شاه میداند که شخصیت های عقیده مند به تفکیک قوا و معین کننده حدود وثغور صلاحیت ها، تعمیل منظم تر امور، آگاهانه از ضرورت صدر اعظم و گنجانیدن آن در نظامنامه سخن گفته اند.
در نظامنامه چنین آمده است:
 "ماده ششم: امور مملکت از طرف وزرأ که از طرف پادشاه انتخاب و مقرر میگردند، اداره می گردد. هر وزیر مسئوول امور وزارت مربوطه است. لذا پادشاه مسئوول نیست. (تکیه از ماست)
مادۀ هفتم: ...خلع یا تبدیل صدر اعظم و وزرأ ... از حقوق اعلیحضرت پادشاه است."(3)
و برای مساعد کردن بهره برداریهای شاه در"نظامنامه تشکیلات اساسیه افغانستان" به گونه مغشوش و مخدوش آورده شده که:
1- "در افغانستان وظیفه ادارۀ حکومت مفوض است به هیأت وزرا و ادارۀ مستقله.
2-  وزرا در هر وقت که تفتیش اجراآت و احوال ماموری شعب منسوبه وزارت خود را لزوم ببینند، بحضور ملوکانه عرض نمایند."(4)
خودرأیی شاه، خود ستایی راهمرا با ابرمرد دیدن خویش ونفی دیگران همراه دارد! میگوید: چون خودم یک مرد جوان و شوق فوق العاده ... دارم و رجال دانشمندی را سراغ ندارم!.
 در حالی که بسیاری از نخبه های همان دوره و ادامه دهندگان مبارزۀ ضد مطلقیت یا هم سن و سال شاه بودند و یا اینکه در حدودی پیر نبودند که فاقد انرژی و تحرک شناخته شوند. مبارزه در دوران امیر حبیب الله خان، بدوش کشیدن وظایف مختلف از طرف اشخاص بسیاری که در آن نظام (و نیز در دورۀ امانی) با عشق و امید آغاز کرده و ادامه داده بودند، معرف سیمای شخصیت هایی است که در یک نظام مبتنی بر مشارکت می توانند وظیفۀ صدارت را بدوش بگیرند. جامعه در آن حدودی از قحط الرجال مواجه نبود که فقط امان الله خان میتوانست هر کاری را به انجام برساند.
و از همه زننده تر توجیهی است که شاه برای موضع حاکمیت شخصی و خودرأیی همه امور به کار می برد.
می گوید: خواهشمند نیستم که مابین من و ملت من یک سد و حائلی در میان باشد!
در حالی که موجودیت صدر اعظم و تعیین وتحدید صلاحیت شاه، معنی ایجاد دیواری رانداشته و ندارد که اگر شاهی بخواهد خدمتگار جامعه و مردم باشد، برای دور ساختن آنها به میان آید.
شخصی که هم شاه بودد، و به قول خودش امور بعد از فراغ مجلس را درشب و صبح ... انجام دهد و هم وظیفۀ صدر اعظم و ریاست لویه جرگه و دادن پاسخ به همه سوالات را، نه تنها حضور فعال و رشد و سهمگیری دیگران را مانع شد بلکه زمینه ساز فقدان کفایت، هرج و مرج بیروکراسی، بی اطلاعی از حال و احوال مردم نیز شد و در نتیجه آماج تیر ملامت نیز قرار گرفت. به ویژه که در جامعه یاران با کفایت پیشین مأیوس و گروهی مداح، متملق، چاپلوس و زراندوز گردانندگان ماشین دولتی شدند . وچنانکه میدانیم شاه و آرمان های مشترک پیشین اصلاح طلبان به نابودی غم انگیزی مواجه گردید. پسان تر که آثار خودرأیی شاه و زیان آن آشکارتر گردید، مخالفت اصلاح طلبان را می بینیم که او را متوجه میسازند و سرزنش میکنند: مثلاً، عبدالرحمان لودین شهید، که به صراحت لهجه و انتقاد به موقع نیز معرفی میشود، چون دید شاه طی جلسه ای بار دیگر آن وظیفه( صدارت ) را به خود اختصاص داد، برخلاف بلی گویان، دست به مخالفت بلند کرده گفت: "چون شاه غیر مسئوول میباشد، رئیس الوزرای مسئوول لازم است تا از اعمال خود به ملت جواب بگوید." شاه با این گفتار اعتنایی نکرد. فردای آن عبدالرحمان خان از وظیفه اش به صفت مدیر گمرک کابل استعفا داد و این امر شگافی را که اخیراً بین شاه و روشنفکران پیدا شده بود، عمیق تر ساخت. (5)
 اشتباه شاه را اگر از هسته نهفته در افکار و اندیشه های خودرأیانه او می توان یافت؛ راه جلوگیری از برنامه های ذوقی، تفننی، مسخره آمیز مانند تبدیلی روز جمعه به پنجشنبه و تغییر کلاه و لباس و غیره را، گوش دادن به پیشنهاد های اصلاح طلبان و اعتنأ واحترام به آنها میتوانست مانع شود. و در نتیجه انصراف از راه و روشی را تضمین میکرد که شاه به غلط خوب و درست پنداشته بود. شاه که هنگام توجیه نادرست مخالفت با تعیین صدر اعظم مسئوول در برابر مردم گفت: تا وقتی که می توانم این کار را برعلاوه امارت پیش می برم. در واقع اشتباه او تا که توانست زمینه های سقوط او،  رشد ارتجاع و بهره گیری های ارتجاع و پوسانیدن بیشتر دستگاه دولتی را فراهم آورد.  و هنگامی که اغتشاش حواس و تزلزل خیال دامنگیرش شد و دید که با آن کجروی ها نه تنها اصلاحات ضرور و گرامی را در زیر تیغ ارتجاع قرار داد، بلکه تاج و تخت نیز در چند قدمی از دست رفتن قرار گرفت. به مردم روی آورد تا او را همراهی کنند و صدایی که شنید، پاداشی بود در مقابل اشتباهات دیرینه استبداد رأی و دفاعی که از همکاران متملق خود داشت.
در آن لحظاتی که نیروی حبیب الله کلکانی از سوی شمال در دروازه های کابل رسیده بود و سایه یأس و نا امیدی در ارکان دولتی در همه جا گسترش یافته بود، شاه در سخنرانی مردم را به مقاومت و سهمگیری در دفاع از دولت فراخواند و وعده و وعید دیگری داد ، شخصی از میان جمعیت بلند شده شکایت های را مطرح کرد. مرحوم محی الدین انیس در این باره چنین نوشت:
"ساعت 12 امان الله خان از ارگ پیاده بر آمد و در باغ عمومی بین یک جمع بزرگ نطق مفصل ایراد نمودند.  مفاد آن:
"بعد از حصول استقلال یگانه آرزوی من معرفی کردن افغانستان در عالم بود، ولی این اغتشاشات ما را در نزد عالم میشرماند. آیا برای استقرار امنیت از کجا آدم بیاورم. باید به هر حال امنیت را در ملک خود قایم سازیم. پس اسلحه ای را که گرفته اید، برای همین مقصد استعمال کنید. چرا برای خدمت امنیت در میدان نبرآمده خدمت نمیکنید؟
بعد از آن راجع به تردید پروپاگند های تکفیر که نسبت به ایشان شده بود، بیانی نموده این را هم در آخر اضافه کردند که من بی حجابی را جبراً اعلان نکرده ام، در خاتمه ضعف عسکریت را مخصوصاً اشاره کرده گفتند: بعد از این به عسکر اعتنا خواهم کرد.
نفری از بین مردم بعد از ایراد یک تمهید مختصر شکایت متعددی از کار داران نموده مخصوصاً وزیر دربار را تنقید نموده که مانع رسیدن صدای رعیت به شما می شود."(6)
البته دیری نگذشت که شاه کابل و چندی بعد افغانستان را ترک گفت. زیرا شخصیتی که با نیات حسنه و با درک پاسخگویی به نیاز کشور جریان کسب استقلال را رهبری کرد و برای نخستین بار وضع اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و حقوقی در یک جمله در همۀ پیکر افغانستان تکانه یی ایجاد کرد. شخصیتی که با غمخواری در حق وطن اصلاحات مطروحه اش در آغاز پشتیبانی های گسترده ای را با خود داشت و در آمیزش با مردم از راه و رسم شاهان پیشین گسسته بود، آری آن استقلال طلبی و اصلاح آوری که لازم بود و برای مردم و وطن حیثیت ریختن آب در گلوی تشنگان را داشت، سوگمندانه همه چیز را بر طبق رأی خودش انجام داد. از آن رو اگر اصلاحات لازم او پذیرفته آمد، طرح های اشتباه آمیزش را خود رأیی او بیشتر موقع بروز داد و به جلوگیری و انتقاد وقعی نگذاشت. اشتباه شاه در زمینۀ قدرت و حرکت او با روحیۀ انحصاری مانند بقیه اشکال استبدادی پیشنیه و پسینه در تاریخ افغانستان نبود. مانند استبداد خاندانی که چیز فهم ها ومنورین دورۀ امانی، حتا آنانی را که با دل پر درد به کار کردهای اشتباه آمیز امانی برخورد انتقادی داشتند، بیرحمانه از تیغ کشیدند، نبود و مانند استبداد حزبی و طمطراق های "دموکراتیک" گویی که به نحو بی سابقه آرزو های استراتیژیک کشور بیگانه مستحیل شده بودند و از تغییرات کم گپ نزده نبود، آن اصلاحات امانی و الهام های آو که از متن جامعه برخاسته بود، ازقطع استیلای استعمار تا بسیج مردم را همراه داشت، آرزو های جمعی روشنفکران اصلاح طلب و میراث کار جمعی سیاسی بود. خودرأیی که در همه اشکال آن آسیب پذیر است، در شکل امانی تأسف بسیاری را برای وطن، مردم و آن شاه بر می انگیزد.
سنبله 1378 خورشیدی


رویکردها:
1- مجتبی مینوی، آزادی و آزاد فکری، ص. 43.
2- رویداد لویه جرگه دارالسلطنه کابل 1303 ش. صفحه 135-136، به قلم غلام محمد کاتب، مطبعۀ سنگی، وزارت حربیه.
3-  نظامنامه اساسیه
4- نظامنامه اساسیه، افغانستان، صفحه اول، ماه دلو سال 1306ش. طبع دوم، شرکت رفیق.
5- افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد اول، ص. 359، میر محمد صدیق فرهنگ .
6- بحران و نجات، محی الدین انیس، ص. 72، چاپ کابل، افغانستان












دهۀ امانی
دهسال از پربارترین سالهای تجربه آفرین




متن سخنرانی در محفل "تجلیل از دهۀ امانی"
نهم جنوری 2005 ع. فرانکفورت

در چاشتگاه روز جمعه دوم حوت 1297 خورشیدی، امان الله خان جوان که آراسته با لباس سربازان بود و شمشیری از نیام برکشیده را در دست داشت، با طنین گرم و دل آویزی به مخاطبان هیجان زده گفت:
"من این لباس سربازی رادر نمی آورم تا غاصب حقوق شما برادران و محبانم را بجای خودش ننشانم. به عموم اهالی افغانستان خاطر نشان و به سایر دول عالم از ین ساعت اعلان می نمایم که افغانستان در همه امور و شئون داخلی و خارجی خود یک کشور آزاد و مستقل مطلق است و آنکه این معنی را قبول ندارد، اینک میدان شمشیر!"
در سخنان بالا نیک میتوان دید که ارادۀ مردم افغانستان برای نیل به استقلال بگونۀ قاطع و مصممانه از زبان آن آزادگر بازتاب یافته بود و برحق همان مواضع و جانبازی های نظامی و تلاشهای سیاسی بود که گوهر ربوده شده و از دست رفته استقلال را بازستاند. امان الله خان پیروزی تحصیل استقلال را با امضأ سند افتخار آمیز در 28 اسد 1298 خورشیدی (20 آگست 1919ع.) در قصر زرافشان، عید ملی نام گذاشت و توصیه کرد مردم هر سال آن را جشن بگیرند و به همدیگر تبریک بگویند. شایان یادآوریست که به رغم چنان دستاورد شکوهمند، کارنامه های امان الله خان در محدودۀ آن حرکت که به سنت سلطه پذیرانه اجدادش نقطۀ پایان گذاشت، محدود نمیشود. زیرا آرمانهای سترگی در زمینه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی سیاسی و اصلاحات مذهبی با آرمان کسب استقلال نزد او و تلاشگران بهبود خواه امور گره خورده بود. از همان روی بود که بهبود طلبان امور و در فوق همه امان الله خان به زودی تلاشهای خویش را در راستای تحقق اصلاحات سمت و سو دادند.
گزافه نتواند بود اگر بگوییم که آن تلاشهای اصلاح آور، نفس تازه ای در زندگی مردن افغانستان بود. میدانیم که هر وقت صحبت از پیشینه های رویش اصلاحات و نو آوری ها در افغانستان معاصر مطرح است، از بروز اصلاحات در دوره امارت شیرعلی خان وامیر حبیب الله خان تذکر می رود . درین ارتباط گفتنی است که بدون تردید، میتوان نخستین جلوه های کم رنگ را در دورۀ دوم امارت شیر علی خان و تا حدودی چشمگیرتر و متبارزتر در دورۀ امارت حبیب الله خان دید، اما ویژه گی های اصلاحات امانی در کوتاه کردن دست استعمار و برنامه های شکوهمند و گسترده ای معرفی می شود که حتا پای مقایسه را نیز نمی توان با اصلاحات پیشین در میان آورد. در دورۀ امانی، افغانستان برای نخستین بار در تاریخ خویش، شاهد به شگوفه نشستن آرزو های تجدد طلبانه، بهبود خواهی های اجتماعی و تلاشهای فکری و عملیی نسلی بود که در راه دگرگونی اوضاع علایقی داشتند. وضع قوانین بسیار برای تعیین حدود و ثغور صلاحیت ها و روابط انسانها با همدیگر و رابطه با وظایف شان، دامن زدن تساهل نژادی و مذهبی، سعی در جهت رفع تبعیض اقلیت اهل هنود که شدیداً در معرض تبعیض قرار داشتند، پایان دادن به برده گی ویژۀ جامعۀ آنوقت، پایان دادن به بیگاری، عشق و علاقه تحسین برانگیز به سواد آموزی (به اندازه یی که شخص شاه با آنهمه گرفتار های شب و روز، خودش نیز در امر سواد آموزی سهم مستقیم گرفت)؛ ایجاد نظم و نسق در امور مختلف اجتماعی، تأسیس فابریکه ها، توجه به عمران و آبادی، صحت عامه، موقوفی محتسبان، کاستن و یا لغو معاش ملا های مفتخوار و سرداران بیکار، تأسیس مدارس برای ملا ها تا آموزش ببینند، سعی برازنده به زندگی زن که در آن هنگام بسیار شدیدتر و بیرحمانه تر در معرض اپارتاید جنسی و اشکال تحقیر قرار داشت و ده ها اصلاح و نو آوری دیگر را میتوان نام برد. آن همه نو آوری حیثیت ریختن آب در گلوی تشنه گان را داشت که از چشمه سار دورۀ امانی پدید آمده بود.
آن اصلاحات و برنامه های مطروحه ای که در شرف عملی شدن بود، موجد جوش و خروش، ایجاد تکان ها، پیدایش همیاری ها و در عین حال موجد واکنش های مخالفت آمیز نیز بود. با در نظر داشت چنان تکان ها و پیامد ها، بسنده نیست که از ابتکارات شاه و زحمات اصلاح طلبان سخن بگوییم اما از دشواری ها و موانع موجود در برابر آنها سخن نرود. به خصوص که عمر برخی از مهمترین سخت جانی ها و دشواری ها تا هنوز در جامعۀ ما به درازا کشیده است و بینش های کهن، نا سازگار با اصلاحات و در واقع مشکل تاریخی شده به قوت خود باقی مانده اند. از جانب دیگر برای داشتن تصویر جامع از آن دوره به تحسین ها نمیتوان بسنده کرد، زیرا اشتباهات آن دوره و اشتباهات شخص شاه، الزام نقد را نیز مطرح میکند.
اگر نیم نگاهی طی این نبشته و محفل به چند مورد از موانع بیندازیم، نخستین محدودیت را در وجود ویژه گیهای نظام در بسته، ناسازگار با تجدد و نهفته در ساخت نظام قبیله یی میتوان نشاندار ساخت. موانعی که میکانیسم مخرب و مانع شونده آن طرف توجه شاه امان الله نیز نبود. مضاف بر آن تنیده بودن رشته هایی از تفسیر و تعبیر و قرائت دینی و سازگار با ساخت و ماهیت نظام قبیله یی مخالفین، دژ مستحکمی را در برابر اصلاحات و نیات حسنه دولت و شخص مافوق همه یعنی شاه ایجاد کرده بود. زبان و سخنگوی مخالفت ها ملا هایی بودند که اصلاحات منافع شان را از نظر اجتماعی محدود و مواجه با خطر میساخت. همان قشری که از آغاز برغم خاطر خواهی های شاه نظر مساعدی در برابر اصلاحات او نداشتند.
آنها با دین و مذهبی که از تفسیر و تعبیر و قرائت آن جمع مخالف علیه اصلاحات به عنوان معیار بکار میرفت، در استباط خویش شاه مسلمان و یاران او را که معتقد به اسلام بودند، اما اصلاحات میخواستند، تکفیر کردند. زیرا نظام اصلاح ندیده و پذیرنده برداشتی که با ویژه گی های از محدودیت نظام قبیله ای ناشی میشود، طرف ارزیابی های آنها بود و با آن نتایجی از بروز واکنش های دشمنانه.  و از نجایی که چنان ذهنیت، تفسیر و برداشت و قرائت خویش را از ادارۀ امور و کاربرد اسلام، یگانه ترین و صحیح ترین میپنداشتند، در نتیجه شاه مسلمان، شاهی که قوانینش را بر بنیاد های شرعی و اسلامی انسجام بخشیده و بنیاد می نهاد، به باد ناسزای ضد اسلامیت گرفته شد. با چنین واقعیتی که فرجام غم انگیز نظام امانی را رقم زد، پنداشته میشودکه جوانب درس گیری و جامعه شناسانه اش بسیار مهم باشد .و ازهمین روی نیز است که محوری ترین اندیشه و مکث غمخوارانه را برای افغانستان که نهاد های آن دست نخورده باقی مانده است و نیروهای همفکر با قرائت آن دوران هنوز نیرومند اند، مطرح میکند . وچنین است که تأمل به این موضوع تاریخی شده  پزوهشگران را همواره مکث وفحص فرامیخواند. مگر صدای گام های همان اعتراض ها و همفکری را با گذشت بیش از هفت دهه در لویه جرگه اضطراری دور سیاسی سالیان پسین نشنیدیم؟ هرچند دیگر در دورۀ مورد نظر امان الله خانی نداریم اما آیا هم اندیشان مخالف با آن اصلاحات که در خواست کردند، آنانی که مسلمان اند و دولت اسلامی می خواهند بپا ایستاده شوند، بر پای های ملا عبدالله و ملا عبدالرشید بوسه نزدند؟ بگذریم که این موضوع مکث و فرصت و مجال بیشتر میخواهد.
 جای دارد که در اینجا به شناخت عامل و خاستگاه دشمنی با اصلاحات امانی نیز اشاره کنیم. برخی از پژوهشگران و تاریخ نگران عامل استعمار و نارضایتی های بریتانیه را از عمل استقلال خواهانۀ امان الله خان تعیین کننده تلقی کرده اند. در پرتو این دیدگاه، خاستگاه شورشهای ضد اصلاحات امانی را در لندن جسته و یافته اند. نتیجه منطقی همچو ارزیابی ها و پندار اشتباه آمیز آن است که ملا عبدالرشید و ملا عبدالله و حبیب الله کلکانی و سید حسین و سردار عبدالقدوس خان و روحانیت مخالف اصلاحات نه به عنوان نماد های بومی داخلی واکنش علیه اصلاحات و نو آوری ها، نه به عنوان دارندگان چنان اعتقاد و دریافته ها از اصلاحات و اسلام، بلکه به عنوان بر انگیخته شده گان از خارج و آله دست بریتانه معرفی شده اند. وقتی در مرکز این طرز تلقی عامل استعمار و توطئه های او تعیین کننده شد، زمینه های اصلی رویش، نظام در بسته و ناسازگار قبیله ای و عجین با قرائت ناشی ازمحدودیت های مختلفه از اسلام که آن را مغایر نوآوری و اصلاحات را مغایر اسلام دانسته است از نظر بدور می افتد. در حالی که زمینه های اصلی در خود جامعه بود و هست و همین زمینه ها و عوامل موجود و نهفته در جامعه، هر آن هم مستعد کارشکنی، غوغاگری است و چنین واقعیتی، نقش و بهره گیری مخالفین اصلاحات امانی و ناخشنودان سیاست های او را نیز باز می تاباند.
اکنون که چندیست، بازنگری و بازجست های ریشه ای معضلات دوران امانی که به دلیل دیر جانی، معضله تاریخی شده را نیز نشان ما میدهد، طرف مکث و اندیشه قرار گرفته است، تعمق دیگری را نیز از جامعه اهل تحقیق و  پژوهش مطالبه میکند: تعمق به رهایی یافتن از قید و بند های خود سانسوری، یعنی روشن شده گان و متفکرین وارد عرصه روشنگری، جسارت، وارستگی و آزادگی را در ابراز نتایج ارزیابی های خویش بکار ببرند. نباید فراموش کرد که در ین زمینه ملاحظاتی است که از تابوی هراس از انتقاد افکار و اعمال سیاسی، برخی از رهبران و یا برداشت های اشتباه آمیز نهاد های سیاسی اسلامی، گونۀ از خود سانسوری دل آزار را بجای نهاده است. اگر انتقادی متوجه کارکرد های غلط حزبی و رهبران سازمان های سیاسی اسلامی شده است، منتقدین را به باد ناسزاهای ضد اسلامی گرفته اند. در نتیجه در کنار یکی از تمکین ها که بگونه خود سانسوری و گردن ماندن به استبداد رأی نمود یافته است، بسا موارد، در نتیجه حاکمیت جبن و ترس در قلمرو نقد رویداد های پیشینه و مسایل موجود، معضلات مهم افغانستان اگر درست دریافت هم شده اندبنابرآن ترس ارایه نگردیده است. یعنی اگر ملا عبدالله و ملا عبدالرشید و حبیب الله ملقب به خادم دین رسول الله طرف بررسی و انتقاد قرار بگیرد، نهاد های موجود و رهبران شان پژوهشگر را به سرنوشت همان اتهامی دچار می سازند که امان الله خان دید و برائت ملا عبدالله و ... را در خدمت حقانیت خویش میگذارند. مگر وقتی که بر سر ماهنامه "آفتاب" و گرداننده گان آن جفا روا داشتند، همین محافظه کاری حامل ترس نبود که سکوت و تمکین و تعظیم به لزوم دید رهبران و حامد کرزی رئیس دولت اسلامی را بار آورد. با چنین وسوسه ها، محافظه کاری ها و هراسهایی بوده است که جامعه پژوهنده گان ما، دستاورد لازم را از معرفی چهره واقعی اصلاحات و فرجام غم آمیز دوره امانی نیز نداشته اند.
باری ضمن صحبت در ین زمینه باید بار دیگر یاد آور شد که رهبران یاد شده شورشها علیه اصلاحات امان الله خان مسلمان بودند. همانطوریکه شاه امان الله خان مسلمان بود. با این تفاوت که شاه مسلمانی بود در طلب رشد فرهنگی و اصلاحات در جامعه.
کمبود دیگری که باید بدان اشاره گردد، عدم تماسگیری بی پرده، روشن و صادقانه به بعد قومی و منطقه یی مسایل مزمن در افغانستان است. تصور این است که به دلیل سیاست های حاکم و غیر عادلانه، نبود فضای باز برای طرح مسایل، و به دلیل موجودیت سیاستمداران و قلمزنانی که از دریچه قوم ستیزی و تنگ نظری های قومی به مسایل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی افغانستان نگریسته اند، ریشه های قومی، ناهنجاری ها ناشناخته مانده است. در حالی که هم عامل استفادۀ سوء از اسلام و هم بهره گیری ها از عامل قومی و منطقه یی به عنوان زمینه های موجود داخلی طرف بهره گیری ها بوده است.
میدانیم که شورش های تحت رهبری ملا عبدالله و ملا عبدالرشید، (که انگلیس نبودند) و در مجموع، شورشهای از سمت جنوب وشرق کشور ستون فقرات نظام امانی را در بستر نارسایی ها و کجرفتاری های موجود در بیروکراسی حاکمیت، شکستانده بود و قوت های برخاسته از شمال کابل که دارنده وجوه مشترک واکنشی و مطالباتی با آنها، علیه نظام امانی بودند .بدگیر سخن هر دو ادعای کفر شاه را داشتند و پشتوانه همنوایی روحانیت متنفذ هر دو طرف را همراهی میکردو ضربات نابود کننده را بر پیکر نحیف و کم نفس امانی فرو بردند. اما آن بعد دیگر، بعد عامل قومی هنگام نقش برجسته تر خود را بنمایش گذاشت که محمد نادر خان با بهره گیری از آن شورشگران پیشین جنوب را بسیج کرد و دمار از روزگارهمان شورشیان مسلمان شمال کشید. این عامل نیز با سخت جانی به عمر خود ادامه داده و مهر و نشان خود را بر بسا از فعل و انفعالات افغانستان بجای مانده است.
با آنکه امان الله خان قربانی واکنشها و خیزش ها و حساسیت های تجدد ستیز گردید و اشتباهات ناشی از خود رائی شخص او و عدم جوابگویی دستگاه دولتی، به مساعد شدن زمینه های شورشها کمک رسانید، اما در عرصۀ آزمون های که از تحقق گونه ای از تجدد در افغانستان باقی ماند، از آن آزادگر، چهرۀ آزمایشگر را نیز تصویر میکند. از ین روست که حین نگرش به تاریخ افغانستان معاصر او را با ویژه گیها و تمایزات بسیاری از دیگران می یابیم. تحسین از او نیز هنگامی بیشتر در نظر می آید و هنگامی بیشتر بار حسرت آرزوهای مفیدش در شانه ها سنگینی میکند که مردم افغانستان زخمی را محتاج قادر شدن و توانایی یافتن به منظور حق تعیین سرنوشت بدست خود شان می بینیم.
جامعه یی که مردم آن دنیایی از مشکلات تراکم کرده را بدوش میکشد، مشکلات تاریخی و منجمله موانع پیش راه اصلاحات دورۀ امانی، هنوز در سر راهش است؛ نیاز بسیاری برای آگاهی و دسترسی به آن اوضاع دارد.
 وقتی پنجره ای به سوی آن دوره میگشاییم، دیدار دلسوزانه، عبرت آموز و رهگشا داریم. از پشت پنجرۀ دیدار خویش، شاه جوان و دارندۀ احساسات و نیات نیک برای ایجاد تغییرات در جامعه را می یابیم که با افکار خود رائی و خود کامه ای و ریاستی حتا مافوق نهاد های دولتی، خصوصیت دیرینه حکمروایی شرقی را نیز به نمایش نهاده است. شاه جوانی که بحران رو به تزاید فقدان تفاهم با جبهه اصلاح طلبان را نیز به ویژه در سالهای پسین حاکمیت خویش حمل میکرد، با بروز جدی ترین موانع و دیدار واقعیت های تلخ، دشوار ترین روگار تمرین و تجربه اصلاحات را رقم زد. و از ین نظر، درد ها و گرفتاری های او صرفاً عاطفه برانگیز نیست بلکه عبرت آموز برای کلیه اصلاح طلبان امور جامعۀ ماست.
تجارب دورۀ امانی، تحسین ها را با تعجب انگیز ترین و احترام انگیزترین استنباطات در کنار نقد و سرزنش و دریافتهایی از ویژه گی های ناشناختۀ آن دوران می نشناند.
عمر کوتاه آن دوران که با محتوی و کارکرد های زیادی نشاندار میشود، طلوع و درخشش دل انگیز و غروب غم آمیزی داشت. با مشاهده پاره یی از قراین ناصواب نتواند باشد اگر بگوییم که حیات نظام شکوهمند و تکاندهند ده ساله امانی، تمام دورۀ سامانیان را در خود جمع داشت. از دورۀ نصر بن احمد سامانی تا منصور سامانی، امیری که جوان بود، اما دولتش پیر گشته بود و در آواخر در امور ملک سامان، سامان نمانده بود.










کلاهنامه


به فرهنگدوستان عزيز
                   آقای عبدالرحيم غفوری وآقای نادر عمر اهدأ ميکنم.



با رسيدن پای "طالبان" به کابل، موضوع لباس و ريش يک بار ديگر، در محراق توجه قرار گرفت. البته پيشتر از آنها، تنظيم های جهادی نيز قيد و قيود و ذوق های خويش را در ين زمينه ها به نمايش گذاشته بودند. اما طالبان احکام قاطع تر و جديت بيشتر در راه رعايت آنچه به زعم خويش اسلامی می پنداشتند، به کار بردند. صدور فرمان ها در بارۀ لباس زنان و ريش مردان بيش از همه جلب توجه کرد. بر علاوۀ ريش جبری و در آن حد و اندازه ای که طالبان شرعی تصور ميکردند، کلاه و دريشی نيز جای خود را به دستار و پيرهن و تنبان داد. اجرای اجباری بدانگونه، سبب ساز عطف توجه به موضوع کلاه، اهميت آن و موضوعات در حول آن گرديده و چندی که  اين مسأله مشغلۀ اين کمينه شده بود، هر آنچه نام کلاه داشت، با کشش ديگری نظرم را بخود جلب می کرد. و هر آنچه در بارۀ کلاه در نثر شعر و ضرب المثل از پيشينه ها بياد مانده بود، نيز دوباره در برابرم قد برمی افراشت.
در صحبت هايی که پيرامون لباس زنان و مردان و لزوم ديد های گونه ای از آنها از طرف حاکميت جريان می يافت، نيز بحثی از کلاه حضور داشت. باری، برخی از يادداشت ها را فراهم آوردم. در همين راستا، بدون مبالغه انبوهی از بازتاب موضوع کلاه گِرد آمد. حتا نویسنده جوان (يما ناشر يکمنش) روزی از سر همکاری، چند پارچه شعر را در اختيارم گذاشت که سخن از کلاه داشت. وقتی که به اين همه يادداشت ها ديدم، تهيه و ترتيب و تدوين بحثی از آنها بيشتر به درد بحث های فنی و معلومات عمومی کسانی ميخورد که کارشان با کلاه باشد. پارۀ ای از بقيه مشغوليت ها نيز سبب شد که بحث کلاه و چنان گرفتاری را به کناری بگذارم و خود را آسوده کنم. اما راستش کلاه ما را آرام و بی اعتنأ نگذاشت. ديدم رئيس جمهور منتخب کلاه قره قلی را که هنگام ورود به افغانستان بر سر نهاده بود، با هرانتخابی آن انتخاب را از سر دور نکرد. حتا در يکی از برنامه های راديويی بيشترين وقت ما را پاسخ به اين موضوع احتوا کرد.
ديروز ها ياد ما آمد که "حکمتيار" با سر برهنه در پوهنتون (دانشگاه) ظاهر ميشد، اما بعد ها دستاری بر سر نهاد. صحنه های نماز گذاران در پيش چشم ما آمد که عده ای کلاه ساده بر سر می گذارند، برخی با سر برهنه وعده ای هم با همان لُنگی و دستار نماز ميخوانند و در ادامه بار ديگر باز يافتيم که در روستاها، برهنه سری کمتر و در شهر ها بيشتر است. نزد افراد متدين و مذهبی حفظ کلاه بر سر نهادن بيشتر است و در تصوير های اشخاص وزارت خارجه یی  کشور ما با سر های برهنه و بی کلاه مواجه می شويم. تحول و ترقی در اشکال آن نيز مشهود است. امير حبيب الله خان پسر امير عبدالرحمان، دستار جدش افضل خان را در خانه نگهداری ميکرد و خودش کلاه می پوشيد. محمد نادرشاه پدر محمد ظاهر خان، بر خلاف پدر و پدر کلان کلاه انگليسی می پوشيد و پسرش ترجيح داد، اغلب اوقات از درد کلاه راحت باشد و حتا عطای موی را به لقای آن بخشيد.
برخی مانند توين بی Arnold J. Toynbee مؤرخ با مشاهدۀ رنگها و اصوات، لباس ها و منجمله کلاه در گفت و شنود شخصی قرار می گرفت و تداعی انديشه ها، منظره حرکت تاريخ ساز انسان ها را در ذهنش خطور ميداد. وقتی به کلاه های پوست روباه دهقانان بلغاريا برميخورد، کلاه های پوست روباه آنها، او را بياد کلاه هرودت، پدر تاريخ می برد در هنگام ديدن سربازان آسيايی.
و هنگامی که يادداشتی بازنگری ميشود که عارف تاجر، معروف به عارف ريگشا را که به اتهام کودتا عليه سردار محمد داود خان در پهلوی چند تن ديگر اعدام میکردند، و پيش از اجرای حکم اعدام کلاهی را بر سرش ميگذاشتند که چشمانش را نيز پنهان کند و او فرياد زده بود: "ای خدا! من بيگناه کشته ميشوم."(3)؛ کلاه از جهت استفاده برای اعداميان، حسنک وزير و تصويری را برای خواننده آشنا با تاريخ بيهقی تداعی ميکند . و از ين مثال حسنک، نتوان با اشارۀ گذرا گذشت که خواننده گان تاريخ بيهقی بسيار نيستند. اندکی بیشتر  از آن سخن بگوییم .
 حسنک وزير سلطان محمود بود. پس از مرگ محمود، امير محمد پسر سلطان با پشتيبانی حسنک بر تخت نشست و دل مسعود را رنجانيد. مسعود پيروز شد و با مشورۀ گروه طرفداران خود که دشمنان حسنک نيز بودند، خواهان اعدام حسنک شد. فرمانی از خليفۀ بغداد نيز رسيد تا حسنک را به اتهام  ديگری (قرمطی بودن) بکشند.
"حسنک را به پای دار آوردند. نعوذ بالله من قضأ السؤ (از پيش آمد بد  به خدا پناه می بريم) و پيکان را ايستادانيده بودند که از بغداد آمده اند قرآن خوانان قرآن می خواندند.
حسنک را فرمودند که جامه بيرون کش وی دست اندر زير کرد و ازاربند استوار کرد و پايچهای ازار را ببست و جبه پيراهن بکشيد و دور انداخت با دستار و برهنه با ازار بايستاد و دستها در هم زده، تنی چون سيم سفيد و رويی چون صد هزار نگار و همۀ خلق بدرد ميگريستند. خودی روی پوش آهنی (کلاهی آهنی که روی را نيز می پوشانيد) بياوردند. عمداً تنگ. چنانکه روی و سرش را نپوشيدی و آواز دادند که سر و رويش را بپوشيد تا از سنگ تباه نشود که سرش را به بغداد خواهيم فرستاد نزديک خليفه. و حسنک را همچنان می داشتند و او لب می جنبانيد و چيزی میخواند تا خود (کلاه) فراخ تر آوردند... و سر و روی او را بدان بپوشانيدند. پس آواز دادند او را که بدو، دم نزد و از ايشان نينديشيد. هر کس گفتند: "شرم نداريد؟ مرد را که می کشيد بدار بريد" و خواست که شوری بزرگ بپای شود. سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند و حسنک را سوی دار بردند و به جايگاه رسانيدند. بر مرکبی که هرگز ننشسته بود، و جلادش استوار ببست و رسنها (ريسمان) فرود آورد و آواز دادند که سنگ دهيد (بزنيد) هيچ کس دست به سنگ نمی کرد و همه زار زار می گريستند. خاصه نيشاپوريان. پس مشتی رندرا سیم دادند که سنگ زنند، و مرد خود مرده بود که جلادش رسن به گلو افگنده بود و خبه (خفه) کرده"(4)
و عجبا، در روزگاری که ما ديده ايم، بشنيده و نبشته ايم. اعداميان راکلاهی بر سر ننهاده اند. در روز روشن در اعدام گاه، و در پيش چشم مردم بدار نزده اند. شبها به اعدام گاه برده اند، کلاه، ساعت و حلقه طلايی دستانشان را گرفته اند.
شايد محمد موسی شفيق را در روز روشن، در حالی که کلاهی بر سرش ننهاده بودند، پس از دادن چندين دستور که بدو، بدو! تير باران کرده اند. (5)
از انگيزۀ دل مشغولی به کلاه و دستار و چادری، به ياد حسنک و کلاهی رفتيم که هنگام اعدام، گاهی بر سر اعداميان می پوشانيدند. من ميخواستم، از پهنه کار و گستردگی استفاده از کلاه صحبت کنم و تصميم انصراف از آن، اما نشد، زيرا باز هم روزی نبود که نخوانيم و نشنويم که سر ما کلاه گذاشتند. يا از آن کج کلاه بر حذر باشيد. . .
خوانديم که نه تنها، گفتند کلاه نپوشيد، لنگی بپوشيد، بلکه گفته اند، کلاه شاپو بپوشيد، لنگی و دستار نپوشيد. و چون اين پيشينه های جامعۀ ما را بدين آسانی گسستی نتواند بود و پسينه های نيز آن را باز آفريند، دل ما خواست بگويم که کاش بگذارند، که خود مردم، دل مردم، سر مردم. کاش با سری که مغز دارد بيشتر بيانديشند تا کلاه برای سردیگران.
 هنگامی که اين سخن را گفتيم، بيش از همه به ياد دورۀ امانی و حکم قاطع و شتابزده شاه افتاديم که صفحه ای را از اشتباهات خود نيز سياه کرده است.
به هرحال بيشتر نگوييم زيرا که به گواهی سخن سيد محمد اسمعيل بلخی:
در اين سرايچۀ دنيا گدا و شاه بميرد
                               کلاه دار بود يا که بی کلاه بميرد(6)

فقط از يادداشت های فراهم شده اندکی را بياوريم تا درآمدی شود به نظريات و تصوير های ارايه شدۀ دورۀ امانی از کلاه و عبرت برای آينده گان.

از کلاه سرخ ها (قزلباشها) می آغازيم.
گاهی، کلاهی که در آغاز نماد مذهبی بوده است، با وجود تغيير و تحول آن، آن رسم پيشينه بر فرقه های از پيروان آن مذهب بجای مانده است. امروز، اگر برای يک ترکی بگوييم که بخشی از مردم افغانستان قزلباش (قزل = سرخ، باش = سر) استند و وی از روی کلمه و نام ها و صفت ها  و در همان محدودۀ اطلاع قضاوت کند، شايد تعجب کند که کلاه سرخها را نمی بيند و يا تصوری برای او دست بدهد که منظور مردمی هستند که کلاه های سرخ بر سر می نهند. در حالی که ما در جامعۀ خويش قزلباش داریم و به همين نام ترکی بيشتر از کاربُرد تشييع به ويژه در ميان عوام استعمال می شود.
در توضيح اندک بيشتر کلاه سرخ ها گفته آيد که به لزوم ديد های اولادۀ شيخ صفی الدين اردبيلی بر ميگردد و اين شيخ را از اولادۀ حضرت علی (ک) خليفۀ چهارم می شناسند که به امام موسی کاظم ميرسد. شیخ صفی الدين در نيمۀ دوم سدۀ هفتم هجری می زيست. از نواده گان شیخ، شخصی به نام شيخ حيدر که به نام سلطان حيدر نيز ياد شده است، به پيروان خويش دستور داد که کلاه ترکی به سر نگذارند. به جای آن، برای آنکه از ديگران بهتر تشخيص شوند، کلاه سرخ بر سر نهند. اين کلاه سرخ نيز بايست دوازده تـَرک ميداشت 12 ترک نيز نشاندهندۀ مذهب تشييع دوازده امامی بود. به اين ترتيب قزلباش يا کلاه سرخ ناميده شوند.(7)
صحبت در ين پهنه با استفاده از کلاه پيشينۀ ديگری نيز دارد:
بعد از آنکه عباسيان، به کمک ابومسلم خراسانی امويان را از پای در آوردند و تمايل استفاده از خراسانيان و مردمان ايران و گسست از سران لشکری غرب چندی در دستور قرار گرفت و برای اين منظور، مانند ايرانی ها، کلاه ايرانی  (قلنسوره) بر سرگذارده سپاهيان خود را مجبور کردند کلاه بر سر بگذارند. عربها از ين پيشامد خوشنود نبودند و ابراز کراهت ميکردند. اما مخالفت آنان نتيجه نداشت. در سال 153 هجری منصور عباسی فرمان داد گماشتگان و ملازمان وی کلاه های بلند ايرانی بر سربگذارند و ابودلامه شاعر اشعاری در نکوهش آن کلاه ها سرود ولی چنانکه گفتيم حرفش بجايی نرسيد. ترجمۀ قسمتی از اشعار ابو دلامه:
"ما از پيشوای خود (منصور) اميد فزونی ها داشتيم، ولی او کلاه بلند برای ما آورد. واقعاً کلاه های عجيبی است. مثل اينکه خمره های يهود را با سر پوش های سياه مسيحيان پوشانيده بسر مردم نهاده اند."(8)
کلاه نمدی ها: مشخصۀ گروهی از مردم است با نام جوانمردان که در ادبيات شعری فارسی بارها به چشم ميخورد.
از رياضی کرمانشاهی است:
       ما را به در ميکده راهی بدهيد
                               وز آفت آسمان پنهای بدهيد
       مستان به زمستان سر گرمی دارند
                               ما را هم از ين نمد کلاهی بدهيد
صائب:
       پيش از ين خانۀ صياد ز خار و خس بود
           اين زمان خرقۀ پشمين و کلاه نمديست
و از مسعود سعد می خوانيم:
آهنين پوش نديدم چو تو سَرو
                   نمد خود نديدم چو تو ماه
سرو را هرگز خربنده که ديد؟
                   ماه را دید کس از پشم کلاه؟
از ره راست بيفتاده است آنک
                   او ترا از پی خر داده راه
در مفهوم عرفانی و تصوفی از طرف غزلسرايان و شاعران عارف و متصوف، زمينه کاربرد بسياری داشته است که کبر و غرور و شکستن آن را با پيشنهاده های رعايت فقر، تواضع، شکسته نفسی با کلاه آورده اند.
بر کلاه فقر ابراهيم ادهم نقش بود
                        قدر درويش کسی داند که شاهی کرده است
                                                                       (؟)
مولوی بلخی:
مال و زر سر را بود همچو کلاه
                   کل بود آنکس کز کله سازد پناه
از سعدی است:
کلاه گوشه دهقان به آفتاب رسيد
                   چو سايه بر سرش افگند چو تو سلطانی
در اشعار بيدل، بيشترين کاربرد کلاه را می توان ديد. در اشعار او، غرور در نُماد کلاه و شکستن غرور و بی درد سر زيستن با ميان کلاه زيبايی جالبی می يابد:
هوس کلاه شاهی ز سرت برآر بيدل
                   به چه ارزد استخوانی که بر او هُما نشسته

چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد
                   سری که غير هوا پشم در کلاه ندارد
دماغ نشۀ فقر آرزوی جاه ندارد
                   سر برهنۀ ما دوری از کلاه ندارد
و يا

بسکه میجوشد از ین د ریای حسرت حب جاه
                    قطره هم سعی حبابی دارد از شوق کلاه
ميرود خلقی بکام اژدر از افسون جاه
                   شمع را سر تا قدم در ميکشد آخر کلاه

چو حباب عالمی را هوس کلاهداريست
                   به دماغ پوچ مغزان چقدر هوا نشسته
صرفنظر کردن از کلاه و ساختن با سر سر برهنه را در شعری از خليل الله خليلی می بينيم:
شوريدۀ برهنه سر
بود در پروان ما شوريده يی
دامن از کار جهان برچيده يی
در زمستان در بهاران در خزان
سر برهنه ميشدی هر سو دوان
بارها گفتی به زاری کای خدا
ای تو هر بيچاره را مشکل گشا
بی پناهان را تو می باشی پناه
بی کلاهان را تو می بخشی کلاه
از تو يابد تا توانی اقتدار
تا نهد بر فرق تو تاج افتخار
عهد کردم تا تو نفرستی کلاه
من سر خود را نپوشم هيچگاه
صبحگاهی بود در راهی روان
بر سرش افتاد چيزی ناگهان
نوجوانی ديد تربوزی بدست
پوست آن بر فرق وی افگنده ست
پوست را بگرفت و گفتا ای الله
نيست آيا بهتر از اينت کلاه
اين کلاهت را به اسرافيل بخش
يا به مير مرگ، عزرائيل بخش
اما خارج از چارچوب مفهومی سربرهنه که درچند نمونه از اشعار بالا ديديم، شکوه و شکايت و ناليدن از سر برهنه های فرنگی را نيز داريم. از ملک الشعرا بهار است که:
       آنروز باخت اين وطن پابرهنه سر
                               کاينجا نهاد اجنبی سربرهنه پای

کج کلاه يا کلاه کج نهادگان را نيز داريم که در پشت آن راه و روش، ادعا و غروری نهفته است. اما به سخن حافظ:
نه هرکه طرف کُله کج نهاد و تند نشست
                   کلاهداری و آيين سروری داند
دستار و کلاه را کج بر سرنهادن، پيشينه های دارد که يکی از نمونه ها را در بيت طنز آميز حافظ می بينيم:
صوفی سرخوش ازين دست که کج کرده کلاه
                   بدو جام دگر آشفته شود دستارش

نهرو مينويسد که نوابهای هندی تا همين امروز ( زمان نگارش مقالات کتاب نگاهی بتاریخ جهان) کلاه خود را کج ميگذارند.
اما در افغانستان اگر از کج نهادن کلاه جوانان بگذريم، يک نمونه ديگری را داريم که ميشود آنرا با حمل  بار خودخواهی، غرور و تکبر دمساز دانست؛ آقای سردار عبدالولی مشهور به جنرال عبدالولی جان داماد و پسر کاکای محمد ظاهر خان، کلاه نظامی اش را به گونۀ غير معمول و متمایز از آنچه پيشتر دربين نظاميان ارتش افغانستان مروج بود، به سر ميگذاشت که قسمت پيشروی کلاه پيشانی او را تا ابروهايش پنهان ميکرد. اندک اندک، صاحب منصبان جوان، آن شيوۀ کلاهگذاری او را تقليد کردند. آنگونه کلاه بر سر نهادن را، مطابق با سلوک مغرورانه و متکبرانه نيز يافته اند.
گويی مرحوم قاری عبدالله  چهره این چنین اشخاص را با عواقب کارشان درغزلی  ديده بود:

جلوۀ کج کلاه خواهد کرد
                               روز مه را سياه خواهد کرد
حسنت افزون زشاه خواهد کرد
                               بدتر از مهر و ماه خواهد کرد(12)
و نيز در بارۀ همين سردار عبدالولی جان گفته اند که وقتی به او خبر بردند که کودتا ميشود، باری، کلاه خود را نشان داد و گفت تا اين کلاه باشد، کسی چنين جرئت را ندارد.!
از سوی ديگر، کلاه مهر و خورشيد و خورشيد کلاه به عنوان القاب، امتيازاتی نيز بوده است که برخی را بدان مفتخر سازند، چنانکه احمد شاه ابدالی در حق فرزندش شهزاده تيمور در کنار بقيه القاب نام ها او را به اسم شهزاده خورشيد کلاه نيز ياد کرده است.

آنچه که در اشعار حماسی فردوسی نيز بارها بکار رفته است:
شبی در برت گر بر آسودمی
                               سر از فخر بر آسمان سودمی
قلم در کف تيز بشکستمی
                               کلاه از سر مهر بربودمی
به بيچاره گان رحمت آوردمی
                               بدرمانده گان بربخشودمی
بهرحال، سخن را به پايان ببريم که اگر کلاهی باشد به همه زيب و زينت و جوهری که در او بدوزند و ببندند، اما اگر سری نباشد که آنرا نگهدارد. کلاه را نيز کلاهدار ديگر ببرد و بر سر اين بی کلاه، کلاه ديگری بگذارد. همان کاری که بريتانيه يی ها در هند و در افغانستان کردند، کوه نور را که زيب کلاه شاهان و اميران بود، بردند و فريب خوردگان را پشت کلاه شان روان کردند.
و اين پشت کلاه اش را که همه شنيده ايم، حکايتی هم از آنست که عسکری ازمنصوبین قوای کار وزارت فوايد عامۀ افغانستان، در بالا يا بام موتر نشسته بود، زيرا آنها پول تاديه کرايه را نداشتند و با ده مشت و لگد و توهين و تحقير می توانستند فاصله يی را در بام موتر بنشينند و طی کنند. روزی کلاه يکی از آن مظلوم محجوب را باد برد. او هر قدر فرياد و صدا کرد، کسی صدايش را نشنيد و خوب ميدانست که بدون کلاه در برابر صاحب منصب ايستاده شدن نيز جزای سنگين بدون چون و چرا دارد. عاقبت از عقب موتر خود را پايين انداخت و با شدت به روی زمين خورد و لحظات بعد جان داد . دیگران می خنديدند که عسکر پشت کلاهش رفت.



تأملی بر موضوع کلاه
       در دورۀ سلطنت امان الله خان

به موضوع کلاه، در دورۀ حاکميت امان الله خان از چند منظر می توان ديد. تغيير و به زعم شاه اصلاح لباس و از جمله لـُنگی (لنگوته، دستار) و پيشنهاد پوشيدن کلاه شاپو بجای آن و ديدار با بازتاب هايی که تا حدودی متفاوت بوده و انگيزه های مختلف را حین ارزيابی موضوع کلاه نشان ميدهد، می تواند به اهميت ارزيابی آن به عنوان يک مسأله ره ببرد.
از منظر تشخيص انگيزه های شاه، ملاحظه ميشود که به پندار او، جامعه ضمن داشتن نياز به اصلاحات در زمينه های مختلف حيات خويش، شاهد تغيير و تحول و اصلاحی در امور لباس مردم نيز باشد. بنابر آن طرح پوشيدن کلاه شاپو را در ميان آورد. هنگامی که می خواهيم، دلايل شاه را بيشتر دريابيم، مدارک و اسناد طرف مراجعۀ ما، همه يکسان و يکزبان نبوده و توحيدی در ارايۀ ارزيابی و نتيجه گيری های خود ندارند. از ين رو ناگزيريم نخست از همه بازتاب طرح شاه را در زمينه اصلاح سرپوش در مواضع گوناگون ببينيم زيرا بيشترين استدلال ونشاندادان هدف از پوشيدن کلاه شاپو منسوب به شاه نیز در همين نبشته هايی آمده است که در بارۀ طرح های اصلاحی او در زمينه های لباس وکلاه مطرح شده بود.
از ميان تصوير های ارايه شده که انگيزه ها و مواضع نويسنده گان را نيز معرفی ميکند، برداشت هايی را انتخاب کرديم که حاکی از انگيزه های پژوهشی، توجيهی، دشمنی با اصلاحات و برخوردهای انتقادی همراه با لزوم ديدهای پذيرش اصلاحات در آن مقطع است.
شاه نظر خود را در زمينه تبديلی لباس پيشين به دريشی و کلاه  شاپو، در سطح وسيعتری يعنی فراتر از کارمندان دولتی، وزرا و اعضای خاندان سلطنتی، پس از بازگشت از سفر چندماهه، نخست برای شرکت کنندگان محفل رسمی جشن و سپس برای اعضای لويه جرگه (مجلس بزرگ) ابلاغ کرده است.  از نظر زمانی، دستور او در ين مورد اختلافی وجود ندارد. اما در ارزيابی های بعدی، خواهيم ديد که تأثير سفر در انگيزۀ او ارتباط مييابد.
اما از ميان برداشت ها، تاريخ پردازی ها و مواضع اتخاذ شده ای که ياد  کرديم، از آقای عزيز الدين وکيلی پوپلزايی می آغازيم. نامبرده که در عرصۀ جمع آوری مواد، مدارک و اسناد زحمات بيشتری را متقبل شده است، تغیير و تحليل ويژۀ خودش را در گونۀ توجيهی امر شاه برای پوشيدن دريشی و کلاه شاپو چنين می آورد:
"درسال 1307 ش. جشن استقلال افغانستان از تاريخ پنجشنبه 25 اسد تا 3 سنبله در مدت هشت شبانه روز برگزار گرديد.
در ين جشن يک تياتر سرکس اروپايی و پهلوان ترکی شرکت داشتند. دو نفر اکترس و دو نفر اکتور اروپايی نمايش های دارند که بينندگان از ين طرز سپورت و رياضت بدنی دچار حيرت شدند.
از انتظامات اين جشن يکی آن بود که امان الله شاه گفته بود، هرگاه مردمان توانگر ملبس با کلاه و دريشی در جشن اشتراک کنند، بهتر است، تا در نظر مردم خارج حقير و دور از تمدن جلوه نکنند..."(13)
و در بارۀ شرکت کنندگان مجلس بزرگ (لويه جرگه) گفت:
"در خاتمه مجالس کبير ملی از طرف دولت و حکومت به وکلای ملت، لباس يادگاری بنام خلعت اعطأ گردد. و لهذا در ين لويه جرگه مورد نظر ما آنست که برای هر يک وکيل کلاه و دريشی از تکه پيداوار وطن تهيه و قبل از برگزاری عيد ملی اعطأ گردد...
... و کلاه در مراسم جشن و هم ايام لويه جرگه با لباس رسمی ملبس بوده اشتراک نمايند و هم مأمورين در مراسم جشن و لويه جرگه بايد بطور عموم دارای لباس منظم کلاه و دريشی عصری شامل شوند و در ساعات غير رسمی پوشيدن لباس ملی هم مجاز است. علما و روحانيون به اين شرايط مکلف نمیباشند."
اما جناب وکيلی پوپلزای به مأخذ اين سخن شاه اشاره يی ندارد.
از آنچه اشاره شده است، طرح و پيشنهاد شده مشروط است به توانمندی مردمان توانگر برای پوشيدن دريشی با کلاه، شاه آن را بهتر می يابد. دليلش نيز اينست که در "نظر مردم خارج حقير و دور از تمدن جلوه نکنند."
اگر بپذيريم که شاه پای اجبار پوشيدن دريشی و کلاه در ميان نياورده بود، خواهيم گفت موضوعی با تصميم داوطلبانه را مطرح کرده است. اما آنچه به عنوان انگيزه مطرح شده است، بسيار کودکانه به نظر می آيد، زيرا انسان های بدون دريشی و بدون کلاه نيز توانسته اند با تمدن باشند و با تمدن هستند و چه کلاه دارانی شيک پوشی که ضد تمدن بوده اند. اگر شرکت کنندگان در يک محفل بدون دریشی اما پاک و نظيف حضور بيابند، نشانه های از سنت مثبت پاکيزه گی و مدنيت آميز است. در حالی که خود را از نظر لباس همسان خارجی ها کردن، محتمل است که حامل بار گونه ای از عقده حقارت و کمتر بينی از تمدن باشد. از جانب ديگر بعيد به نظر ميرسد که در دوره شاهی امان الله خان، خارجی های دعوت شده در مراسم جشن استقلال، فاقد اين درک و اطلاع بوده باشند که افغانستان پس از کسب استقلال گام های پرشتابی را به سوی تغييرات برداشته و فاصله ای ميان افغانستان و جهان متمدن وجود دارد. اگریک خارجی ، لباس سنتی و در اختيار مردم يک کشور را حقير و خوار ميشمرد، نبودنش در دعوت ها بهتر از بودنش!
تماس ديگر به موضوع از پروفيسور لودويگ آدمک Ludwig. W. Adamec است که به عنوان دانشمند افغانستان شناس و به ويژه در امور تاريخ روابط خارجی افغانستان و معرفی برخی از چهره های کشور ما، آثار ارزشمندی را انتشار داده است.
آدمک نوشته است:
"مردم کابل بازگشت امان الله پادشاه افغانستان را جشن گرفتند و از او و از هيأت معيتی شان بگرمی استقبال کردند... (بعد) لويه جرگه در پغمان داير گرديد.
در قدم اول لويه جرگه يک نوآوری برای نمايندگان ملت افغانستان بود. يکهزار و يک نماينده از سران قبايل، اشخاص برجستۀ قرا و اعضای علمای  دينی گردهم جمع آمده بودند. آنها مجبور ساخته شدند تا دستار و لباسهای عنعنوی و محلی خود را عوض کنند. آنها به پوشيدن کرتی و پتلون سياه و پيراهن سفيد و نکتایی سياه و کلاه شپو نرم و سياه وادار ساخته شدند. اين لباس به طور تحفه برای نمايندگان ملت تهيه گرديده و در همه اوقاتيکه در پغمان بودند، آن را می پوشيدند..."(15)
ديده ميشود که آدمک از اجباری که در پوشيدن لباس به کار رفته است، مينويسد.
 اجبار پوشيدن دريشی و کلاه به جای لباس عنعنوی و محلی در چند جای ديگری نيز آمده است: "در لويه جرگه 1307 ش. يکهزار و يک نفر نمايندگان از تمام مملکت از سران قوم و اشخاص برجستۀ قرأ و شهر ها و علمای دينی گردهم جمع آمده بودند. در ين جرگۀ بزرگ که در پغمان داير گرديده بود، برای وکلا و نمايندگان از طرف حکومت دريشی که عبارت از کرتی و پطلون سياه، پيراهن سفيد، نکتايی سياه و کلاه شپوی سياه بود، تهيه گرديده بود. امر شده بود که لباسهای فوق را در روزهای جرگه بپوشند و در روز های که در پغمان بودند نيز اين دريشی را به تن ميکردند. ارباب محمد يونس خان چاه آبی که در اين جرگه اشتراک داشت، بارها بخنده در مورد دريشی به نويسنده (آقای محمد علم فيض زاد) حکايت ها کرده و از اينکه چگونه با دريشی خود را مقيد احساس ميکردند، نقل کرده است." (16)
در حول و حوش موضوع کلاه در اواخر سلطنت امان الله خان، بحثی را که ليون پولا ادا Leon Poull ADA پيش کشيده است، برانگيزه های اقتصادی و منظور رشد صنعت ملی، جلوگيری از واردات اضافی، رونق صادرات و ذخيره اسعار مبتنی است، وی مينويسد:
"يک نگاه سطحی بر فهرست برنامه اصلاحی امان الله خان واضح ميسازد که قسمت بزرگ آنها بيشتر از پيشنهاد های نبود، اين پيشنهاد ها را امان الله خان پس از سفر اروپايی خويش مطرح نموده بود. يعنی مقدار بيشتر آن پيشنهادها تمرينی در طرح پلان های انکشافی بود. امان الله آرزو نداشت برنامه های او قهراً عملی و در گلوی افغانستان فرو برده شود... سؤ تفاهمی رُخ داده بود...
بهترين مثال سؤ تفاهم و غلط فهمی را در امر پوشيدن لباس غربی مشاهده کرده می توانيم. پوشيدن لباس غربی صرف در مواقع مشخص امر گرديده بود و مرام آن يکی از بين بردن تنوع لباس در محافل رسمی و ديگری رفع انگشت نما ساختن آن افغانهايی بود که آنها بر تفاوت مغرض نژادی و مذهبی مانند اهل هنود، سکهـ ها و يهودی های لباس مختلف در بر ميکردند. اين اقدام قدمی بود که در راه عمران ملی برداشته شده بود، شايد تطبيق آن نامناسب بود، زيرا تنها مورد انتقاد بلکه استهزا قرا گرفت.
... اين تدابير علل اقتصادی نيز داشت، مثلاً علت منع پوشيدن کلاه قره قل و بستن دستار اين بود که پوست قره قل از اقلام مهم صادراتی و منبع بزرگ اسعار خارجی بود. دستار که از چندين متر تکه وارداتی ساخته ميشد، در حجم واردات مملکت می افزود.
با وجود دلايل فوق و نيات نيک امان الله خان، امر تحول لباس را بايد يک عمل افراطی خواند...
يکی از اهل خبره به من گفت که مادر و برخی از همکاران نزديکش از اشتراک در مجالس رسمی به نسبت مقررات لباس خودداری مينمود."(17)
پولادا، در جايی علل اقتصادی را در انگيزه های امان الله خان می بيند و از موضع انتقادی عمل او را افراطی ميخواند، در جای ديگری باز هم به نشان دادن انگيزه اقتصادی امان الله خان، برای افغانستان چنين می نويسد:"يکی از اقدامات مهم واردات مملکت منسوجات بود... درباريان در پوشيدن منسوجات خارجی امرار ميکردند. امان الله خان آن ها را استهزا مينمود. همچنين استعمال البسه که طرف پسند عموم بود او را ناراحت ميساخت. از نگاه وی يک دستار عادی عموماً هفت و نيم متر تکهوارداتی بکار داشت، وقتی اين مقدار تکه را با شش مليون نفوس مملکت ضرب ميکرد، افغانستان بايد 50 مليون متر تکه وارد ميساخت. الغای استعمال دستار و توصيۀ پوشيدن کلاه علت اقتصادی داشت. اما مخالفين وی تاپه (مُهر) به آن زدند، ابلاغ کردند که مردم از امر پوشيدن کلاه، باز داشتن مسلمانان از نماز است." (18)
امير حزب اسلامی افغانستان، گلب الدین حکمتيار، به اقتضای تبیین من در آورد تاريخ رويداد های چند دهه اخير افغانستان مانند بقيه مخالفین اصلاحات امان الله خان که در ضمن مدافع ملا عبدالرشيد، ملا عبدالله و حبيب الله کلکانی است، به محکوميت امان الله خان پرداخته و بحث لباس و کلاه را از آن موضع در کل مخالفت آميز و دشمنانه بالا کشيده است.
وی ميگويد:
"امان الله از اروپا برگشت. از تمدن اروپايی متأثر و آن را همان طبيعت شهزاده گی خود که داشت، هماهنگ و سازگار يافت. ولی از اين مسافت برای مردان افغانی شپو، پتلون و نکتايی با خود آورد و برای زنان افغان مينی ژوب عريانی تحفه داشت. او در اروپا شنيده بود که با بستن دروازه های کليسا و خفه کردن صدای کشيش، آزادی از قيد دين میتوان به ترقی و تمدن دست یافت و از عقب ماندگی ها نجات حاصل کرد. به مجردی که به وطن بر می گردد، چادر ملکه را در محفل از سرش برداشت و به سلمان، نانوايی، دکاندار، خياط امر شد که پس از ين بايد شپو داشته باشند. بايد نکتايی بزنند. بايد عوض لباس ملی که شاه از آن احساس حقارت می کرد، آن را مظهر عقب ماندگی می شمرد و پتلون و کرتی داشت..."(19)
ملاحظه ميتوان کرد که حکمتيار به منظور ابراز مخالفت با اصلاحاتی که به تضعيف نقش ملا در بسا از امور جامعه در زمان امان الله خان منتج ميشد و به منظور ابراز همدردی با شورشيان ضد امان الله خان، انگيزۀ سياسی را در بررسی يک واقعيت (تغیير لباس) تا سرحد بهره برداری از ذهنيت عوام که زمينه های مساعد ترقی را تجاوز شوروی به افغانستان برای آن هموارتر گردانيد، دخالت ميدهد. و از آنجايی که ضرورت بهره برداری های معين برای او مطرح است، نه احساس مسئوليت و کاربرد وجدان عاری از غرض، بدان شيوه عمل ميکند که تهيج بيشتر مردم را با جعل و تحريف حدود کار کرد امان الله خان مؤثر می يابد. از ين روی است که در کنار موضوع کلاه لباس، "تحفه مينی ژوب و عريانی برای زنان افغان!" را که امان الله خان مطرح نکرده بود، نيز می افزايد. در واقع با اين عمل بر سر مردم عوام و بی خبر کلاه می گذارد و به پای های ملا عبدالله بوسه.
برعلاوه اروپا دروازه های کليسا را نه بست؛ بلکه جدايی دين و دولت را اجرا کرد. و در اجرای مناسک دينی و مذهبی هيچگونه حرکت ضد اسلامی نه تنها از طرف امان الله خان سر نزد بلکه در رعايت اصول دينی بسيار محتاط نيز بود.
بحث حکمتيار و بقيه هم انديشان وی در بارۀ موضوع کلاه در زمان امانی از موضع در کل متفاوت با ديگران منشأ ميگيرد.
در پهلوی مواضع، برداشت ها و ارايه تصوير های همسان و متفاوت از موضوع کلاه آنچه شادروان مير غلام محمد غبار ابراز داشته است، از بسا جهات دارندۀ ويژگی های مسئولانه و راستين است. غبار مدافع اصلاحات است. اما هرگز همۀ افکار و اعمال شاه را بدون برخورد انتقادی پذيرا نشده است. غبار در همان دوره نيز می زيست و شاهد عينی جريانات و رويدادها بود و در بيان آن رويداد ها صداقت را رعايت می کند که در پايان می بينيم:
"وقتی که شاه (از سفر چند ماهه) برگشت، آن مرد گذشته نبود. او بسيار خودرای و خود خواه و مغرور شده بود... ديگر دربار سادۀ قديم وجود نداشت. کالر و نکتايی و تجمل و فيشن جای بساط و البسه وطنی و يخن بسته را گرفت. عياشی و خوشگذرانی به شدت شروع شد و ريفورم مقيد حقيقی با تفرعات مضر و بچه گانه آميخته گرديد... شاه فرمان داد که تعطيل روز جمعه به روز پنجشنبه در تمام ادارات کشور عملی گردد... همچنين شاه امر نمود تا در جاده های مخصوص در پايتخت تابلوها گذاشتند و نوشتند: هيچ زنی با برقع نميتواند از اينجا عبور کند... شاه امر نمود که تمام مردم در شهر کابل دريشی و کلاه بپوشند و هر چند مدتی پوليسی ايستاده بود که از متخلفين جريمه نقدی ميگرفت. قطع نظر از مصارف دريشی که از توان اکثريت مردم خارج بود، برای تطبيق اين امر هيچ مغازۀ بزرگی که اقلاً برای صد هزار نفر دريشی وکلاه داده بتواند، موجود نبود. لهذا اکثر دکانداران کلاه های افسران نظامی در سر ميگذاشتند. مردم سکهـ که مذهباً موی های ناگرفتۀ خود را در دستار های بزرگ می پيچيدند ناچار بودند که باکلاه های پشمی کشدار، سر و دستار خود را يکجا بپوشانند و اين خود شهر را بيک تابلوی کاريکاتوری مبدل ساخته بود. خصوصاً که سلام دادن با دست منع شده و بايستی برسم فرنگ کلاه از سر برداشته شود..."(20)
می بينيم که غبار در قضاوت خويش، بعنوان مؤرخی که خواهان اصلاحات بود ميان ريفرم های مفيد و حقيقی با تفرعات مضر و بچگانه خط فاصل می کشد و به سرزنش اصلاحات بی لزوم شاه اشاره ميکند و در عين حال جامع تر به مسائل می بيند، از خودرايی و خود خواهی شاه می نالد و سقوط درباری را که با سادگی آغازيده و در غرقاب تجمل فرورفت، در کنار ساير تغييرات ناموجه و غير ضروری به نکوهش می گيرد.
آری، کلاه و انتخاب گونه های مختلف آن هر گاه با اجبار همراه باشد، سخن از اجبار گسترده تر و ايجاد و تشديد نارضايتی مردم دارد. مگر آيا پس از ملاحظۀ نتايج آن عصر و اينک پايان دورۀ طالبی، خردمندانه آن نيست که انتخاب کلاه و دستار و اشکال آن را به خود انسانها واگذارند. رعايت توحيد و انسجام را در همان حدود رسميات و نهاد های نظامی و امنيتی بسپارند، فکر ميشود که اگر  احترام را درین باره رعايت کنند، از ژرفای خويش ميتواند احترامی گسترده تر را بروياند. کاش جامعۀ ما و محافل و نهاد های دست اندر کار امور جمهور با چنان فرهنگی مسلح شوند که در زمينه چنان موارد، ذوق ها و سليقه های خود را نه بديگران تحميل کنند، بلکه با احترام بديگران، ايجاد احترامی بخود کنند. و با اين فرهنگ و عملکرد از آنانی نیز فاصله گيرند که کلاه دوزان و کلاه گذاران سياسی اند واگر کلاهی از روی قالب غلط تهيه شده بود، تا اينکه در پی اصلاح آن باشند، بر خلاف سر را می برند و کلاه را نگاهداری ميکنند.
و ما در جامعۀ خويش از چنين کلاهداران و کلاهگذاران و کلاه برداران کم نداريم.

رويکردها و توضيحات:
1- در افغانستان کلاه يا پوشش سر را که به گونه مخصوص تهيه ميکنند، در طی اين نبشته با دَستار (هرچه که مردان از پارچۀ نخی يا شال و امثال بصورتی مخصوص بدور سر بپيچند...) لنگی و لنگوته به معنی عمومی سرپوش در نظر گرفته ايم.
با آنکه گفته شده است که "لنگوته، لنگی کوچکی بوده که فقيران ودرويشان به کمر بندند" (يادداشتهايی در زمينۀ فرهنگ و تاريخ، دکتر غلام حسين يوسفی که به نقل از فرهنگ برهان قاطع آورده است)، اما در افغانستان لنگی و لنگوته را به همان پارچۀ کم عرض و طويلی اطلاق ميکنند که در سر می بندند.
2- ارنولد توين بی، مؤرخ و تاريخ، ص. 81، ترجمه حسن کامشاد، تهران، ايران، 1370 خورشيدی
3- يادداشت های شخصی نگارنده در جمع آوری معلومات برای قسمت دوم قتل ها و اعدام های سياسی در افغانستان معاصر
4- دکتر زهرای خانلری (کيا) حسنک وزير، از تاريخ بيهقی، چاپ چهارم 1347 خورشيدی، تهران، ايران
5- يادداشت های شخصی نگارنده
6- اشعار سيد محمد اسمعيل بلخی، اصل مأخذ هنگام ترتيب منابع در اختيار نگارنده نيست.
7- تعليقات نامۀ احمد شاه بابا بنام سلطان مصطفی ثالث، ص. 81، به کوشش غلام جيلانی جلالی، انجمن تاريخ 1341 خورشيدی، مطبعه دولتی کابل، برای معلومات بيشتر مراجعه شود به آثار متعددی که در بارۀ تاريخ تشيع نبشته اند. معلومات باز هم فشرده و قابل دسترس بيشتر، سبک شناسی محمد تقی بهار، ص. 251.
8- جرجی زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ص. 240، ترجمه علی جواهر کلام، انتشارات امير کبير، تهران، ايران، 1369 خورشيدی
9- خليل الله خليلی، در سايه های خيبر، ص. 94 – 95، به کوشش مسعود خليلی
10- مهدی اخوان ثالث (م. اميد) ، بدايع و بدعت ها و عطا و لقای نيما يوشيج، ص. 29 به نقل از ديوان ملک الشعرا بهار، جلد دوم، ص. 455 آورده است.
11- جواهر لعل نهرو، نگاهی بتاريخ جهان
12- ملک الشعرا قاری عبدالله، ديوان ص. 90، به تصحيح جناب صوفی عبدالحق بيتاب، کابل، افغانستان
13- عزيز الدين وکيلی پوپلزايی، سفر های غازی امان الله شاه، ص. 369، در دوازده کشور آسيا و اروپا (1306– 1307)، مطبعۀ دولتی، سال 1364 خورشيدی
14- کتاب ياده شده، وکيلی، ص 368
15- لوديک ادمک، روابط خارجی افغانستان در نيمه اول قرن بيست، ترجمۀ پوهاند محمد فاضل صاحب زاده، صفحۀ 189، کانون ترجمۀ آثار جهاد افغان، به اهتمام عبدالحی ورشان نورستانی
16- محمد علم فيض زاد، جرگه های بزرگ ملی افغانستان (لويه جرگه) و جرگه های نام نهاد تحت تسلط کمونيست ها و روسها، ص. 123. در لاهور- پاکستان 1368 خورشيدی، به اهتمام ببرک لودی.
17- ل. پولادا، اصلاحات و انقلاب 1929، ص. 90- 91، ترجمۀ داکتر باقی يوسفزی، چاپ 1989 ع. پشاور، پاکستان
18- کتاب بالا، ص. 145-147.
19- حکمتيار، گلب الدين، فراز های از تاريخ شش دهۀ اخير، ص. 1-2، از انتشارات حزب اسلامی افغانستان، پشاور، پاکستان
20- مير غلام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ، جلد اول، ص. 812، مطبعۀ دولتی کابل
مرحوم محی الدین انيس در کتاب بحران و نجات ص. 11 و مرحوم خليل الله خليلی در عياری از خراسان در زمينۀ نقد اجبار کلاه نيز سخنان مشابه ابراز کرده اند. خليلی اندکی بيشتر می نويسد که: "... بيچاره خرکار که از چاردهی به سر خر کابل می آمد، با پيزار های ميخدار و ايزار (شلوار) کلاه فرنگی می پوشيد. اکثر اين شاپو ها باز مانده های عساکر انگليس بودند که مردم آنها را به غنميت گرفته و در پشت کندو های غله به يادگار نگه داشته بودند. دکاندارها، حمالها و عملۀ حمامها، همه مجبور به اجرای اين قانون مضحک بودند. حتی حکم صادر گرديد  که هرکه شاپو نبپوشد، پانزده پول جريمه شود."
عياری از خراسان، زير عنوان سياست خارجی

سعی در جهت تغيير کلاه در ايران نيز پيشينه يی را داراست. برعلاوۀ کلاه های که صفوی ها برای بر سر نهادن دستور آن را دادند، ناصر الدين شاه قاجار دستور داد که به جای کلاه های بسيار بلند از پوستهای بخارا و سمرقند را که به قيمت گران می خريدند و طبقات عالی و متوسط می پوشيدند، کلاه کوتاه بر سر بگذارند و نيز در زمان او کلاه ماهوت مشکی که با ظرافت دوخته ميشد و نسبتاً کم قيمت بود، در همه جا رواج يافت. در زمان رضا شاه نخست کلاه لبه دار و سپس شاپو (کلاه اروپايی) متداول شد. 1935 ع.
(دکتر غلام حسين يوسفی ـ يادداشتها در زمينۀ فرهنگ و تاريخ)
خوانندگان علاقمند برای مطالعه بيشتر موضوع و درک مفاهيم متنوع در ضرب المثل ها می توانند به لغات عاميانه فارسی افغانستان از عبدالله افغانی نويس ضرب المثلهای که شهید دکتور جعفرطاهری( یکی از هزار کمی از بسیار ) همچنان به ضرب المثل ها کلمات قصار و گفتار ها، گرد آورنده مير عبدالقدوس مير پور. فرهنگ مثلها و اصطلاحات متداول د زبان فارسی گرد آوردندۀ دکتر مهندس صادق عنيفی مراجعه نمايند.
با مطالعۀ ضرب المثل هايی که با نام کلاه گفته شده است، با دنيای از ظرافت ها و عبرت ها مواجه می شويم.

















عدۀ از وکلای شرکت کننده در لویه جرگۀ سال 1328 خورشیدی


* سیدمهدی فرخ در سالهای از پادشاهی امان الله خان سفیر ایران در افغنستان بود. 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen