Samstag, 25. Februar 2012

شام غریبان




در مـیان لای وگل خیر است اگر نانم فتاد
بوتل تـیلم درین شـــــــــام غریــبان نشکند
عشقری

 


  شام هفتم دسامبر بود. از سردی هوا در کابل و مشکلات مردم نادار وفقیر صحبت های میان  دوستان جریان داشت. همه به حال مردم  بی سرپناه وبیکار وفقیرابراز دلسوزی داشتند.

 خبرهای تلویزیون آریانا افغانستان که با نام انجنیر احسان الله بیات گره خورده است، جلب توجه کرد. دلسوزی و تأثر دوستان بیشتر گردید. در صفحه تلویزیون دیده میشد که انسان های بیشمار حیران وسرگردان ونالان بودند. لای وگل شهر کابل همراه با هوای سردش  جلب توجه میکرد.

 یادم آمد که ما حاشیه نشینان بیغم وآزاد ازآن مشکلات، هنگامی که قصد سفر به افغانستان می کنیم، اکثرا تابستان را انتخاب می کنیم. ویا اگر بهار وخزان هم در نظر باشد، این سخن همیشه است که بگذار زمستان سپری شود. زیرا زمستان و سردی هوا، مشکلات زیادی را باخود دارد.

دریکی ازین تابستان های سالهای پسین، درمیان ازدحام مردم که تاریخ پیشینه کابل آن چنان جمعیت را بخاطر نتواند داشت، انسانهای نیز جلب توجه میکردند که خریطه های کوچک پلاستیکی نازک ورنگ پریده را دردست داشتند وبا شتاب راه میرفتند.در میان خریطه ها، کچا لو، پیاز ویا مقداری ترکاری وجود داشت. میشود گفت که شاید زن در خانه منتظر بوده است تا رسیدن مرد  به خانه، غذای شب را تهیه کند.

یکی از روز ها از دوستی پرسیدم، خریطه ها ی نازک پلاستیکی را از کجا آورده اند ؟ گفت از پاکستان. گفتم اگر حین دویدن آن شخص کچالو ها از خریطه بیرون بیفتد، بیچاره چه خواهد کرد. گفت بارها ازین خریطه ترکیدن ها را می بینیم. ولی حالا تابستان است. زمستان اش را ندیده ای. در هر طرف کوه کوه گل ولای جمع میشود.
در زمستان اگر  کچالوها به زمین بیفتند آنها را کسی پیدا کرده نمی تواند.  ولی مشکل چنان است که صاحب کچالو نیز ماندنی نیست باید آن را پیدا کند وبه خانه برساند در غیر آن باید همه اعضای خانواده شب را با گرسنگی سحر کنند.
گفتم  مرحوم صوفی عشقری بیان این حال را کرده است :

درمیان لای وگل خیر است اگرنانم فتاد
 بوتل تیلم درین شام غریـــــــبان نشکند.

اگر کچالو تاخانه هم برسد، چون برق گاهی هست وگاهی نیست، بدون تیل بازهم کار پختن مشکل است. قصه را به دوستان میگفتم که میز مدوری در تلویزیون جلب نظر کرد.
 
وزیر مالیه دولت آقای کرزی که یکی از شرکت کنندگان میز مدور بود، در رابط با پول های که به افغانستان سرازیر شده اند ویا شاید آن را بدهند، چنین گفت: 
بیست ونه (29) ملیارد میشود.(19) ملیارد داده شده است.
یازده(11) ملیارد رادولت افغانستان گرفته است. وهشت(8) ملیارد را موسسات خارجی.

 دوستی دست را با تعجب در پیشانی گذاشت وگفت: از برای خدا من که تازه از افغانستان آمده ام، میگویم که از این پول ها خورد وبرد شده است. 19 ملیارد دالر بسیار پول است. خدا  دکتور رمضان بشردوست را ارام داشته باشد که تشبثی کرد وباجسارت اخطار داد که حساب پول ها روشن شود...

تلویزیون همچنان به انتشاربرنامه های خویش ادامه میداد. دوستی گفت، سالهاست که مردم ما نه تنها درکابل بلکه در تمام ولایت ها شام غریبان دارند.
وقتی سخن ازآنانی رفت که با دشواری زنده گی دارند، و بدون چشم داشت های مادی  وجاه ومقام درین شام غریبان زنده گی دارند،  گفته شد که صد آفرین به آنها و این همه هنرمند ونویسنده وشاعر آزاده یی که با وجود دنیای از مشکلات بارزحمتی را برشانه های خویش نهاده اند.
چه بسا شاید هم گرسنگی بکشند اما نگران باشند که بوتل رنگ  شان درین شام غریبان نشکند...

------------------------------------------------------------------------------------------------------

در حاشیه یادکردها از مولانا جلاالدین محمد بلخی
برخی از فرهنگیان عزیزمقیم هالند بمناسبت سهمگیری دربحث های که همواره به افکار وشخصیت مولانا اختصاص میابد ، محفلی را دایرنموده بودند . این پیام را بدان مناسبت فرستادم .
                                                                                            نصیرمهرین
     دوستان گرامی

  ضمن فرستادن سلام به شما و به حضار شرکت کننده ، میخواهم احساس احترام خویش را برای شما  به مناسبت برگذاری چنین محفلی نیز ابراز کنم. همانگونه که امکان شرکت و پاسخ مثبت بدعوت شما برایم میسر نشد ، درین فشرده پیام برایم مقدور نیست که به زنده گی چند بعدی و زمینه های تبارز شخصیت و اندیشه ورزی و شاعری مولانای بلخی  بپردازم .
کاری را که میشود گفته مولانا شناسان از زمانه های بسیاری بدینسو در پی تحقق آن بوده اند . من درین پیام بدانسوی دیگر ، به چهره یی از انگیزه های  آن محافلی اشاره میکنم که یاد کردهای مولانا و بیدل و دیگر چهره های شامخ اندیشه و  شعر و ادب حیثیت نقابی را برای ایشان می گیرد تا در پشت آن ضدیتی را که در حوزه اندیشه و یا عمل با هسته های اساسی فکری مولانا داشته اند، بپوشانند. مثلا اگر شکنجه گر و مردم آزار و انسان آغشته با اندیشه و افکاری که در هیأت بافت افکار مولانا راهی نداشته است ، داعیهء دفاع از مولانا را سر میدهد ؛ اگر جمله دان و قلمزنی که جانب نهادهای خونریز را الزام کرده است ، درفش دفاع از مولانا و بیدل و . . . را با دست های شناخته شده خونین و لرزان و وجدان معذب و خفته  بلند میکند ؛ اگر متعصب تنگنظر و پیش پای بین گروهی، بخشی از انسانها را بردیگران شایسته میداند و. . .  اگر آدم چوکی پرست و پرزه دستگاه و ماشین تمنیات بیگانگان ، تفنن و شوق نام و ادعای فهم اندیشه های مولانا را عوامفریبانه سر میدهد  ، در چنین حالی که چون مصیبتی در جامعه ما وجود نیز دارد ؛ امر معرفی راستین مولانا و ضرورت فاصله گیری با چنین چهره ها مطرح میگردد .
 چنین است که می پندارم همانگونه که مقام بلند مولانا جلال الدین محمد بلخی – رومی ، در جایگاه شایسته ارجگزاری راه یافته و ادامه یافته است ،مکث به روی زنده گی او در نبشته ها و گرد هم آیی های مناسبتی نیز محتاج متحول شدن و کاربرد نگرش های شفاف ودقیق باشد .
این پندارهنگامی با نگرانی های بیشتر پدید میاید که ما مولانا را به عنوان اندیشه ورز پر تلاش و شاعرنوآور و صوفی وارسته  ، شورانگیز در حول اندیشه به انسان و سرنوشت او ، جدا از همکاری وهمسنگری با انسانهای آدم آزار میابیم .
جان سخن نیز در متحول شدن و تداوم یاد از او درین انگیزه پویا نهفته است .  و با اتخاذ چنین موقف است که میتواند راه و رسم وسنت نیکوی یاد واره ها در حوزه خدمت به امر انسانیت به سامان بنشیند . وبا چنین موقف است که با محافل و اشخاصی که از مولانا و امثال او برای شهوت سخن و ذخایر لفظی عوامفریبانه و فخرفروشانه سوء استفاده میکنند ، مرزبندی لازم به عمل میاید . از روی نتایج همیمن انگیزه ها ونتایج عملی آن است که چشم ما به ته دل فرهنگیان گوناگون  و دلایل جدا افتاده گیهای کنونی هم میرسد .
 
 آرزو دارم محفل شما در جبین خویش ،  دارنده چنین نشانی از انگیزه انسانی و رو به رشد و تکامل آن بزرگوار باشد . تا باشد  در زمانه یی که خوار شماری و تحقیر و توهین انسان و شخصیت انسانی در جامعه دردمند ما به امر عادی تبدیل میشود ، در کنار سایر تکانه های گسست آمیز با این عادت ، انگیزشی باشد در خور نیاز احترام به انسان .
 
با طلب همه خوبی ها
نصیر مهرین
هامبورگ
دهم دسامبر 2007

------------------------------------------------------------------------------------------

                   سنگ هم دلی دارد

           
   
سده ها بود که چشمهای دردمند تندیس های شکیبای بامیان، به رويداد ها، نگاه میکردند. اما آهی از آن جگر بیرون نمی آوردند. چشمانی که گواه بودند؛ تبلیغ حقیقت جویی، قناعت، محبت ودوستی، خدمت بدیگران وتبلیغ صبر وحوصله کار صبح وشام مبلغین بود؛ باری نگریستند که تیغی بر ریشه آن تبلیغات فرو میرود، تساهل وسازش واحترام منع میشوند وخشونت وبی احترامی فرمان میراند.
در ادامه آن عمر دردمند، چون ناتوان بی دست وپای و زبان بریده یی که مورد غارت قرار گیرد، با نگاه های غم آمیز خویش میدیدند که مهاجمین تزیینات روی پیکر ها را که از طلا و جواهرات قیمتی بودند می دزدیدند. دیدند که توپهای آتش افروز نیز پیکرهای شان را نشانه گرفتند وآتش کردند...

روزهای بیکسی و بی یاری وتنهایی را نیز در آغوش کشیدند. اما هر چه در دل داشتند، از آن آهی بیرون نشد.

گفتی دعوت سی دهارتاگواتا ما بودا را صمیمانه به اجابت نشسته اند و در بدترین روزگار تنهایی وبیکسی هرچند دهن بسته اما با آن چشمان، از درد های خویش به درد آشنایان بابردباری جگرسوز سخن میگویند.
سینه های دردمندی که از تاریخ و هنر و اندیشه سخن بسیار داشتند، با گذشت زمان به ارج و قیمت آن افزوده میشد.

وچه کسی از علاقمندان تاریخ وهنرواندیشه بود که بر آن پیکر ها ببیند و باری نام راه پر پیچ وخم تاریخی «اده ایریشم» برایش تداعی نشود وعامل اقتصادی سرای آفرینی واقامتگاه یابی وسرانجام فراهم شدن بعد تکمیلی یا ارامش یابی مذهبی آن را در منطقه یی نیابد که از نظرطبیعی نیز برای پاسخ دهی به این نیاز ها مناسب بود.

در تداوم همان نگاه ها به پیکر های پر راز ونیاز، باز آیی پیشینه های تاریخی چون آبی میشد که از پیش نظربیننده در جویی گذرد.

انسان مطلع از تاریخ زنده گی پیکر ها، در ژرفگاه های خویش، به ریشه های خشکیده وکمتر برجای مانده وتغییر یافته فرهنگ ویدی و اوستایی ویونانی و اختلاطی که در چهره فرهنگ پیکر تراشی گریکو بودیک نماد یافت، به عظمت دستان آفریننده گان بی ونام ونشان نیز میخواست بوسه یی بگذارد.

آری در چهره وپیکر تنديس های بامیان میتوان بسیار دید وخواند. تصور وذهنیت غمخوارانه یی که رمز آشنایان داخلی وخارجی برای پیکر ها دادشتند، نیزبا توجه به همین ارزشهای نهفته درآن بود که پدید می آمد. فرانسوی ها و هندی ها سالها دل سوختاندند تا بر زخمهای آنها مرهمی نهند.
  


         



پیروان کیش بودایی که درکشورهای دورتر حیات به سر می بردند در عالم ناتوانی ومایوسی از دیدار پیکر ها، حسرت دیدار آنها را هنگام ترک دنیا با خود می بردند. جهان گردان ژولیده سیما که نه قصد و نیت عبادت ونه هم نیت تهیه گزارش هایی را چون زایران سده های پیشین داشتند بلکه انگیزهء دسترسی به بته های فقیرانه ، پای آنها را به بامیان نیز می کشانید، حد اقل رساننده پیامی برای هموطنان خويش بودند تا از اعجابی سخن بگویند که نیاکان انسانهای آن دیار با عقاید دیگری آفریده بودند. ودرین میان، این دیدار ها مزیت اقتصادی خویش را نیز داشت که نسل زمانه ما شاهد آن بوده است.

از سوی دیگر، از سوی تحقق نیاز گسست ریشه های تاریخی وفرهنگی که یکی از آرزومندی های غلبه گران فرهنگ ستیز و کوشش های محو هویت ها است، برنامه های روی دست بود تا آن چشمان نظاره گر تاریخ و آن سینه های دارنده تاریخ وفرهنگ واندیشه را نیست ونابود کند.
واگردست این نیت شوم در پیشینه ها نتوانسته بود گلوهای پیکر ها را بفشارد وفقط با نهادن جای ونشانی از ظلم در حق آن نماد، راه خویش در پیش گرفته بود، اینک دستان مجهز به سلاح تباهیگر و درتحت حاکمیت سری که جهل و وحشت در آن فرمان میراند، آهنگ نابودی آن ها را کرد. دلایل سخیف وجهل آمیز نیزبرای توجیه نابودی پیکر ها، آن نیات ضد فرهنگی وتاریخی را همراهی میکرد. دلیل مذهبی داشتند: بت هارا باید از بین برد!
اما خود نیز مانند دیگران میدانستند که حتا مردم منطقه بت پرست نبودند ونیستند. واین پیکر ها درد سر مذهبی به گروه جاهل القایده وطالبان ایجاد نکرده بودند. بگذریم ازینکه احترام به پیروان کیش بودایی که در سایر کشورها به سر میبرند وملیونها انسان را تشکیل میدهند، در منطق نیروهای باچنان صفات وحشت آمیز نمی گنجد. و چنان گوشهای ناشنوای کاری به شنیدن استدلال ندارند.

اما درهرحال تصمیم نابودی پیکر ها از خواستگاه مشترکی که در سایر زمینه ها در جامعه ما در ضدیت با مردم و انسانیت وفرهنگ عملی میشد وبخش قابل ملاحظه مردم آن را با توجیه تامین امنیت استقبال هم میکردند، عملی شد.

پیکر های با آن قدامت و دارنده سینه پر اطلاع را به آتش کشیدند و درمیان صداهای حاکی از ابراز خوشنودی اعضای القایده وطالبان واز سوی دیگر فریاد فروریزی پیکر ها وانفجار صدای تراکم کرده دیده گیهای پیکر ها، میشد پنید و پذبرفت که سنگ هم دلی دارد.

تردیدی نیست که از بین بردن پیکر های بامیان، آن خساره جبران ناپذیر، توفیقی در دست القایده وطالبان نگذاشت، بلکه در معرفی چهره جهالت آمیز آنان کمک بیشتر کرد.

و امروز که سعیی برای ایجاد و اعمار پیکر های دیگری در جای آنها وجود دارد، میتوان گفت که علی الرغم استفاده از انواع امکانات و وسایل، در مقایسه با آن پیکر ها حیثیت نهادن گل کاغذیی را در جای گل طبیعی دارد.
و چه خوب است اگر در روی سنگی که در پای پیکر ها خواهند گذاشت، بنویسند که درینجا پیکر مقاوم دوهزارساله یی خوابیده که قربانی جهالت دوره سیاه طالبی در افغانستان شده است.



------------------------------------------------------------------------------------------


بیم و امید
         در اشعاری از
                   محمدکاظم کاظمی



                  اگر شعر نبود
              چه غریبانه می رفتم
                 و چه غریبانه می گفتم
                                             که تنهایم.
                                                                                                                                               
                                                     (  بیژن جلالی )

 
محمدکاظم کاظمی


این یادداشت ها، برای برنامهء رادیویی ساربان که مدتی تحت نظر من قرار داشت، در نظر گرفته شده بود؛ از اینکه در همان صورت فشرده روی انتشار می بیند، ناراضی هستم.
زیرامطالعه و خوانش شعرهای آقای محمدکاظم کاظمی د سالهای پسین نیز بیش از پیش علاقه برانگیز و خواهان ابراز احترام بیشتر ا ست.
مهرین
اسد ١٣۸٤ خورشید


اگر نگویم که در غربت مهجوری، خواندن شعر و داستان، یار و یاورم بوده است، نا سپاسی در برابر این یارانم است. و اگر چشم پوشی از یاران آزاردهنده را به کارنبندم، گفتنی است شعر و داستان بد و حرام را نیز خوانده ام.
اینبار در طی مسافرتی، دفترهای شعر مقاومت (١و٢) را به عنوان رفیق همسفر برگزیدم و د رلندن خواندم. (تابستان ١٣۷۵). دفتر ها در سال های ١٣۷١ و ١٣۷٢ خورشیدی انتشار یافته است. شعر های این دفتر ها را خواندم. بی مجامله بگویم لذت بردم. احساسی به من دست داد. چه بگویم، می شود گفت آن شعر ها احساس برانگیز بود. هنربود احساسی همراه با احترام و تحسین نزدم راه یافت. به سال تولد هرکدام از شاعران عزیز چشم دوختم، سن و سال و محل تولد و زمانهء آواره گی را دیدم.
خواندن این دو مجموعه از سوی دیگر ی نیز جالب بود زیرا در همین نزدیکی ها، اشعاری را که آزاردهنده بود، و برای نمونه از جزوه «بوسه به شمشیر خونین» انتخاب شده بود، بازنگری کرده بودم. در واقع دو نوع شعر از دو گروه شاعران را دیده بودم. با دو احساس متفاوت.
شعر های عزیزانی که درین مجموعه به نشر رسیده است، همه خواندنی است. در آن جا دنیایی از رویدادها، سرگذشت ها و احساس و عواطف کتله های از مردم را می توان یافت. و با آنها آشنا شد. حتا حضور شعر های که احساس میشود، گامهای تمرینی باشد، اما ره به سوی رشد و تعالی می برد، مایه های امیدواری است.

ازین مجموعه، شعر های از آقای محمدکاظم کاظمی را نشان میدهیم که نه تنها احساس می شود امیدها را به شگوفه رساینده است، بلکه بیم و امید را در جامعهء ما با تصویرهای دلنشین شاعرانه ارائه کرده است. و اگر بیشتر بدانها می نگریم، سایهء اندیشه ورزی و ژرف اندیشی فلسفی را در آنها می بینیم.
این ژرف نگری در شعرهای کاظمی، بازتابی از ذهن شکاک و نقاد او نیز است. بنگریم در شعر روز سواری که عریانی پیام شاعر با گزینش زبان صاف، شفاف وقابل فهم و صراحت شاعرانه زیبابی نیز بخشیده است:

کجا روید چنین سرفگنده و خاموش؟
کجا روید چنین نیمه جان و نعش به دوش؟
کجا روید چنین خسته و عرق ریزان؟
کجا روید چنین از رکاب آویزان؟
***
ندیده رنج صحاری و رهسپار شدید
نخوانده رمزسواری چرا سوار شدید؟
***
هزار باد ازین دشت خاک می روید
هزار سیل در این عرصه پای می کوبد
***
هله، هله، به کجا می روید، برگردید!
قدم نهید به میدان اگر نه تا مروید
قدم نهید، قدم، گر به پای ماندستید
بر آورید نفس گر هنوز هم هستید
                                     زمستان 1367

سخن شاعر در رحُه 019 ورحه (2) چنین دنبال می شود

در رحُه (1):
   سر به سر بادیه بازار هیاهو شده است
  سنگ گور شهدا سنگ ترازو شده است
 می رویم امروز با صاعقه همپای سفر
گرد بادیم و ز سر تاب قدم پای سفر
                                               پاییز 1368
و در رحه (2)
ای جماعت! نه اگر بنیش، کمی عار کنید
کی شما روزه گرفتید که افطار کنید؟

سرفرازی نه متاعی است که ارزان برسد
سحر آن نیست که با بانگ خروسان برسد
***

سحر آن است که بیدار شود اقتانوس
سحر آن است که خورشید بگوید نه خروس
***
                  مشهد زمستان 1369

تاثیر شعر کاظمی، بالاتر ا زاثر شکاک دستی که انسان را متوجه چیزی بسازد.
این ایجاد تاثیر، زبانی جامع تر به نظر می آید که شک و نقد را در پیشروی انسان می گذارد. تا آنجا که در تداوم خود در جایگاه بیم و امید میرسد.
در شعر های شکوائیدٌ، بازگشت (2) و بازگشت (3) آن را به وضاحت می توان یافت:

دست اگر دست دیروزی ما باشد که هست
بازهم گندم بیرون می آودر از کاهی که نیست.

و در بازگشت (2) ژرفنگری او را در تصویرهای شاعرانه از بیم چه زیبا می توان دید:

بیمناکم که بد حادثه تکرار شود
در برگشت به روی همه دیوار شود
بیمناکم که درین کوچه بمانم تا مرگ
و غزلهای غریبانه بخوانم تا مرگ
بیمناکم که فراموش کنم خانه خویش
خو بگیرم به غزلهای غریبانه خویش
بیمناکم در و دیوار جوابم بکند
بروم، دست سپیدار و جوابم بکند
بیمناکم پدر پیر، مرا نشناسد
وارث خستهء پامیر مرا نشناسد
بیمناکم که سپیدار، نباشد دیگر
و نشان از در و دیوار نباشد دیگر
بیمناکم پدر پیر...، بلی می دانم
ارث بی وارث پامیر...، می دانم
***

گفت راوی: خبر از ارث پدر هیچ مپرس
گور بی فاتحه ای هست و دگر، هیچ مپرس
از دل جنگل انبوه، تو را می خواند
کسی از آن طرف کوه، تو را می خواند
                                               مشهد 2/3/1371

این نگرانی و بیمناکی در قصیده بازگشت (3) مشهد 2/6/1371 پلی شده است به سوی امید واری ها. شاعر که از اوضاع دردناک، جنگهای خونین و دل آزار و تبهکارانه و جفاها در حق مظلومان و بیگناهان آگاهی دارد و نتایج قابل پیشبینی اوضاع را می بیند، با آنکه آنها را به عنوان درونمایه در شعرش برمی تاباند، اما هرگز در برابر ناگواری ها و ناهنجاری ها، سر یاس و تسلیم فرو نمی برد.
شاعر که در تصویر های شاعرانه توقیق شایسته را یافته است، ملال و اندوه را به چهره و لبان می نشاند. اما با نیکویی انسان دارنده پیام امیدواری از ارائه آن تصویرها فراتر می رود. در بازگشت (3) در چهره ناظری که راوی حوادث شده است، از دادن مژده نوروزی که خواهد آمد، سخن ها دارد:

 گفت راوی: شب برف است، شب خنجر نیز
 ردپا گم شده در برف گران به رهبر نیز
 برف شبانه، که با صخره و سنگ افتاده است
و زمین چشمه نزاده است که توفان زاده است
***
باز هم روز نو و روزی نو خواهم داشت
در زمین پدرم کشت و درو خواهم داشت
خانه را خشتی اگر نیست ـ به گِل می سازم
گُل در این باغچه از پارهً دل می سازم
سنگ اگر هست در این مزرعه، بر خواهد داد
چوب اگر هست در این خاک، شکر خواهد داد
عاقبت آن که هَرَس کرد، ثمر می چیند
از درختی که پدر کاشت، پسر می چیند
                                                            مشهد 2/9/1371

شعر کاظمی، شعری حاکی از تکانه های زمانهء ما شعری با ویژه گی تصویر آفرینی تحسین برانگیز. در ژرفای روان انسان های غخوار جای ماندگار می یابد.
شعر های کاظمی و دو دفتر شعر مقاومت افغانستان، امیدواری های بسیار را به سوی رشد و تعالی شعر ایجاد می کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------
    
نصیر مهرین


عبدالرحمان پژواک تبعیدی نبود؟

                                                           

پس از مرگ شادروان پژواک نوشته یی (که به احتمال زیاد از جناب دوکتور عزیز سراج بود) خواندم که آن مرحومی در آغاز تحصیل دانشگاهی چندی به فراگیری طب مشغول شده بود، اما کششی بسیار به سوی ادبیات داشت. جناب دوکتور سراج ویرا تشویق نمود که راه دل خویش را انتخاب کند. (با استفاده از حافظه این جملات را نوشتم.)

زنده گی بعدی پژواک نشان داد که به عنوان دپلومات و با اشغال کرسی نماینده گی افغانستان، آنهم با سالهای از حد معمول بیشتر. و به عنوان سراینده یی که منظومه هایش باری از مسایل اجتماعی و دلتنگی ها را نیز دارد، روزگاری را سپری کرد. و نوشته ها و کنفرانسها و مصاحبه هایش پیرامون اوضاع و حالات افغانستان اشغال شده از طرف اتحاد شوروی از میان رفته، حاکی از آن بود که که آن انسان با سرفرازی در موضع مخالفت با اشغالگران و دوستی با وطن و رهجویی و بیرون کرد افغانستان از بحران به گونه که بدان باور داشت، قرار گرفت.

تردیدی ندارم که قدرتمندان و تصمیم گیرنده گان جهانی و منطقه ای که با هوا وهوس و آرزو های خویش شخصیت ساز از چهره های مورد علاقه و شخصیت زدا و مشکل تراش برای چهره های که بلی گویی بنودند، پژواک را نیز موقع تاثیر گزاری بیشتر نداند. بازهم از حافظه مدد بگیرم که طی نوشته یی خوانده ام که پژواک از زمامدارانی که تصمیم گرفته بودند او در خارج بماند، خواهش کرده بود که به وی کاری در داخل افغانستان بدهند. اما تصمیم چنان بوده است که او دور از وطن باشد. درین باره که از تبصره و تامل جداگانه بدان، البته در فرصت دیگر؛ بعید به نظر نمی رسد که جوانب دیگری از زنده گی سیاسی پژواک و نگرانی دولت وقت روشن شود. اینجا اینقدر میشود که گفت که نوعی تبعید او همراهی کرده بود واگر در داخل افغانستان، در عرصه ادب مشغول می بود، زمینه های کار کرد، رشد و تأثیر گذاری بسیاری میداشت. با تمام این اجبار به آن وظیفه دور از وطن که سالها به درازا کشید. مرحوم پژواک به کار شعر و ادب، یا آنچه کار دلش بود، مشغولیت نیکوی داشت.

باری هنگام ورق گردانی به موضوع بازتاب حقوق نسوان در شعر فارسی، به شعری از او برخوردم که عنوان حقوق نسوان را دارد. من آن را در پایان این تذکر می آورم و آرزو میکنم که گواهی هم غرض احترام به مقام مادر باشد .

حقوق نسوان

عبدالرحمان پژواک

بسی سخن کزو کار ملک ویران است
یکی از آن سخن اندر حقوق نسوان است
سخن نه بر سر مرد و زن است از پی جنس
سخن شناس نه ای جان من سخن آن است
نه هر که مرد نباشد، زنش توان گفتن
نه هرکه زن نبود در شمار مردان است
خطا بود اینکه بود مرد در مثل خورشید
نه زن درست به تشبیه ماه تابان است
که زن نکرده زمرد استعاره نور وجود
فروغ هستی هر روز نو ریزانست
دو دست داد از انسان که پیکر انسان
دو دست پیکر کشور زنان مردان است
نه آن که راست شناسی یکی و چپ دیگری
دو دست هستند یکدست این ویک آنست
بهر دیار که رفتم اگر دیاری است
که فرق بین زن و مردان نه زینسانست
چو مرد بی خرد افتاده زن شده عاطل
اگر نه زن داناست مرد نادانست؟
سخن ضعیف ترو آن قوی تر از آنست
در آن دیار که زن را ضعیف میدانند
ضعیف بودن زنها زضعف مردان است
که فرض گیرم باشد چین ضعیف و قوی
که فرض کردن گاهی اساس برهانست
ستم روا نبود بر ضعیف تر از خود
که بر ضعیف تر از خود ستم بس آسانست

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------





یک سینه سخن دارم


 کار گروه های استبداد خوی و خشونتبار، همراه بوده با اعمال دلخراش و تکاندهنده. وقتی اجزای سیاسی جامعه برای حل مسایل و اختلافات، بحث و مناقشه را از طریق گفتن و نوشتن نشناسند و به وسیله آماده و میسر یا راه خشونت آمیز متوسل شدند، بحران بیشتر آن جامعه را فراگرفته و تفنگ و خشم تا کران کران آن فرمان می یابد. و در ادامه، تشدید خشونت در گونه انتقام کور با زیر پای نهادن هر آنچه به ارزشهای انسانی تعلق دارد، خود را می نمایان. درین روزها (این نوشته متعلق به چند سال پیش است) صفحات تلویزیون ها وقایع دلخراشی را ازین دست در افریقا نشان میدهد. دیده می شود که بیش از همه، قربانیان، زنان کودکان و پیران و مریضان هستند. در آنجا راه غلط اصطکاکهای قومی و قبیله یی بیداد میکند که چنین نتایج را بار آورده است.

در کشور ما بارها، این شیوه محو و نابودی بیگاهنان که سهمی در ایجاد وضع ناهنجار نداشته اند چهره دل آزار خود را نشان داده است. گروه های قهر آشنا برای از میان برداشتن درختی هر آنچه جنگل در میان بوده است را آتش زده و ترو خشک را سوختانده اند. برای نشان دادن ضرب شصت و رسانیدن آزار به مخالفین و دشمنان خویش که در صد بسیار مردان بوده اند، زنان و کودکان را نیز در معرض جور و جفای زیاد قرار داده اند. در بیش از دودهه پسین در بسا نقاط افغانستان، مردم، شاهد بروز همچو شیوه ها و راه های جریحه دار کننده وجدان انسان بوده اند.

پس از کودتای هفت ثور، این راه و روش بیشتر چهره نموده است. پس از آنکه تفنگ، خشم و شکنجه و اعدام، نفرت و بدبینی، بر هرچیزی فرمان راند تنشهای گروه های متخاصم خونین ترین صفحات روابط را آفرید. ظوابط برخاسته و تابعهء آن روابط، در بازآفرینی و تشدید راه ورسم بی احترامی با انسان حکم رهنمود برخی از گروه ها شد. و درین قلمرو تنها تشخیص مخالف و اعمال آن نحوه برخورد خوی یافته با فرهنگ مخالفت را بکش! بیداد نکرد بلکه دست خشونت تا حریم خانواه و مطقهء مخالف نیز دراز شد. اعمال و عکس العمل های بسیاری ازین دست مثالها را افغانستان دیده است. بطور مثال مردی که عضو حزب حاکم بود و زن و دخترش از دنیای او حد اقل اطلاع نداشته و حتا از نظر عقیدهء مذهبی با اعضای تنظیم های حاکم در جنگ وجه مشترک داشت و به گونه های مختلف آزار دید. و نه تنها اعضای خانوداه مخالف را کشتند، بلکه مواردی حتا مردمان یک قریه را از تیغ کشیده اند این نمونه ها را نگاه کنیم:
«در مطنقه زرمت بعد ازینکه عده یی از مردم آن بنام بیدین و خلقی از بین برده شدند، پیروان یک حزب خود را بخانه های این مردم رسانیده زنها و اولادهای آنان را اسیر گرفته و در مناطق کرم و تولگی بفروش رسانیدند.»

نویسنده که خودش بعدتر به قتل رسید و با اتخاذ راه بیان باصراحت شهید ابراز حقیقت گردید. با ندای رسا و وجدان پاکیزه و قلم بسیار جسورانه؛ همه کسانی را که توان جلوگیری از آن عمل زشت را دارند مخاطب قرار داده نوشت:«چرا از فروش زنان و اولادهای صغیر که منافی اسلام و بشریت است، جلوگیری نمیشود؟» [جهاد و دست های پشت پرده، نوشته عزیزالرحمان الفت. حمل 1359]
همین نویسنده دردمندانه نوشت که در قریه کرار ولایت کنرها دولی ها (سال 1358 خورشیدی) حدود تقریبأ یکهزار مردان و پسران را که بالاتر از سن ده سال داشتند در حضور زنان، مادران و اولاد های شان تیرباران کردند و بعضی را نیم جان زیر خاک نمودند.

وی بار دیگر می نویسد: پیروان یک حزب، در ولایت پکیتا به دورادور خانهء یک خلقی، مواد منفلقه گذاشتند تا وی بسوزد. اما در نتیجه خانم و اولادهای کوچک او در شعله های آتش میسوختند و ناله می کشیدند....
        نمونه دیگری درین ارتباط را ببینیم:
خبری را شنیدیم که زن صالح محمد زیری، یک تن از رهبران ح،د، خ، ا، همکار نزدیک نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین با اطفال وی در کابل، به قتل رسیدند. وی خودش در خارج افغانستان با همسر دومی زنده گی میکند.

عقل سلیم از مجریان واقعه میپرسد که چرا چنان ظلمی رواداری گردید؟ آیا آن زن و اطفال وی در مسوؤلیت های دولتی ونقض حقوق بشر دست داشتند؟ در دوره حاکمیت حزبی که زیری در آن نقش فعال داشت، هرگونه تعدی و آزار به مردم رسیده است. این واقعیت را فقط انگشت شماری میخواهند پنهان کنند. اما کجاست مدرک و سندی که زن و اطفال بیگناه وی دست به چنین اعمالی زده باشند. چنین عملی گشایش عقده با ارتکاب اعمالیست که آشکارا با موازین و کاربرد شیوه های انسانی مغایرت دارد. بیخبر نیستیم که بسا از خانواده ها، زنان و دختران رهبران سیاسی و مجریان سیاست های غلط به ویژه آنانی که زنده گی روستایی داشته اند، از افکار و عقاید و کارکرد های مردان و پدران خود خبری نداشته اند اما با وجود آنهم وقتی بکش بکش در اجزای دست اندرکار راه یافت و وقتی از فرهنگ تحمل آمیز خبری نبود و دست تفنگدار با لحظه یی سرنوشت انسانها را تعیین کرد پای رعایت عدالت لنگید. سوگمندانه افغانستان دردمند چنین راه و رسم ظالمانه را کم ندیده است.

ابعاد غم انگیزی موضوع در افغانستان، چنان است که اعمال و عکس العمل های بد همدیگر را در جهت آزار و اذیت و تحمیل فشار بر اکثریت مردم و از جمله برزنان و خانواده ها چند برابر کرده است.
گزارش دیگری در کتاب در پشت پرده های جنگ افغانستان، نوشته الکساندر مایوروف آمده است که نامبرده در سالهای (1980-1981) مستشار ارشد نظامی در افغانستان بود؛ چند مثال او را که حاکی از زیرپای نهادن حقوق انسانی استف بخوانیم:
        شب در فرودگاه ماندم. رفیع، نجیب، سربلند، گلاب زوی و دیگران به هرات رفتند.
نجیب به خوبی میدانست که داده های دقیق در دست دارم که دشمنها با دور انداختن سلاحهای خود به مساجد شهر پنته برده و در آنجا سرگرم نیایش اند. بنا به ارزیابی های نخستین، شمار آنها به 600-800 نفر می رسید. رئیس خاد قرار بود آنها را بازداشت کند... نجیب با خاد خود دست به پاکسازی در میان اسیران جنگی زد.
جنرال پتروخالکو با پریشانی و دلهره آمد و گفت:
ـ ببخشید! در هرات نجیب با "خاد" (تکیه از ماست) خود دارند آدم میکشند.
ـ کی را؟ اسیران را؟
ـ آری! بدون دادگاه و بازپرسی!
از خشونت بیش از حد نجیب پزشک آگاهی داشتم. مگر با آنهم تصور نمی کردم پس از پیامهای که بخ     حریف فرستاده بودیم و در آن تضمین نمودیم که هرگاه تسلیم شوند کسی آنها را نخواهند کشت، او دستور تیرباران صادر کند. این دیگر وحشیانه و ددمنشانه بود.
تلاش ورزیدم جلو تیرباران ها را بگیرم، مگر نجیب پاسخ داد که او به دستور مستقیم ببرک کارمل این کار را میکند...
در زنده گی آدمهای بی رحم و نابکار را دیده بودمف مگرنه با این پیمانه...
از سرهنگ خیل پرسیدم:
ـ نجیب چند نفر را درهرات تیرباران کرده؟
ـ بیش از سه صد نفر را...
ـ پروردگارا!
خلیل افزود:
ـ این شغال گندیده (نجیب) به خاطر هرات روزی سزای خود را خواهد دید. ص 150
(تکیه از ماست)
درین اعتراف مشاور نظامی ببرک کارمل نه تنها از زبان چنان مقامی بی حرمتی به انسانها را می خوانیم، بلکه سخنان جنرال خلیل که از یئس خاد و رفیق حزبی اش بعنوان شغال گندیده یاد کرده و دیدن سزای اعمالش را نیز پیشبینی میکند، بر می آید که اعمال خشونت آمیز تا چه حدودی جواب طلب بوده است. فهم همین موضوع بوده است که تنها جنرال خلیل بلکه اکثریت آنانی که در حق مردم جفا کاری کرده اندف از رسیدن دست انتقام به گلوی خویش هراس دارند.
همین مشاور نظامی ببرک کارمل از بروز رویداد وحشتناک دیگری در حومه جلال آباد گواهی داده است:
«چهاردهم فوریه سال 1981 ساعت 11 روز یک گروه از سپاهیان اکنشافی روسی، تصمیم گرفته بودند، یک گوسفند بر بابند و کباب کنند. هنگامی که وارد باغچه شده بودند، چشم شان به سه زن جوان افتاده بود. دو مرد ریش سفید و شش ـ هفت کودک نیز آنجا بودند. صاحب منصب روسی با دیدن زنهای جوان میگوید:
" اوه! چه زنهای زیبایی!..
بچه ها به پیش!
در برابر چشمان پیرمردان و کودکان،سربازان انترناسیونالیست ما تا توانستند بر زنان تاختند و کامرانی کردند. تجاوز دو ساعت را در برگرفت. کودکان خود را به گوشه یی کشیده و داد و فریاد و گریه میکردند و به این سان می کوشیدند به گونه یی به مادران خود یاری برسانند. پیرمردان با ترس و لرز دعا میکردند و از خدا میخواستند بر آن رحم کند و آنان را نجات بخشد.
پس از پایان "کار" درجه دار فرمان داد:
ـ آتش!
... و خود پیش از همه برزنی آتش گشود که از او کام گرفته بود. به سرعت همه را تیرباران کردند. (گلوی سامولینکو ـ شخصی که همراه با جنرال گل آقا برای بررسی موضوع به محل حادثه رفته و گزارش را برای مشاور نظامی میداد ـ را گرفته بود)، سپس به دستور ... روی کشته شدگان بنزین پاشیدند و هرچه از جامه و پارچه و چوب دستشان رسید، ریختند و همه را آتش زدند...
یک پسربچهء 11 ساله که برادر یکی از زنان کشته شده بود، با دیدن صحنه در گوشه یی پنهان شده بود. درست همان نوجوان درجه دار را شناسایی کرد.»
با آنکه آوردن سخنان مشاور نظامی، از حد معمول بیشتر شد، اما بهتر است با این گواه نسبت به هرکس دیگری وقت بیشتر دهیم هم او می گوید:
ـ «پرسیدم آیا ببرک کارمل پیش از پرواز به مسکو در باره این رویداد جگرخراش آگاهی یافته بود؟ (بیست و ششمین کنگره حزب کمونیست شوروی در راه بود.)
برونینکس (جنرال روسی) با اطمینان گزارش داد:
ـ تابعیف (سفیر شوروی در کابل) و نیز رفیق ایکس که در حضور او به کارمل گزارش دادیم...
ـ گفتم: در دوسه روز آینده به این ماجرا خواهیم پرداخت. از سامنویلنکو خواهش کردم از طریق مفاهمه با کمیته مرکزی حزب د، خ،ا، اعضای حکومت، کمیته حزبی، سفارت، روشنفکران کابل، اکادمی علوم بر آتش این حادثهء نفرت انگیز خاکستر بپاشند....»
با آنکه سلطانعلی کشتمند صدراعظم رژیم ببرک کارمل به منظور کاهش تشویش جنرال روسی، مسوؤلیت را به افغانها احاله کرده بود، سپس رئیس خاد و دولتیان به این نتیجه رسیدند که بگویند: «جنایت کار گروهی از دشمنهاست که یونیفورم سپاهیان شوروی را پوشیده بودند.» زیرا مسکو (زمامداران کرملن) گفته بودند: «آنچه در حومه جلال آباد رخ داده است کار دشمنهایی است که یونیفورم شوروی پوشیده بودند.»
اکنون فرصت و مجالی نیست که انعکاس جنایت در جلال آباد را در نشرات آنوقت تنظیم های اسلامی و با اشخاص مستقل پیگیری کرده و شدع عکس العمل ها، بهره گیری ها و نفرت مردم را مستندتر بگیریم. اما عقل سلیم متواند بپذیرد که آن جنایت در قریه های مجاور انعکاسی داشته است. آن بیگناهان در بقیه مناطق و در محیط مهاجرت در پشاور خویشاوندانی داشتند، که همه و همه از شنیدن اخبار مربوط به آن جنایت بیشتر تکان خورده و بیشتر به خشم و نفرت و سرسختی و مخاصمت با روسها و دولتی ها و حزبی ها سمت یافته اند.
از سوی دیگر دشوار است پذیرفت که جنایت جلال آباد و یا هرات و تولگی، فقط در همان محدوده و به عنوان عملکرد استثنایی رخداده باشد. "جزا" دادن های مخالفین در هیچ نقطه کشور نبوده است که دیده نشده باشد. درین راستا گفتنی است که در کجای کشور غمدیده ماست که استخوانهای انسانها پراگنده نشده باشد. آن انسانها را همان نیرو های مخالف و با ابعادی را از چنان نفرت و دشمنی کشته اند، چه به وسیله بمباردمانها، مین ها، وتفنگها ویا کارد (حاجی لطیف از مجاهدین قندهار با افتخار کادر خود را به خبرنگاری نشان میداد و از کشتار ها سخن میگفت.) و چه در زندانهای مخوف.
تداوم و دامنه اعمالی که با زیر پای نهادن کرامت انسانی همراه بوده است، اعمال سالیان پس از سقوط رژیم وابسته به اتحاد شوروی را در کدورت های بین الاتنظیمی نیز نشاندار میسازد. جنگهای کابل رویداد ها و پیامد های نشان داده است که زیرپای نهادن کرامت انسانی، که از نفرت های قومی ومذهبی برخاست آن بی احترامی را وارد مرحله هولناکی ساخت و طالبان در راستای همای پسروی های جامعه و فاصله گیری از حد ارزشهای انسانی آزار و اذیت را به اوج در تاریخ افغانستان رسانیدند.
اما دل آزاری بیشتر زمانی دامنگیر انسان مخالف با آن راه و رسم میشود که هیچوقتی طرف های که به ارتکاب چنان اعمالی مبادرت ورزیده بودند، حاضر نمیشوند، عمل مخالف کرامت انسانی را بپذیرند. هرآنچه است، بدی هایی است در وجود مخالف. انکار از ارتکاب آن اعمال، حتا به گونه مطلق همه را فرا گرفته است. بگونه استثنایی مانند جنرال الساندر مایوروف مشاور نظامی ببرک اشخاصی را داریم که آنهم از خروار، مشتی را گفته است. افشا اعمال جنایت آمیز غالبأ برای آن بوده است که حریفی را در صنحه سیاسی به شکست مواجه بسازند. در حالی که حریف نیز اطلاعاتی در دست دارد که طرف مرتکب بسا اعمال مشابه شده است. در بسا موارد به ویژه پس از بازتاب احساسات قومی، مذهبی و لسانی در موضعگیری ها حتا فرهیخه گان و بسا مدعیان وارسته گی از بند چنان قید وبند، در پی توجیه خودی و برائت برآمده و نه مخالف سیاسی بلکه این مخالف قومی بوده است که محکوم شناخته شده است. و مردم عادی در همه جای شاهد آن بوده اند که همه گروه ها، اجازه بدهید با تاکید بگویم همه گروه ها و احزاب شیوه ظالمانه و مغایر با رعایت حقوق بشر را مرتکب شده اند. تردیدی ندارم که بخش قابل ملاحظهء اعمال جنایت آمیز از پشت پرده بیرون آید.
در اوایل سال 1358 شنیدم که روزی بهرام نام قوماندان فرقه جلال آباد (که بعدأ کشته شد.) عده ای از مردم را جمع کرده و در نکوهش مجاهدین و نشاندان باغ های سرخ وسبز سخنرانی داشت. چون چند روز پیش مجاهدین نیز این کار را کرده و در بین مردم به تبلیغات علیه دولت و ضرورت جهاد گپ زده بودند؛ پیرمردی پس از سخنرانی قوماندان دولتی، ازجا برخاست و با دل شکسته گفت: قوماندان صاحب! شما راست و حقیقت را میگویید. مجاهدین هم راست و حقیقت را می گویند. فقط ما گناه کار هستیم که دوزخ را می بینیم. شب آنها و روز شما بالای ما حکومت میکنید. راوی گفت، پیرمرد این سخنان را گفت و گریست.
بدیهی است که هنگام آشکار شدن اشتباهات، خیانت ها، و جنایات، عقل سلیم، پیش از هر اقدامی به خاستگاه های رویش آنها می پردازد و در نتیجهء ارزیابی ها پس از تشخیص خاستگاه های سیاسی و محکومیت آن که برای یک جامعهء تجربه اندوخته بسیار آموزنده هم است، پس از تقبیح راه غلط راه درست را در نشان دادن اتخاذ فرهنگ مطرح میکند. آن سیاست و طرز تفکر را که به چنین اعمال موقع میدهد. همچنان عمال ومجریان را محاکمه میکند. و درین جا بار دیگر بگوییم که سخن گفتن از محاکمه، همراه با شرط و الزام نشان دادن جزای بدنی و تیربارانهای شناخته شدهء اعدامگاه ها نیست.
برای اهل قلم و وارسته از غرض و مرض گرفتن عبرت، نشان دادن راه مغایر آن شیوه هاست. محکومیت فکری و قلمی آن کجروی ها ازین زاویه سازند مطرح است. محاکمه عادلانه نشاندهنده شیوه خوب در جای توسل به شیوه یی است که دولت های ستمگر و نهادهای استبدادخوی انجام داده اند. راه انداختن بحث آزاد پیرامون سیاست ها و نتایج مضره آن خصوصیت اشتباه و جنایت را باز میشناسد و محکوم را از مظلوم جدا میکند، نبود چنان راه و رسم عادلانه و تربیه دهنده و در مقابل موجودیت هوا و فضای لازم برای حاکمیت شیوه های کشتار آمیز و بیرحمانه در افغانستان سبب کشتار ها و بیرحمی های دیگری نیز خواهد شد.
البته مظالم و اعانت هایکه بر اقلیت مذهبی هندوان وسکهـ های افغان، در زمان حفیظ الله امین و پسانها در هنگام سلطهء مجاهدین و امارت طالبان صورت گرفته بحثی جداگانهء را مطلبد که اندکی از آنها را در نبشته هایم به ارتباط حقوق بشر در افغانستان، منعکس ساخته ام.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen